بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ
اَلحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَی خَیرِ خَلقِهِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی عِترَتِهِ الطَّاهرِینَ وَ اللَّعنُ الدَّائِمُ عَلَی أَعدَائِهِم أَجمَعینَ إِلَی لِقَاءِ یَومِ الدِّینِ آَمِینَ یَا رَبَّ العَالَمینَ
وجود ایمان حقیقی در انسان، او را بنده و مؤمن میکند. یعنی مقام بندگی را در پی دارد، چون برای رسیدن به ایمان که همان حالت تسلیم است، باید معرفت پیدا کرد و این معرفت را تبدیل به اعتقاد و باور نمود و به این اعتقاد، یقین پیدا کرد. آن گاه یک حالت قلبی نسبت به این اعتقاد یقینی پیدا میشود به نام تسلیم و انقیاد که جایگاهش قلب انسان است. لازمه این انقیاد و تسلیم، عمل است. عمل یعنی بندگی. بنابراین لازم است که مؤمن حقیقی بندگی خدا را داشته باشد و اسیر خدا بشود و محدود به خدا گردد. رسول گرامی به معاذ بن جبل فرمود: «یَا مُعَاذُ؛ إِنَّ المُؤمِنَ لَدَی الحَقِّ أَسِیرٌ» یعنی: مؤمن، اسیر و پایبند و محدود به حق است.
ایمان به زندگی انسان جهت میدهد و نسبت به آن جهت پایبندش میکند. آن جهتی که میآورد این آیه مبارکه است ﴿حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ یعنی به سمت حق بودن و پایبند کردن انسان نسبت به حق که وجودی است نامتناهی. پایبندی مؤمن نسبت به حق تا جایی است که سرسپردگی او به حق باعث می-شود نه سود را بشناسد و نه زیان را. امام صادق علیه السلام فرمودهاند: «إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَ إِنْ ضَرَّكَ عَلَى الْبَاطِلِ وَ إِنْ نَفَعَكَ وَ أَنْ لَا يَجُوزَ مَنْطِقُكَ عِلْمَكَ» یعنی: حقیقت ایمان، این است که تو حقّ را گرچه به ضررت باشد، بر باطل ترجیح بدهی هرچند باطل به نفعت باشد. یعنی در مسیر زندگی، سود و زیان را محاسبه نکنی، بلکه حق را محاسبه کنی. وقتی حق را محاسبه کنی، دیگر سود و زیانی در کار نیست. ممکن است مردم دنیا به تو بگویند ساده، اما تو در موازنه رسیدن به حق هستی، نه در موازنه رسیدن به سود و زیان. رسیدن به حق، عقل است و سود و زیانی که در مسیر غیر حق وجود دارد، شیطنت است.
تا اینجا در رابطه با چیستی ایمان صحبت کردیم و گفتیم که ایمان از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود. اکنون میخواهیم راجع به این صحبت کنیم که راه رسیدن به ایمان به خدا و حق چیست. اینکه میگویند: «الطرق إلی الله بعدد أنفس الخلائق»، جملهای است که شاید برخی از بزرگان آن را بیان کرده باشند و روایت نیست. این جمله از یک نگاه غلط است، چون راه رسیدن به خدا یک چیز بیشتر نیست، اما اینکه انسانها از خدا درکهای متفاوتی دارند، درست است. در یافتها متفاوت است، ولی راه رسیدن، واحد است و آن صراط مستقیم است. نگفتهاند راههای مستقیم. صراط، یکی است، ولی دریافت انسانها متفاوت است. یک نفر امیرالمؤمنین است و یک نفر سلمان فارسی و یک نفر عالم ربانی و یک نفر هم یک انسان عادی است.
امشب در صدد اثبات این مطلب هستیم که چرا راه فقط همین است. راه رسیدن به خدا و ایمان به او و توحید او فقط و فقط و فقط اصل امامت است. یعنی کسانی که میخواهند به سر منزل توحید برسند، باید از طریق امام معصوم برسند. توحید بدون امامت، توهّم توحید است. باید واسطهای داشته باشیم تا موحد شویم.
امام باقر علیه السلام فرموده است: «بِنَا عُبِدَ اللهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى» یعنی: به وسیله ما خدا بندگی شد. به واسطه ما خداوند شناخته شد. به وسیله ما توحید خداوند تحقق پیدا کرد. بیشترین اختلاف در اعتقادات در مورد خداست. عدهای میگویند خدا نیست و انفجار اول یا طبیعت را خالق میدانند. عده دیگری میگویند خدا هست. این گروه دوم گاهی میگویند سه خدا داریم و گاهی میگویند دو خدا و گاهی میگویند یک خدا. کسانی که میگویند خدا یکی است گاهی میگویند جسمانی است مانند طرفداران سقیفه. طرفداران غدیر میگونید این خدا، مجرد است و از آنچه دیگران میگویند منزه. در میان فقها یک دریافت وجود دارد و در میان عرفا، دریافتی دیگر. تنها کسی که میتواند این اختلاف را برطرف کند، مقام شامخ امام معصوم علیه السلام است. امام باقر علیه السلام میفرماید: «وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى». یعنی عبادت و عرفان و توحید خداوند به وساطت حضرت ختمیمرتبت شناخته میشود. حجاب یعنی واسطه، نه محجوب بودن.
در سوره مبارکه بقره آیه 189 میفرماید: ﴿وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها﴾ یعنی: به خانهها از در وارد شوید. در دوران جاهلیت کسانی که برای حجّ جاهلی میرفتند، پس از محرم شدن از در خانه وارد نمیشدند. یک درِ مخفی در پشت خانه درست میکردند و از آنجا رفت و آمد میکردند. آیه میگوید وقتی محرم شدید، همچون جاهلیت رفت و آمد نکنید، بلکه از راه وارد شوید. این، معنای ظاهری آیه است. حضرت صادق علیه السلام در ذیل این آیه میفرماید: «الْأَوْصِيَاءُ هُمْ أَبْوَابُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّتِي يُؤْتَى مِنْهَا وَ لَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِهِمُ احْتَجَّ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ» یعنی: اوصیا و جانشینان پیامبر، همان راههای رسیدن به خدا هستند که برای توجّه به خداوند قرار داده شدهاند. اگر این اوصیاء نبودند، خداوند هرگز شناخته نمیشد. خدای متعال به وسیله آنها حجّت را بر خلایق تمام کرده است. پس به حسب روایت، ائمّه راه رسیدن هستند.
این مطلب از نظر عقلی نیز قابل اثبات است. دلیل عقلی را حضرت باقر به ابو حمزه فرمودهاند: «يَا أَبَا حَمْزَةَ؛ يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ، فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلًا، وَ أَنْتَ بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ. فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلًا» یعنی: هر وقت یکی از شما بخواهد به مسافرتی چند فرسخی برود، با خودش راهنما میبرد. در حالیکه شما نسبت به راههای ملکوت جاهلترید تا راههای زمین. یعنی شأن انسان فقط عالم مُلک نیست، بلکه ملکوت هم هست و شما اصلاً راه ملکوت را نمیشناسید در حالیکه یک جنبه انسان، ملکوت است. به همین خاطر امر میکنند که برای رسیدن به عالم ملکوت، یک راهنما انتخاب کنید که آنجا را بشناسد. چه کسی آنجا را میشناسد؟ حضرت امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می فرماید: پیامبر به من فرمود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى» یعنی: علی جان؛ آنچه را من با وحی میشنوم، تو هم میشنوی. آنچه را با وحی میبینم، تو هم میبینی.
صحبت پیامبر از سر هوی و هوس نیست و جز وحی به زبان نمیآورد، اوست که این راهنما را برای ما مشخص میکند. پیامبر، علی را تعیین کرده است. از سویی دیگر به حکم عقل، تقدم افضل بر مفضول و بر فاضل، لازم و ضروری است. طرفداران سقیفه فضیلتی ندارند. فرض کنیم با هزار نوع کوتاه آمدن، چند عدد فضیلت داشته باشند. ولی خود آنها در فضائل علی بن ابی طالب، بیست و شش جلد کتاب نوشته-اند. به عبدالله بن عمر گفتند: اصحاب پیامبر را نام ببر. چند نفر را نام برد. یک نفر به او گفت: چرا علی را نگفتی؟ گفت: از من خواستید اصحاب را بگویم. علی از اصحاب نیست. او از اهل بیت پیامبر است. چرا نباید علی را مقدم کنیم و آنها را مقدم نماییم؟ ما میگوییم پیامبری که از سر هوی و هوس صحبت نمی-کند، فرموده است: علی آنچه را من میبینم، میبیند و آنچه را من میشنوم، میشنود. پس این شخص، افضل است و باید جلو باشد.
در سوره مبارکه یس آیه 82 میفرماید: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون﴾ یعنی: این است و جز این نیست که شأن خداوند این است که وقتی پدید آمدن چیزی را اراده کند، به آن چیز میفرماید: باش. بی درنگ آن امر تحقق پیدا میکند. در آیه 83 میفرماید: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ یعنی: پاک و منزّه است آن کسی که مالکیت و فرمانروایی هر چیزی به دست اوست. پس اگر چیزی بخواهد در این نظام هستی تحقق پیدا کند، به امر خداست ضمن اینکه مالکیت همه چیز به دست اوست. یکی از مسائل نظام هستی، انسان است. انسان برای هدایت خلق شده است. در سوره مبارکه لیل آیه 12 میفرماید: ﴿إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى﴾ یعنی: بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست. پس هر کسی نمیتواند بلند شود و بگوید من هدایت میکنم. این کار در اختیار خداست.
در سوره مبارکه یونس آیه 35 میفرماید: ﴿قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللهُ يَهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي﴾ یعنی: ای پیامبر؛ به این مردم بگو: از معبودان شما کسی هست که بتواند به سوی حق هدایت کند؟ یعنی ابتدا عجزشان را به رخشان کشید. سپس میفرماید: به آنها بگو: الله است که هدایت به سوی حق دارد. آیا آن کسی که به سوی حق هدایت میکند، شایستهتر است که مورد پیروی قرار گیرد یا آن کسی که هدایت نشده است؟ آنهایی که نزد خداوند، مقام و منزلت دارند شایسته تبعیت هستند یا آنهایی که هیچ مقام و منزلتی ندارند؟ وقتی میخواهید فرزندتان را در مدرسه-ای ثبت نام کنید، معلم مدرسه او کسی است که تحصیلاتی دارد یا یک آدم عادی؟ آن کسی که هدایت شده است برای تبعیت، شایستهتر است.
در اینجا سؤال ما این است که چه کسانی هدایت شدهاند. در سوره مبارکه نساء آیه 59 میفرماید: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ﴾ یعنی: ای مؤمنان؛ از خدا اطاعت کنید. از رسول و اولی الامر اطاعت کنید. اولی الامر یعنی پیشوا. اطاعت از پیشوایان را به صورت مطلق آورده و آن را مقید به شرایط و زمان و مسأله خاصی نکرده است. یعنی در همه زمینهها و زمانها و مکانها و برای همه انسانها تا روز قیامت، باید از آنها اطاعت شود. در سوره مبارکه نحل آیه 90 فرموده است: ﴿إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ﴾ یعنی: خداوند به عدالت و احسان امر میکند. در سوره مبارکه اعراف آیه 28 میفرماید: ﴿إِنَّ اللهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ﴾ یعنی: خداوند به زشتی امر نمیکند. وقتی این آیات را که کنار هم میگذاریم، نتیجهاش این میشود که اولی الامر، آمر به عدل هستند و کسی را به سوی زشتی هدایت نمیکنند. مسلماً اولی الامر ذوات مقدسه معصومین سلام الله علیهم اجمعین هستند که نفر اوّلشان امیرالمؤمنین است و نفر آخرشان حضرت امام عصر علیه السلام است. اینها هستند که خداوند ما را به صورت مطلق امر به اطاعت از آنها کرده است و او امر به بدی نمیکند. نتیجهای که حاصل میشود، این است که اینها معصوم و هدایتشده هستند.
امیرالمؤمنین میفرماید: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ» یعنی: خداوند اگر میخواست، خودش خودش را به مردم میشناساند، چون همه چیز تحت اراده اوست، اما اینطور اراده کرده که ما در و راه و طریق و آن جهت و سویی باشیم که مردم باید از آن داخل شوند. یعنی ما باب الله هستیم. هر کس میخواهد به محدوده لا یتناهی حضرت حق وارد شود باید از طریق ما بیاید. سپس حضرت میفرماید: «فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ» یعنی: هر کس از سرپرستی ما خارج شد یا دیگران را بر ما برتری داد، از صراط مستقیم میلغزد و نمیتواند عبور کند. کسانی که مردم به آنها اعتماد کردهاند با ما مساوی نیستند، یعنی طرفداران سقیفه. چون مردم به سراغ چشمههایی رفتهاند که گلآلود است و برخی از برخی دیگر منشعب شدهاند. ولی کسانی که سراغ ما آمدهاند به سوی چشمههای زلالی آمدهاند که جریانش به امر خداست. نه تمام میشود و نه خشک میشود.
این حرفها را کنار بگذارید که اینها عرب هستند و ما عجم. دین، عرب و عجم ندارد. مگر قرار است من نفس خودم را إرضاء کنم؟ قرار است حرف خدا را گوش بدهم. خداوند میفرماید بهترین خلایق، پیامبر ماست. اگر دل تو از این گرفته است که چرا عربها ایران را محاصره کردند و گرفتند، این اتفاق در زمان نفر دوم رخ داد و به علی ربطی ندارد. پیامبر بیست و سه سال حکومت و نبوت داشت. یک سانتی-متر مربع هم کشورگشایی نداشت. چهار سال و خردهای خلافت امیرالمؤمنین بود. به تبعیت از پیامبر، یک سانت هم کشورگشایی نکردند. شما چرا بحث شکست در زمان کشورگشایی نفر دوم را مطرح می-کنید؟ نسبت به او حقد و کینه دارید؟ فقط نسبت به خود او باشد. چه ربطی به علی علیه السلام دارد که وصی بر حق حضرت رسول گرامی است؟ حرف را بر اساس تعصب نزنید، بلکه بر اساس علم و عقل و وحی صحبت کنید.
اگر کسی از این چهارده نفر تبعیت نکند، چه اتفاقی میافتد؟ حضرت امام باقر علیه السلام به محمّد بن مسلم میفرماید: «كُلُّ مَنْ دَانَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ» یعنی: هر کس که خویش را در عبادت خدای عزوجل به زحمت بیندازد در حالیکه امامی از ناحیة خدا ندارد، تلاشش بدون نتیجه است و از او نمیپذیرند. سپس حضرت می-فرماید: «مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ» یعنی: کسی که صبح کند و امامت امام منصوب از ناحیه خدا که شناختهشده و عادل است را نپذیرد، گم شده است. اگر بر این حالت بمیرد، مرگش مرگ کفر و نفاق است. یعنی اگر امامت حضرت مهدی را نپذیری، هر چقدر هم که بکوبی، آب در هاونگ کوبیدهای.
اینجاست که معلوم میشود چرا امامت از همه چیز، مهمتر است. زراره از حضرت باقر علیه السلام نقل کرده است: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ؛ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ» یعنی: اسلام پنج ستون اصلی دارد؛ نماز و زکات و حج و روزه و ولایت. زراره میگوید: از حضرت باقر سؤال کردم: «وَ أَيُّ شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ» یعنی: از این پنج ستون کدام یک مهمتر است؟ حضرت فرمود: «الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ» یعنی: ولایت، افضل است. چون ولایت، کلید آنهاست. یعنی اگر تو بخواهی روزه بگیری و نماز بخوانی باید از مجرای امام معصوم علیه السلام باشد. اگر از این مسیر نباشد، فقط خودت را به زحمت انداختهای.
گفتیم باید تسلیم بود و آن گاه عمل کرد. در سوره مبارکه آل عمران آیه 31 از زبان پیامبر بیان می-کند: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللهُ﴾ یعنی: اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید. حضرت صادق میفرماید: «إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُوا» یعنی: تا زمانی که معرفت نداشته باشید، جزء صالحین نیستید. مقام صالحین همان است که یوسف از خداوند درخواست میکند. سپس حضرت می-فرماید: «وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا» یعنی: تا باور نداشته باشید و اعتراف و تصدیق نکنید، معرفت پیدا نمیکند و تا زمانی که تسلیم نباشید، تصدیق هم نمیکنید. اگر بخواهیم امام زمان را تصدیق بکنیم، باید تسلیم او باشیم، وگرنه رابطه ما با او این است که فقط باید مشکلات ما را حل کند. ما فقط از او حاجت میخواهیم. قرائت و برداشت ما از اصل امامت، غلط است.
یکی از غلطهایی که در جامعه ما اتفاق افتاد، این بود که در نتیجه شور و هیجان گفتند: کرونا به مجالس ابا عبد الله نمیآید. چرا نباید بیاید؟ کرونا یکی از جزئیات قانون و نظام تکوین است. مثل این است که شما بگویید جلسه امام حسین آتش نمیگیرد. مگر آن جلسه که بسیار معظم هم بود، آتش نگرفت؟ دین را باید سخنگوی دین بگوید. امام مجتبی علیه السلام مسموم شدند. یعنی سم در وجود او اثر کرد. هنر ائمه ما این است که با همه قدرتی که دارند، در نظام تکوین، تسلیم خدا هستند. اگر امیرالمؤمنین و پیامبر ما اراده کرده بودند، اصلاً نطفه آن شخص منعقد نمیشد، چه برسد به اینکه بخواهد دخترش را سیلی بزند. ائمه ما در نظام تکوین در مقابل قواعد و سنن الهی تسلیم هستند. به همین دلیل است که دشمن توانست آنها را به شهادت برساند. امام صادق علیه السلام فرمود ما علم غیب داریم ولی وقتی چیزی در خانه ما گم شود به دنبال آن میگردیم، نه اینکه با علم غیب پیدایش کنیم. ما فقط باید تسلیم باشیم، نه اینکه حرفهایی بزنیم که دشمن به ما بخندد و بعد یک عده بخواهند دفاع کنند و ما را بکوبند و عقلانیت را در مقابل دین قرار بدهند. من عقل دارم چون دین دارم. من عقل دارم چون مرید علی هستم، نه اینکه مرید علی بودن یک چیز باشد و عقل داشتن یک چیز دیگر. حرف برخیها گزنده است.
امام صادق میفرماید: «لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ، ثُمَّ قَالُوا لِشَيْءٍ صَنَعَهُ اللهُ تَعَالَى أَوْ صَنَعَهُ النَّبِيُّ: أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ. ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: ﴿فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللهِ: وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ» یعنی: اگر طایفهای خدا را در مقام توحید بپرستند و کنار او شریکی نگذارند و اقامه نماز داشته باشند و زکات بپردازند و حج خانه خدا را به جا بیاورند و ماه رمضان را روزه بگیرند، اما نسبت به آن چیزی که خدا یا پیامبر انجام داده است، بگوید: کاش خداوند این کار را یک طور دیگر انجام داده بود. اعمال را انجام میدهد. موحدانه هم انجام میدهد، ولی در دلش میگوید کاش یک طور دیگری بود. این شخص مشرک شده است. بعد این آیه را تلاوت کردند: به پروردگار تو سوگند اینها ایمان نیاوردهاند مگر اینکه در مشاجراتی که دارند، تو را حکم قرار بدهند و هر حکمی که کردی، در دلشان تلاطمی ایجاد نشود. سپس حضرت صادق به راوی فرمودند: باید تسلیم باشید.
داوود رقی شرفیاب محضر حضرت صادق شد. امام به او فرمود: تا کجا با ما هستی؟ گفت: اگر آن اناری که مقابلتان هست را نصف کنید و بگویید نیمی از آن حلال است و نیمی از آن حرام، من تابع شما هستم. باید تسلیم بود.