بسم الله الرحمن الرحیم
در جای خودش اثبات شده و ما هم مکرر به مناسبتهای مختلف این مسأله را متذکر شدیم که انسان حقیقتی است مرکب از دو عنصر، عنصر اول جنبه ناسوتی دارد، مُلکی دارد، جسم اوست، مادّی است، بدن اوست همین گوشت و پوست و خون و رگ و استخوان است و یک عنصری هم دارد عنصر ملکوتی، معنوی، مجرّد که این حقیقت را به اعتبارات مختلف، اسامی مختلف برای آن قرار دادند. یک حقیقت است اما اسامی آن مختلف است چون حیثیّات آن مختلف است. همین عنصر مجرّد و ملکوتی را گاه عقل، گاه روح، گاه قلب، گاهی هم نفس، 4 اسم برای یک حقیقت به جهت 4 حیثیت.
• این عنصر مجرّد از این جهت که در حقیقتِ انسان، منشأ حیات است، زنده بودن است اسمش را میگذارند روح، روح منشأحیات، فرق ما انسانهای زنده از نظر بیولوژیکی عرض میکنم، با موجودات مُرده چیست؟ همین روح است که نیست دیگر، همین که در شما هست و منشأ حیات و زنده بودن است در آن بندههای خدا نیست، پس روح منشأ زنده بودن است.
• از این جهت که منشأ ادراک میشود، شناخت میشود، سازنده علم است و تفکّر، به آن میگویند: عقل.
• همین عنصر مجرد از این جهت که منشأ اتصال به خداست، محل اتصال به خدا میشود اسمش را میگذارند قلب (القلبُ حَرَمُ الله؛ "قلب حرم خداست") به خاطر این که مکان خداست منتها نه مکان مادی، مکان معنوی.
• همین عنصر مجرد از این جهت که در انسان منشأ فعل و انفعال است، اعمال ما، افعال ما دائر مدار نفس ماست، اسمش را میگذارند نفس.
پس نفس به افعال ما، عقل به ادراک ما، روح به حیات ما، قلب به جنبهی ارتباط معنوی ما با خدا، این 4 اسم برای یک حقیقت. این عنصر مجرد از این جهت که منشأ فعل و انفعال است مورد بحث ماست، نفس. نفس برای انجام نیازهای خودش هر چه را که اراده بکند به واسطه بدن به نحو یک ابزار از آن استفاده میکند. او اراده میکند که قدم بردارد، راه برود برای انجام این اراده عضوی به نام پا در استخدامش قرار میگیرد و به واسطه اراده نفس انسان روی پای خودش چه میکند؟ حرکت میکند. پا برای نفس مثل اره به دست نجّار است. قدم برمیدارد به خاطر ارادهای که او کرده یا اهل این است که خیری به دیگران برساند قدم برمیدارد تا گرهای بگشاید یا انسان شرّی است قدم برمیدارد که گرهای به کار مردم اضافه کند، قدم به خیر برمیدارد یا به شر، اینها همه در دائره اراده نفس است. این اجمال معنا، ما نه با عقل کار داریم، نه با روح کار داریم و نه با قلب، بلکه با نفس کار داریم. بررسی آکادمکیت نفس اقتضا میکند که ما در وهله اول معنای لغوی نفس را ببینیم چیست؟ از حیث لغت ارباب لغت به استناد استفاده و بهره بردن از آیات قرآن و کلمات عرب، 11 معنا برای نفس به کار میبرند. میگویند معنای لغوی نفس در این 11 تا است. حالا یک به یک ببینیم چون به نوعی بررسی آیات قرآن هم هست، تفاوت و مِیز آیات قرآن هم در استفاده و بهره بردن از واژه نفس معلوم میشود و ماه هم ماه نزول قرآن است، من تأکید دارم که همهی معانی قرآنی نفس را ذکر بکنم شاید اگر در مباحث دیگری بود به یکی دو تا از آن بسنده میکردم.
1ـ گاه واژه نفس به کار برده میشود اما مراد روح است، همان حقیقتی که منشأ حیات و زنده بودن در انسان است. نفس را به کار بردند اما مرادشان روح است همچنان که در سوره مبارکه زمر آیه 42 (اللهُ یَتَوَفَّی الْأنْفُسَ حینَ مَوْتِها؛ "خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند") یعنی خداوند نفسهای آنها را به هنگام مرگ قبض میکند، مراد از نفس در آیه چیست آقا؟ روح است، روح را قبض میکند، قبض میکند یعنی چی؟ یعنی میگیرد. در نشئه دنیا روح را میگیرد و آن را وارد نشئه برزخ میکند. نفس به کار برده شده است اما مرادش روح است همان حقیقتی که منشأ حیات در بشر است، زنده بودن در بشر است. این یک معنا.
2ـ گاه کلمه نفس به کار برده میشود به معنای ذات، شخص، خود، حقیقت. در سوره مبارکه آل عمران آیه 28 (یُحَذِّرُکُمُ اللهُ نفسَه؛ "خداوند شما را از (نافرمانی) خود، برحذر میدارد") یعنی خداوند شما را بر حذر میدارد، بر حذر میدارد خداوند از عصیان خودش، میگوید: من را نافرمانی نکنید. نفس به کار برده شده ولی معنا، معنای خود است، حقیقت، ذات است. میگوید: با ذات من مخالفت نکن. در سوره مبارکه بقره آیه 48 (واتّقُوا یَوماً لاتَجزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً؛ "و از آن روز بترسید که کسی مجازات دیگری را نمیپذیرد") یعنی بترسید از روزی که هیچ جزا داده نشود شخصی به جای شخص دیگر (نفسٌ عن نفسٍ) یعنی شخصی به جای شخص دیگر، حقیقتی به جای حقیقت دیگر. اگر شخصی گناه کرد او را عذاب میکنند، اگر شخصی ثواب برد به او اجر و جزا میدهند. هیچ گاه در دستگاه الهی جا به جا نمیشود، پارتی بازی نمیشود، اشتباه نمیشود لذا میفرماید از این جهت خیال شما راحت باشد هر خیری که تو انجام بدهی به خودت جزا داده میشود به نفس خودت به ذات. یا در سوره مبارکه أنعام آیه 12 (قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛ "بگو: از آن خداست؛ رحمت (و بخشش) را بر خود، حتم کرده") یعنی بگو همه چیز برای خداست او برخودش (نفسه) صدور رحمت را واجب کرده است.
3ـ گاه کلمه نفس به کار برده میشود اما به معنای قلب است، باطن است، درون است. نظیر آنچه در سوره مبارکه أعراف آیه 205 است (وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِي نَفْسِكَ تَضُرَّعاً وَ خیفةً و دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ؛ "پروردگارت را در دل خود، از روی تضرع و خوف، آهسته و آرام، یاد کن") معنای صحیح رب بنا بر آنچه که در مباحث خداشناسی میآید چیست؟ پروردگار نیست، خداوندگار است حالا این معنای دقیق است که در آنجا هست پروردگار قطعا نیست چون پروردگار یعنی رب، رب به معنای مربی، اینجا رب به معنای مربّی نیست یاد کن خداوندگارت را (فی نفسِک) در درون خودت، در باطن خودت، در قلب خودت. اینجا نفس به کار رفته اما با آن نفسی که در آیات انعام 12، بقره 48، آل عمران 28 به کار رفته کاملاً متفاوت است.
4ـ چهارمین معنایی که برای لغوی نفس به کار بردند میگویند: فردی از انسان. نفس به کار برده میشود اما به معنی فردی از انسان در سوره مبارکه قصص آیه 33 جناب موسی به حضرت حق بیان میکند (رَبِّ إنّی قَتَلْتُ مِنهُم نَفْساً فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلونَ؛ "پروردگارا! من یک تن از آنان را کشتهام میترسم مرا به قتل برسانند") یعنی خداوندگارا من یک فردی از اینها را کشتم، آنها حیوانات بودند یا انسانها بودند؟ انسان بودند. فردی از انسان. من یکی از اینها را کشتم. بنابراین میترسم من را بکشند. بنابراین وقتی که دستور دادند برو فرعون را بر حذر بدار، انذارش بکن به خاطر این مسأله به حضرت حق عرض کرد که من میترسم من را بکشند یک نفر را با من بفرست که همراه من باشد، که دل گرمی من باشد. آنگاه که صعصعه بن صوحان به حضرت مولا امیرالمؤمنین گفت: آقا شما برترید یا موسی؟ حضرت فرمود: من برترم گفت: چرا؟ حضرت به همین مسأله اشاره کردند فرمودند: موسی یکی را کشته بود از قبطیان، از فرعونیان وقتی به او مأموریت دادند که برو برای انذار گفت: میترسم یکی را همراه من کن، ولی من صنادید قریش را در مکه به خاک و خون کشیده بودم. وقتی به من مأموریت دادند منشور سوره مبارکه برائت را آنجا بخوانم هرگز نگفتم یک نفر را با من بفرست، به تنهایی رفتم این برتری من از موسی است.
5ـ پنجمین معنایی که هست گاه کلمه نفس به معنای حقیقت انسان است نه فرد. حقیقت انسان همان موجود مرکب از جسم و روح. سوره مبارکه شمس آیه 7 (وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا؛ "و قسم به جان آدمی و آن کس که آن را (آفریده و) منظّم ساخته") قسم به نفس یعنی به انسان، به حقیقت انسان و آن حقیقتی که این موجود را چکار کرد؟ اعتدال بخشید. اعتدال انسان به جسمش به تنهایی است یا جسم و روحش است؟ به جسم و روحش است، بنابراین معنای نفس در این آیه حقیقت انسان است مرکب از جسم و روح نه یک آدم مشخص، بلکه حقیقت انسان. در سوره مبارکه بقره آیه 286 (لَا یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا؛ "خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمیکند") یعنی خدا هیچ انسانی را تکلیف نمیکند إلا به اندازه وُسعش اما هیچ انسانی هم تکالیف را به اندازه وسعش انجام نمیدهد. حُسنش همین است خدا به اندازه وسع تکلیف میکند، ما لایطاق نیست اما هیچ بشری إلا آن 14 نفر به اندازه وسعشان عمل نمیکنند و سومی شاهکار است بیش از وسعشان از خدا توقع دارند، بیش از وسعشان از خدا توقع دارند. همه عالم را متوقَّع هستند اما به اندازه حقیقت مورچهای خودشان هم نسبت به خداوند الزام والتزام ندارند. مشکل همین است بله خدا اندازهی بنده را خلق کرده من را اندازه خودم میخواهد نه اندازه سلمان فارسی. از من به اندازه خودم میخواهد نه به اندازه امیرالمؤمنین ولی توقع من این است که چرا من را اندازه او نمیدهی؟ ما اندازه خودمان عمل نمیکنیم ولی اندازه دیگران توقّع داریم. پس گاه به معنای حقیقت انسانی است این شد چندمین معنا؟
6ـ ششمین معنا. گاه نفس به کار برده میشود و به عنوان انسان اول است. انسان اول کیست؟ آدم علیه السلام. سوره مبارکه أعراف آیه 189(هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا؛ "او خدایی است که (همه) شما را از یک فرد آفرید؛ و همسرش را نیز از جنس او قرار داد") یعنی او آنچنان شخصیتی است که خلق کرد شما را از یک انسان. آن انسانی که ما را از او خلق کرده است کیست؟ جناب آدم علیه السلام. اینجا نفس به معنای انسان اول است یعنی حضرت آدم علیه السلام و همسرش را هم از جنس همان او قرار داد. جناب حوا سلام الله علیها از جنس بشر است، نه از جنس جنّ است، نه از جنس مَلک است، نه مخلوطی از جنس جنّ و ملک، صرف بشر است.
7ـ معنای هفتم. هفتمین معنایی که برای نفس به کار بردند و از استعمالات قرآنی بدست آوردند میگویند: جنس و نوع است. سوره مبارکه آل عمران 164 (قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ؛ "خداوند بر مؤمنان منت نهاد [= نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد") خدای کریم که بر هیچ نعمتی منت نمیگذارد بر احدی ولی بر مؤمنان منت گذاشته منّت گذارد بر مؤمنین چرا؟ هنگامی که مبعوث کرد در بین آنها فرستادهای را (مِن أنفُسِهم) از جنس آنها. از جنس آنها همان اشاره است به آیه 110سوره کهف (قُل اِنَّمَاأنا بشرٌ مِثلُکم يُوحی إِلَيَّ ؛ "من فقط بشری هستم مثل شما (امتیازم این است که) به من وحی میشود") یعنی من هم از جنس شما هستم. یک عده از مشرکین میگفتند: اگر خدا میخواست ما اعتقاد پیدا بکنیم، ما باور پیدا بکنیم پیامبرش از جنس بشر نباید میبود، باید از جنس ملک باشد تا ما به او باور بکنیم این حرف را خدا در این آیه پنبهاش را برای همیشه میزند (إِذْ بَعَثَ فیهم رسولاً مِن أنفسهم) از جنس خودتان، ثمرهاش چیست؟ ثمرهاش این است که وقتی میگوید: به نامحرم نگاه نکن، یعنی به شما دارد میگوید من هم آن غریزه را دارم اما آن غریزه را چکار میکنم؟ کنترل میکنم، خوب تو هم کنترل کن. اگر از حقیقت مَلک بود به او میگفتیم تو که نمیفهمی این حرفا را که، تو که این حرفها را نمیفهمی تو از یک جنس دیگر هستی خیالت راحت است (رسولاً مِن أنفسهم) فرستادهای را از جنس خودتان. (أنا بشرٌ مثلکم) منتها (یوُحی إليّ)، (یَتلُوا علیهم آیاته) که تلاوت کند بر مردم آیات الهی را (و یُزَکّیهم) و آنها را تزکیه کند (و یُعلّمهم الکِتاب والحکمة) در مقام تعلیم کتاب و حکمت برآید. این هفتمین.
8ـ گاه در قرآن کریم واژه نفس به کار رفته و به معنای وجدان است. رسول گرامی فرمودند: من نسبت به امتم در سه چیز میترسم، سه چیز فوق تحمل امت من است. یکی رعایت انصاف است، اینکه جامعه ما دچار انصاف بشود را پیغمبر فرمود من میترسم تحملش را ندارند، انصاف رابطه مستقیم با چی دارد؟ با وجدان رابطه مستقیم دارد وقتی وجدان انسان فعال ود انسان در تعاملاتش دچار چه خواهد بود؟ انصاف. میگوید من برای چی در شیر، آب ببندم وجدانش اجازه نمیدهد. برای چی سر زیردست داد بزنم، وجدانش اجازه نمیدهد. وجدان رابطه مستقیم با رعایت انصاف دارد. چهار پدیده رأس ارزشهای اجتماعی هستند، چهار پدیده و جامعه ما دچار این است که این چهار پدیده از بین رفته، یکی دچار بیانصافی شده، یکی دچار بیحیایی شده، گناه تغییر پیدا نکرده و زیاد هم نشده، گناه در بستر بیحیایی تبلور پیدا کرده که متفاوت با گذشته است. در جامعه ما بیانصافی خیلی زیاد است، خیلی زیاد است به حدی که به پیدا کردن انصاف آرزوست، انصافم آرزوست که آن یافت می نشود. جامعه دچار بیانصافی شده به خاطر وجدان. گاهی واژه نفس در قرآن کریم به معنای وجدان است، وجدان همان محکمهای است که خداوند در نهاد هر انسانی قرار داده است. آنگاه که وجود نازنین حضرت ابراهیم بُتها را شکست بت پرستها آمدند، سوره مبارکه أنبیاء آیات 62 الی 64 (قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ فَرَجَعُوا اِلی أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ؛ "(هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند،) گفتند: «تو این کار را با خدایان ما کردهای، ای ابراهیم گفت: «بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید اگر سخن میگویند آنها به وجدان خویش بازگشتند؛ و (به خود) گفتند: «حقّا که شما ستمگرید") یعنی تو بودی که این بلا را سر معبودهای ما درآوردی، شکستی آنها را یک جمله گفت وجدان درد ایجاد کرد برای آنها، وجدان آنها را به درد وادار کرد ابراهیم گفت نه بلکه بزرگشان، از او سؤال کنید اگر سخن میگوید، یک جمله به آنها گفت به وجدانشان رجوع کردند به وجدانشان رجوع کردند فهمیدند عجب حماقتی است که ما از بت سؤال کنیم چه کسی تو را شکسته؟ این که نمیتواند حرف بزند. بعد برگشتند به آنهایی که این بساط را فراهم کردند گفتند: شماها خیلی ستمکارید، یک جمله وجدان درد ایجاد کرد. چقدر ما موعظه میشنویم ولی سه نقطه، هیچ اتفاقی نمیافتد. من با بیرونیها اصلاً کاری ندارم چون آنها که اصلاً با ما کاری ندارند. ما با هم هستیم، رفیقهامان را دارم میگویم.
9ـ گاهی واژه نفس به کار برده میشود ولی به معنای جان، جان. سوره مبارکه صف آیه 11 (تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِکُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ "به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید؛ این برای شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید") یعنی ایمان آوردند به خدا و رسول و مجاهدت کردند در راه خدا به واسطهی جانشان این برای شما خیلی خوب است اگر بفهمید.
دو تا معنا هم در کلام عرب به کار برده شده است.
10ـ گاه واژه نفس را به کار میبرند، نفس به معنای خون هست. شنیدید که میگویند حیوانات به دو دسته تقسیم میشوند، آنهایی که نفس سائله دارند و آنهایی که نفس غیر سائله دارند. نفس سائله دارد یعنی چی؟ یعنی دارای خون جهنده است. اینجا نفس به کار رفته شده ولی به معنای خون است. که در عبارت فقهی میفرماید به اینکه (ما لیس له نفس سائله لایُنجّس الماء اذا مات فیه؛ "حیوانی که نفس سائله ندارد اگر در یک آبی از دار دنیا رفت آن آب را نجس نمیکند"). این هم معنای دهم به استناد کلمات حالا فقها هست منتها به عبارت عربی.
11ـ معنای یازدهم نفس از حیث لغت. نفس به معنای عین آن چیز است که در باب تأکید به کار برده میشود. یک موقع هست که مثلاً آقای زید خیلی آدم مهمی است، حالا هر کسی، مهم برای او یک خصوصیتی دارد یک کسی میگوید آدم مهم برای من عارف بالله است، یکی میگوید برای من مهم اول ثروتمند ایران است، یکی میگوید اول سیاستمدار ایران است. حالا آقای زید یک آدم مهمی است، دو نفر با هم صحبت میکنند میگویند نبودی دیشب افطار (جائنی زیدٌ) زید آمد، میگوید: زید! نه بابا اشتباه میکنی (جائنی زیدٌ نفسُه) خودش بود، خودش. توقع نداشته زید با آن دبدبه و کبکبه در این جلسه بیاید میگوید: (جائنی زیدٌ نفسه) خودش، خود آن آدم بود از باب تأکید میآید. این یازده معنای نفس به حسب معنای لغت. حالا ببینیم در بین معنای لغوی چه ارتباطی با آن معنای اصطلاحی ما وجود دارد که در جلسه بعد خواهیم گفت اگر حضرت حق اراده کرده باشند.