بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمِینَ یا رَبَّ العالَمینَ
در بیان درخواست حضرت زین العابدین از حضرت حق بودیم که خواستند عمرشان در مسیری هدف خلقت باشد. به مناسبت این فقره به بیان اهداف خلقت پرداختیم و بحث مقدّمی بودن را مطرح کردیم. ابتدا سنّت ابتلاء و آزمون را بیان کردیم. سپس مسأله معرفت را بر اساس آیه 12 از سوره مبارکه طلاق مطرح کردیم. معرفت ساحت مقدّس ربوبی نیز هدف خلقت است ضمن اینکه لزوم دارد یعنی واجب است. پس یکی از گناهانی که مرتکب شدهایم این است که معرفت به خدا نداریم. ممکن است برخی بگویند ما به خدا علم داریم. علم به وجود خدا با معرفت به خدا فرق دارد. معرفت نوع خاصی از دانش است در حالیکه علم، عام است. ممکن است بر اساس علم بتوانیم به وجود خدا پی ببریم، امّا این علم، معرفت محسوب نمیشود. مثلاً فرض کنید فلاسفه خدا را اثبات میکنند، ولی اثبات خدا با معرفت خدا فرق میکند. ممکن است همان کسانی که خدا را اثبات میکنند، معرفت نداشته باشند. برخی از کسانی که میگویند خدا هست آن قدر که به استدلالشان توجه میکنند، به آن حقیقتِ اثباتشده توجهی ندارند.
معرفت دارای نشانهها و علائمی است. در جلسه گذشته اولین علامت را مطرح کردیم و آن اینکه آدمی که اهل معرفت است از خدا میترسد. حضرت زین العابدین علیه السلام فرمودند: «مَنْ عَرَفَ اللهَ خَافَهُ» یعنی: کسی که خدا را بشناسد از او میترسد. حضرت ختمی مرتبت و امیرالمؤمنین و ائمه معصومین ما میفرمایند هر قدر معرفت بیشتر باشد، ترس هم بیشتر است: «مَنْ كَانَ بِاللهِ أَعْرَفَ كَانَ مِنَ اَللهِ أَخْوَفَ» یعنی: کسی که نسبت به خداوند عارفتر باشد از خدا ترسانتر است. پس شما میتوانید با مفهوم مخالف نتیجه بگیرید ما که اصلاً از خداوند ترسی نداریم، هیچ معرفتی هم نداریم.
بد نیست بر اساس آنچه دانشمندان علم اخلاق در رابطه با مقام خوف مطرح میکنند، صحبت کنیم؛ منتها اخلاقی که به سلوک اشراف دارد. یعنی کسانی که اهل سلوک عملی هستند باید این مقامات را پشت سر بگذارند. اولاً خوف از مقامات انسانهای بیدار است. یعنی کسانی که حواسشان هست که زندگی آن چیزی نیست که دیگران مشغول آن هستند. حداقل شامل این فرمایش پیغمبر نیستند «النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» یعنی: مردم خواب هستند. وقتی مردند از خواب بیدار میشوند. تا صبح خواب شیرین میبینند و لذت میبرند چون همه چیز در عالم خواب، درست است. زمانی که مرگ فرا برسد از زندگی خیالیمان خارج میشویم. اولین مرتبه سلوک، یقظه است یعنی بیداری. دومین مرتبه سلوک این است که وقتی انسان بیدار شد، شروع به توبه نسبت به گذشته میکند.
خوف از مقامات اهل سلوک و مربوط به کسانی است که در یقظه به سر میبرند و میفهمند چه خبر است. ما یک ترس ممدوح داریم که اسم آن خوف است و یک ترس مذموم داریم به نام جُبن. مؤمن نباید جبن و ترس داشته باشد امّا باید خوف داشته باشد. با جبن کاری نداریم. از پیغمبر سؤال کردند آیا مؤمن میترسد؟ حضرت فرمود: گاهی ممکن است بترسد یعنی جبن داشته باشد، ولی مذموم است. ترس ممدوح یعنی خوف به معنای درد روح است. پس جایگاه این ترس، روح انسان است. آتش گرفتن قلب انسان و تألّم و سوزش قلب است. آتش به جان انسان میافتد، به سبب اینکه احتمال میدهد در آینده حادثهای اتفاق بیافتد که منشأ از دست دادن نعمتی بشود. آدمهایی که سطحشان پایین است نعمتی که از دست میدهند نعمت دنیوی است. میگوید ممکن است موقعیت اجتماعی من از بین برود؛ اما آدم-هایی که عارف هستند از چهار چیز حساب میبرند:
یک: گاهی انسان سالک بر اثر تفکر متوجه میشود که خطراتی متوجه اوست منتها به اقتضای عدل خداوند که اگر خداوند بخواهد با عدلش حساب و کتاب کند خطراتی متوجه انسان است. به این دلیل که او میداند انسان در انجام طاعاتش کوتاهی کرده و در ارتکاب معاصی بیپروا و گستاخ بوده است: «شُجَاعٌ عِنْدَ الْمَعْصِيَةِ كَسْلانٌ عِنْدَ الطّاعَةِ». ﴿لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ یعنی: خداوند ظلم نمیکند؛ بلکه با عدلش رفتار میکند. هر جا خدا را معرفی کردهاند نگفتند عادل است؛ بلکه گفتند عدل است. عدل مبالغه در عدالت است. مثلاً میگویند فلانی علم است یعنی همه چیز را میداند.
حضرت زین العابدین میفرماید: «خَف الله» یعنی: از خدا بترس. خَف فعل امر است از خاف یخاف. «خَفِ اللهَ تَعَالَى لِقُدْرَتِهِ علَيكَ» یعنی: از حضرت حق بترس به خاطر اقتدارش علیه تو. یک آیه است که در روز قیامت چهار ستون بدن بنده و شما را میلرزاند که اصلاً توجهی به آن نداشتهایم: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾ یعنی: امروز فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداوند يكتاى قهار. صفت قهر یعنی با هیچ کس خویش و قومی ندارد. چرا ما از این آیه حساب نمیبریم؟ وقتی پیغمبر با خدا مناجات میکند، میگوید: «یَا مَنْ لَا یُخَافُ إِلَّا عَدْلُهُ» یعنی: ای کسی که نباید ترسید مگر از عدل تو. من میدانم که زندگیم به شکلی بوده که اگر خداوند بخواهد به عدلش رفتار کند تمام نعمتها را از من میگیرد. به ما میگویند درخواستتان از خداوند علی اعلی این باشد: «إِلَهِی عَامِلْنَا بِفَضْلِكَ وَ لَا تُعَامِلْنَا بِعَدْلِكَ» یعنی: با فضلت با ما رفتار کن نه با عدلت. اگر خدا کسی را به فضلش گرفت چه کارها که نمیکند.
هر عملی دارای دو نوع ثواب است؛ یک ثواب، عدلی است که مقتضای خاص آن عمل است. شهادت عملی است که اگر کسی انجام داد به مقتضای عدل خداوند، ثواب خاص خودش را دارد. امّا یک ثوابی هم بر اساس فضل خدا به شهید میدهند. داستان جنگ صفین را شنیدهاید که یک شخصی در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین شهید شد. پس از شهادت معروف شد به شهید الحمار. چون به دوستانش گفته بود اگر در جنگ پیروز شدیم آن الاغ سفیدی که دست کارگزاران معاویه هست، سهم من از غنیمت خواهد بود. این کشته شدن را بر اساس عدل خدا که باشد، نمیپذیرند.
دومین منشأ ترس انسان سالک این است که نگران است مبادا در آینده دچار لغزش و معصیت شود و عاقبت به خیر از دار دنیا نرود. این نگرانی را تا کی باید داشته باشیم؟ تا لحظه مرگ؛ چون شیطان تا آنجا هست ﴿وَ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اکْفُرْ﴾. ما فکر میکنیم مسأله عاقبت به خیری شوخی است. زبیر پسر عمه پیغمبر بعد از قضیه سقیفه جز دوازده نفر حامیان امیرالمؤمنین بود. یعنی در مقابل سقیفه ایستاد و بیعت نکرد. این آدم بعد از بیست و پنج سال در جنگ جمل در مقابل امیرالمؤمنین میایستد و به هلاکت میرسد. زبیر از جنگ کنارهگیری کرد. یعنی فهمید همه چیز اشتباه است ولی خدا فرصت نداد که این اشتباه را جبران کند. عاقبت به خیر نشد. اینها پیغمبر را دیدند. ما چه دیدهایم؟ ما یک ایمان ارثی داریم که بسیار شکننده است. چرا ترس عاقبت به خیری نداریم؟
آدمهایی بودند که راوی حدیث از امام هادی و حضرت جواد و حضرت عسکری بودند؛ اما امام عصر علیه السلام در دوران غیبت صغری حکم اعدام او را صادر کرده است. شلمغانی از اصحاب سه امام بود. در دوره غیبت صغری وقتی حضرت حجت حسین بن روح را به عنوان نائب خاص انتخاب میکند، به این آدم برمیخورد. هر کاری که امام کند همان درست است منتها او نمیفهمد. حسین بن روح نوبختی انتخاب شد و شلمغانی عاقبت به شر شد؛ چون نیابت خاصّه را انکار کرد. بعد امام زمان را انکار کرد. بعد ادعای امامت کرد. بعد ادعای رسالت کرد. بعد ادعای اولوهیت کرد.
امام صادق علیه السلام میفرماید: «المومِنُ بَینَ مَخافَتَین ذَنب قَد مَضی لایَدری ما یَصنَعُ اللهُ فیه و عُمر قَد بَقِیَ لایَدری ما یَکتَسبُ فیه مِن المَهالِکِ لایُصبحُ إلّا خائِفاً ولا یُصلِحُهُ إلّا الخَوفُ» یعنی: اهل ایمان بین دو خوف زندگی میکنند؛ یکی ترس گناهی که در گذشته انجام داده و نمیداند خدا با این گناه چهکار میکند و عمری که هنوز مانده و نمیداند در این باقیمانده عمر خودش را با دست خودش به هلاکت میاندازد یا نه. جز ترس هم چیزی او را اصلاح نمیکند. آدمها اگر بترسند اصلاح میشوند. دلیل اینکه من و شما اصلاح نمی-شویم رجاء است. امیدواری هست ولی اسم این امیدواری را رجاء حُمق میگذارند یعنی امیدواری جاهلانه. آدمی که رجاء حمق داشته باشد و جاهل باشد هرگز از خدا نمیترسد. وقتی از خدا نمیترسد، ساخته نمیشود.
اگر این ترس را جدی بگیریم یعنی نسبت به خدا معرفت داریم و اگر به خدا معرفت نداشته باشیم موجودات بیمعرفت میشویم. وقتی به رفیقت میگویی بیمعرفت به او برمیخورد.