بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ
اَلحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَی خَیرِ خَلقِهِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی عِترَتِهِ الطَّاهرِینَ وَ اللَّعنُ الدَّائِمُ عَلَی أَعدَائِهِم أَجمَعینَ إِلَی لِقَاءِ یَومِ الدِّینِ آَمِینَ یَا رَبَّ العَالَمینَ
بحث ما در این سه شب پیرامون یکی از مقامات بالای انسانی است یعنی مقام بندگی. امیرالمؤمنین علیه السلام اینطور با خداوند مناجات میکنند: «إِلَهِي كَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً» یعنی: خدایا؛ برای عزت من همین کافی است که من بنده تو باشم.
بندگی، عهدی میان بشر و خالق است. در سوره مبارکه یس آیات 60 و 61 میفرماید: ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ 60﴾ یعنی: آیا در عالم زر با من عهد نبستید که شیطان را نپرستید و بنده او نباشید که او دشمن آشکار و واضح شماست. ﴿وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ 61﴾ یعنی: و بنده من باشید که راه درست، همین است.
هیچ تعریفی برای بنده بودن، بالاتر از آیه 6 سوره انشقاق نیست که میفرماید: ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ﴾ یعنی: ای انسان؛ تو در حال سیر به سوی حضرت حق هستی. بالاترین مرتبه سیر، رسیدن به نفس مطمئنه است. یعنی رسیدن از صفر به صد. حرکت از نفس اماره شروع میشود و به نفس مطمئنه ختم میشود. وقتی به مقام نفس مطمئه برسد، خطاب میشود: ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي في عِبادي وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾. وقتی به نفس مطمئنه رسید، سیر او به سوی حضرت حق پایان می-پذیرد و آنگاه به انسان مزد میدهند. مزد او، ورود در زمره بندگان خدا و ورود به بهشت است.
هر بار که نماز میخوانیم، در تشهد، اوّل میگوییم پیامبر، بنده خداست و سپس رسول خدا. یعنی مقام عبودیت، مهمتر از مقام رسالت است. دقت کنید که عبودیت ما بالاتر از رسالت پیامبر نیست. عبودیت خود او از رسالتش بالاتر است.
امام صادق علیه السلام فرموده است: «أَوْحَى اللهُ إِلَى مُوسَى أَنَّ عِبَادِي لَمْ يَتَقَرَّبُوا إِلَيَّ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ» یعنی: خداوند به موسی بن عمران وحی کرد: بندگان من با چیزی محبوبتر از سه ویژگی به من نزدیک نشدند. یعنی اگر کسی بخواهد بنده خدا شود باید این سه خصلت را پیدا کند. بحث ما در این سه شب در مورد ویژگیهای بندگان خداست.
بنده بودن، هدف خلقت است. عزت و عزیز بودن در سایه بندگی است. حضرت امیر عزتش را در بندگی میداند. ما هم اگر میگوییم علوی هستیم، باید بنده خدا باشیم و این خصیصهها را در خودمان پیاده کنیم. این سه خصلت برای خداوند، محبوبتر و دوستداشتنی از هر ویژگیای است. اگر کسی بخواهد بنده خدا باشد باید این سه خصلت را داشته باشد. حضرت موسی از خداوند پرسید: آن سه خصلت چیست؟ حضرت حق فرمود: «اَلزُّهدُ فِی الدُّنیَا» یعنی: بی میلی به دنیا.
زهد در لغت به معنای تمایل نداشتن و بی رغبتی است. زهد، یکی از بالاترین مقامات اهل سلوک است. حضرت صادق علیه السلام میفرماید: «جُعِلَ الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي بَيْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا» یعنی: تمام خوبیها در یک خانه قرار داده شده است. کلید آن خانه را در بی میلی به دنیا قرار دادهاند. در قرآن به ما دستور دادهاند: ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ﴾ یعنی: در رسیدن به خوبیها پیشی بگیرید. پیشی گرفتن فقط یک راه دارد و آن، زهد در دنیاست. اگر زهد نداشته باشیم، ممکن است در مسیر خیر باشیم ولی عاقبت به خیر نمیشویم. زبیر بن عوام برای اسلام کارهای بسیاری کرده است، اما عاقبت به خیر نشد؛ چون زهدِ به دنیا نداشت.
زهد نسبت به دنیا در مقابل دنیادوستی قرار میگیرد. بی رغبتی به دنیا در مقابل تمایل به دنیاست. «حُبُّ الدُّنیَا رَأسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ». شاهکلید تمام لغزشها محبت به دنیاست و شاهکلید تمام عاقبت به خیریها، بی رغبتی به دنیاست. سید الشهداء از مدینه به مکه رفت. در مکه شصت هزار نامه به ایشان رسید. پای برخی از این نامهها صد و بیست هزار امضاء وجود داشت. هر کسی با ادبیات خودش امام را دعوت کرد که به کوفه برود و رهبری آنها را به عهده بگیرد. امام حسین علیه السلام پس از اینکه اوضاع را توسط جناب مسلم بن عقیل ارزیابی کرد، راه افتاد. ولی هیچ وقت پای حضرت به کوفه نرسید. او را به کربلا بردند. حضرت در دومین سخنرانیشان در کربلا فرمودند: میدانید چرا کار به اینجا رسید و روزگار من اینطور شد؟ چون «إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا» یعنی: مردم، برده دنیا هستند. یعنی زهد به دنیا ندارند. همه را با دنیا خریده بودند. دنیاطلبی آنها باعث شد هم عوض شوند و پیمانشکنی کنند و هم عوضی شوند به صغیر و کبیر و زن و بچه هم رحم نکنند.
پس مردم دو گروه هستند. یک عده دچار بلیه دنیادوستی هستند. این گروه پشت امیرالمؤمنین و سید الشهداء را خالی کردند و پای هیچ امامی نایستادند. اینها پشت امام زمان را نیز خالی میکنند. گروه دوم، زاهدان به دنیا هستند که تمایلی به دنیا ندارند.
تمایل نداشتن به دنیا در همه مواردش زهد نیست. گاهی برخی میل به دنیا ندارند چون از درون مریض هستند و سلامت روح ندارند. انسانهایی که دچار اختلال دستگاه گوارش هستند، وقتی بهترین غذا را هم داشته باشند، نمیخورند. دلیلش بی میلی به آن غذا نیست. بلکه از درون، کسالت دارند. این زهد نیست. یک عده هم ممکن است نسبت به دنیا رغبت نداشته باشند، ولی دلیلش این است که دنیا را ندارند. فقیر هستند. یعنی شرایط برای آنها فراهم نیست. چه بسا انسانهایی در فقر به سر ببرند ولی به همان میزانِ نداریشان، تمایل به دنیا داشته باشند.
میگویند درویشی با تبرزین و کشکول شرفیاب محضر عالم ربانی ملا احمد نراقی شد. ایشان عالم شهر کاشان بود. مرجعیت داشت. مردم به او رجوع میکردند. باید نامه مینوشت و پول میداد و مشورت میداد و ... این درویش مهمان ایشان شد. در دو ساعتی که آنجا بود آدمهای بسیاری آمدند و رفتند و آنجا پذیرایی میشدند. به ملا احمد گفت: شما به دنیا چسبیدهاید. دنیا شما را گرفته است. ایشان با آرامش گفت: از شما یاد میگیریم و دنیا را کنار میگذاریم. شما بگویید چه کنیم. گفت: بیا به کربلا برویم. ملا احمد گفت: برویم. ریاست و شهرت و ثروت و... را گذاشت و راه افتاد. به منزل اول رسیدند. درویش به دور و برش نگاه میکرد. یادش افتاد که تبرزینش را جا گذاشته است. گفت: برگردیم که آن را بردارم. ملا احمد گفت: من ریاست و شهرت و احترام را گذاشتم و راه افتادم. تو از یک تبرزین نگذشتی. به همین دلیل در تعریف زهد میگویند: «فَرَاغُ القَلبِ مِنَ الدُّنیَا لَا فَرَاغُ الیَدِ مِنهَا» یعنی: قلب تو وابسته به دنیا نباشد، نه اینکه دستت خالی باشد.
«سُئِلَ الصَّادِقُ عَنِ الزَّاهِدِ فِي الدُّنْيَا» یعنی: از حضرت صادق سؤال کردند: زهد به دنیا چیست؟ حضرت فرمود: «الَّذِي يَتْرُكُ حَلَالَهَا مَخَافَةَ حِسَابِهِ وَ يَتْرُكُ حَرَامَهَا مَخَافَةَ عَذَابِهِ» یعنی: کسی که حلال دنیا را ترک میکند به خاطر اینکه از پاسخ دادن در روز قیامت میترسد و حرامِ دنیا را نیز ترک میکند چون میداند اگر چیزی را از حرام به دست آورده باشد، او را عذاب میکنند.
پیامبر به سلمان فارسی و ابوذر هر کدام دو درهم داد فردا هر دو را صدا زد. یک سنگی را روی حرارت گذاشته بودند تا داغ شود. به ابوذر فرمود روی این سنگ برو و توضیح بده که آن دو درهم را چه کردی. ابوذر روی سنگ رفت و گفت: یک درهم را در راه خدا صدقه دادم و با نیم درهم، بدهیام را دادم و نیم درهم هم برای خانهام خرید کردم. از سنگ پایین آمد. سلمان روی سنگ رفت. شروع به توضیح کرد که چه چیزهایی خریده بود. میسوخت و توضیح میداد. خریدهایش زیاد بود و طول کشید. باید حواسمان باشد با پولمان چه میکنیم، چون زمینِ صحرای محشر از آتش است و روی آتش میایستیم و توضیح می-دهیم که چه کردیم.
میخواهم یک ملاک به شما بدهم که تا آخر عمرتان بدانید کجا زاهد هستید و کجا زاهد نیستید. رسول گرامی میفرماید: جبرئیل نزد من آمد. به او گفتم: «يَا جَبْرَئِيلُ؛ فَمَا تَفْسِيرُ الزُّهْدِ؟» یعنی: تفسیر زهد چیست؟ جبرئیل از عالم ملکوت خبر میدهد، یعنی از پیش خود خدا: «الزَّاهِدُ يُحِبُّ مَنْ يُحِبُّ خَالِقُهُ وَ يُبْغِضُ مَنْ يُبْغِضُ خَالِقُهُ» یعنی: زاهد، آن کسی است که آن چیزی که خدا دوست دارد را دوست داشته باشد و نسبت به آن چیزی که خالقش نسبت به آن تنفر دارد، او هم تنفر داشته باشد. ملاک زهد همین است. من میخواهم به مهمانی بروم. آیا خدا این مهمانی را دوست دارد؟ میخواهم به این مسافرت بروم. آیا خدا این مسافرت را دوست دارد؟ پیش از انجام هر کاری ببینید خدا آن را دوست دارد یا نه. به همین دلیل است که به من و شما گفتهاند: «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ».
سپس جبرئیل میگوید: «وَ يَتَحَرَّجُ مِنْ حَلَالِ الدُّنْيَا وَ لَا يَلْتَفِتُ إِلَى حَرَامِهَا فَإِنَّ حَلَالَهَا حِسَابٌ وَ حَرَامَهَا عِقَابٌ» یعنی: از حلال دنیا پرهیز میکند و به حرام آن هیچ رغبتی ندارد؛ چون باید در مورد حلال حساب پس بدهد و نسبت به حرام نیز باید جهنم را تحمل کرد. امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرماید: شما مردم خودتان را آزمودهاید و امتحان کردهاید. وقتی خار به دستتان میرود صدایتان درمیآید. چطور می-خواهید عذابی را تحمل کنید که نه عذابکننده خسته میشود و نه از شدت عذاب کاسته میشود و نه تعطیلاتی وجود دارد.
پیامبر میفرماید: «لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللهِ مِثْقَالَ جَنَاحِ بَعُوضَةٍ مَا أَعْطَى كَافِراً وَ لَا مُنَافِقاً مِنْهَا شَيْئاً» یعنی: اگر دنیا نزد خدا به اندازه بال پشه ارزش داشت، چیزی از آن را به کافر و منافق نمیداد. یعنی خداوند نسبت به دنیا بغض دارد. ما هم باید نسبت به دنیا همینطور باشیم.
آقای ما امیرالمؤمنین میفرماید: «احْذَرُوا هَذِهِ الدُّنْيَا الْخَدَّاعَةِ الْغَدَّارَةِ» یعنی: از این دنیا برحذر باشید که مکار است و فریبدهنده. یک گُل پلاستیکی را به تو نشان میدهد و تو را از گُل واقعی محروم میکند. حضرت دو صفت منفی برای دنیا بیان میکند که هر دو با صیغه مبالغه بیان شده است. یعنی بسیار مکار و فریبدهنده است.
در حدیث دیگر میفرماید: «فَمَا لَهَا عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْرٌ وَ لَا وَزْنٌ وَ لَا خَلْقٌ فِيمَا بَلَغَنَا خَلْقاً أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنْهَا وَ لَا نَظَرَ إِلَيْهَا مُذْ خَلَقَهَا وَ لَقَدْ عَرَضَتْ عَلَى نَبِيِّنَا بِمَفَاتِيحِهَا وَ خَزَائِنِهَا لَا يَنْقُصُهُ ذَلِكَ مِنْ حَظِّهِ مِنَ الْآخِرَةِ» یعنی: دنیا نزد خداوند هیچ ارزش و وزنی ندارد. هیچ یک از مخلوقات خدا نزد خداوند به این حد از تنفر نیست. از زمانی که خداوند علی اعلا دنیا را خلق کرد، اصلاً به آن نگاه نکرده است. دنیا با تمام طول و عرضش را به پیامبر عرضه کردند و گفتند این گنجها با کلیدهایش برای شما باشد. این را هم بدان که اگر دنیا را بپذیری، سهم تو از آخرت کم نمیشود. این، یک قاعده است که هر کس هر چه از دنیا داشته باشد، سهم او از آخرت کم میشود. جناب یوسف و جناب سلیمان و جناب داود حکومت داشتند. در روز قیامت، آخرین پیامبرانی هستند که به بهشت میروند. حضرت داود حاکمی است که به خدا گفت: کار حکومتی من درست است؟ خداوند او را تأیید کرد و گفت: همه چیز درست است مگر یک چیز و آن اینکه از بیت المال ارتزاق میکنی. خورد و خوراک تو از بیت المال است و من آن را دوست ندارم.
به پیامبر گفتند: دنیا را به تو میدهیم. این گنجهای دنیا و این هم کلیدهای آن. از آخرتت هم کم نمیشود. اما «فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا لِعِلْمِهِ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ وَ أَنْ لَا يَرْفَعَ مَا وَضَعَهُ اللهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَ أَنْ لَا يُكْثِرَ مَا أَقَلَّهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ» یعنی: پیامبر قبول نکرد. چون میدانست که خداوند نسبت به دنیا بغض دارد. پس او هم نسبت به دنیا بغض پیدا کرد. دانست که خداوند دنیا را کوچک شمرده است. او هم دنیا را کوچک شمرد. دانست که نباید آنچه را خدا پایین آورده است، بالا ببرد. میدانست نباید آنچه را خدا کم پنداشته است، بزرگ بپندارد».
سپس میفرماید: «وَ لَوْ لَمْ يُخْبِرْكَ عَنْ صِغَرِهَا عِنْدَ اللهِ إِلَّا أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَغَّرَهَا عَنْ أَنْ يُجْعَلَ خَيْرُهَا ثَوَاباً لِلْمُطِيعِينَ وَ أَنْ يُجْعَلَ عُقُوبَتُهَا عِقَاباً لِلْعَاصِينَ لَكَفَى» یعنی: اگر به ما نگفته بودند که خدا دنیا را دوست ندارد و هیچ آیه و روایتی دال بر بغض خدا نسبت به دنیا وجود نداشت، همین مطلب برای بغض به دنیا کافی بود که خداوند دنیا را کوچکتر از آن قرار داده است که خوشیهایش ثوابِ اهل اطاعت باشد و پستتر از آن است که ناخوشیهایش را عذابی برای اهل عِقاب قرار بدهد. اگر اینجا سختیای هست برای عقاب نیست. اگر خوشیای هست برای ثواب نیست، چون دنیا پایینتر از این است.
حضرت موسی ابن جعفر فرموده است: یکی از خدعههای شیطان این است که کسی فکر کند می-تواند میان دنیا و آخرت جمع کند.