بسم الله الرحمن الرحیم
نفس لوامه، لوامه لغتاً یعنی حالت ملامتگری، سرزنش کردن. چه وقت این نفس در این مرتبه فعال میشود؟ زمانی که چند تا چیز پشت سر هم اتفاق بیافتد 1ـ انسان در سیر مراتب نفسانی از دشمن بودن نفسش غافل نشود، بداند (أعدی عَدوک) نفس است. 2ـ دومین دانشی که باید داشته باشد این است که بداند نفس با تمام چموشی که دارد قابل اصلاح است، درست میشود. اگر بلد باشد با آن چطوری رفتار بکند این موجود سرکش یک موجود رام خواهد شد. 3ـ در پی این دو دانش یک عزم پیدا میکند. عزمش بر این میشود، مترصد میشود، در صدد برمیآید که نفس را اصلاح کند، تهذیب نفس کند. همین که مترصد میشود تهذیب نفس بکند یک حالت درونی در او ایجاد میشود و آن حالت درونی، حالت ملامتگری است تا این حالت ملامتگری ایجاد نشود یعنی نفس در مرتبه لوامه فعال نشود، تهذیب نفس امکان ندارد اتفاق بیافتد چون از درون باید به خودش نهیب بزند، خودش را مورد عتاب قرار بدهد که تو را خلق کردند (خلیفةُ الله فی الأرض؛ "جانشین خدا در روی زمین") باشی نه این که تو را خلق کردند که مصداق آیه 179 سوره اعراف (اُولئِکَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَل؛ "آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر") باشی. این حالت ملامتگری روزنهای است برای صلاح، برای اصلاح، برای هدایت، برای سعادت. ولی در پی دو دانش و یک عزم ایجاد میشود، آن قدر این مرتبه از نفس ارزشمند است نزد خداوند که در سوره مبارکه قیامت بدان قسم یاد کرده است آیات 1 و 2 (لا أقسِمُ بِیَومِ القیامَة؛ "سوگند به روز قیامت") (و لا أُقْسِمُ بِالنفسِ اللوامَة؛ "و سوگند به (نفس لوامه و) وجدان بیدار و ملامتگر (که رستاخیز حق است)") یعنی و سوگند به نفس ملامتگر، این ارزشی بودن این مرتبهی نفس بین مراتب سه گانهای که قبل عرض کردیم. پس در پی دو دانش و یک عزم همین که انسان مترصد میشود.
عابدی در بنیاسرائیل دعا کرد، دعایش مستجاب نشد یک سال دعا کرد دعاش مستجاب نشد اما یک حالت درونی در او ایجاد شد، خدا به پیغمبرش وحی کرد فرمود: برو با این صحبت بکن که ببین من چه وعدهای به تو دادم، یک سال دعا کرد هر شب سر به سجده تا صبح که خدایا این حاجت من را بده، نداد خدا، تا آن حالت درونی غلیان پیدا کرد. آن حالت درونی این بود که به خودش نهیب زد گفت: خراب کردی وإلا خدا سمیع است شنواست تو خراب کردی وإلا خدا بصیر است بیناست. اگر دعا مستجاب نمیشود مشکل تو هستی، این ملامت درونی، خدا به پیغمبرش وحی کرد و فرمود: برو به این آدم بگو اگر الآن از من بخواهی کوهها را جا به جا کنم، جا به جا میکنم. حالت ملامتگری، ما هم ملامتگر هستیم منتها نه به حال خودمان، به حال دیگران. این یکی از مذمومترین در واقع رذائل اخلاقی است که انسان نسبت به دیگری ملامتگر باشد، نفس لوامه تمام ملامتگریاش به کیست؟ به خودش است و این آغاز سعادت بشر است، اگر از درون همه چیز خوب باشد هیچگاه انسان به سر منزل مقصود نمیرسد ولی اگر از درون همه چیز بد باشد انسان حداقلش این است که تلاش میکند برای رسیدن به یک جای خوب، این یعنی فعال بودن نفس لوامه. این شد سومین مرتبه نفس.
مرتبه چهارم نفس: نفس مُلهَمه است. نفس در این مرتبه لیاقت پیدا میکند که دریافت غیبی داشته باشد، دریافتهای غیبی داشته باشد و این در اثر مجاهدت است، و این در اثر ریاضت است و این دراثر شروع کردن به تهذیب نفس است که انسان مجاهد در این مرتبه تلاش کرده رذائل اخلاقی را از خودش دور کرده، موفق شده اولین گام را بردارد به مرتبه تخلیه رسیده، تخلیه یعنی خالی کردن خود از رذائل اخلاقی. این انسانی که تهذیب کرده، گام اولش را درست برداشته لیاقت پیدا میکند که از عالم غیب مطالبی به او گفته بشود و این گفتن به صورت الهام است لذا به این نفس میگویند نفس ملهمه، نفسی که به آن الهام میشود. دو تا نکته:
1ـ اولاً دریافت غیبی امکان پذیر است. به حسب ادعای سوره مبارکه بقره آیه 282 (و اتقوا الله و یُعَلمُکمُ الله؛ "از خدا بپرهیزید! و خداوند به شما تعلیم میدهد") یعنی تقوی پیشه کنید خدا شما را تعلیم میدهد. تعلیم خدا غیبی است یا حضوری و ظهوری؟ قطعاً غیبی است. شما تقوی پیشه بکنید خدا شما را تربیت خواهد کرد.
2ـ سوره مبارکه انفال آیه 29 (يَا أَيهَا الذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا؛ "ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، برای شما وسیلهای جهت جدا ساختن حق از باطل قرارمیدهد؛ (روشنبینی خاصی که در پرتو آن، حق را از باطل خواهید شناخت؛)" ) یعنی ای گروه کسانی که ایمان آوردید اگر تقوی پیشه کنید، حالا تقوی به هر معنایی که باشد، تقوایی که در این معنا هست معنای خاصی است، اگر تقوی پیشه کنید خدا از درون، شما را مسلح میکند به یک حقیقتی که بتوانید بین حق و باطل تشخیص بدهید. بصیرتی را برای شما ایجاد میکند منتها در پی تقوی، پس انسان میتواند به جایی برسد که محل دریافت غیبی بشود، تعالیم غیبی بشود. ولی برای عموم انسانها تعالیم غیبی به صورت الهام است نه به صورت وحی. این هم که گفتم عموم انسانها، نه انصافاً عموم انسانها دچار این پدیده نمیشوند، کسانی که در صدد بر بیایند برای خودشان برنامهای داشته باشند برای تهذیب نفس. الهام حقیقتش چیست؟ الهام یعنی دریافت غیبی بدون این که منشأش معلوم باشد. اگر منشأ دریافت غیبی معلوم باشد اسمش وحی است، چون معلوم است که مَلَکی وجود دارد، چون معلوم است که متصل است به خدا، آن برای 124 هزار نفر از انبیاء سلام الله علیهم اجمعین در وحی تشریعی که دین آوردند و برای ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین و حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها اتفاق میافتد در وحی تسدیدی است نه تشریعی. تشریع فقط برای پیغمبر است، تسدید برای ائمه سلام الله علیهم اجمعین هم هست. اما ملک وحی را میدیدند و ملک وحی برای آنها اخبار میکرد از عالم ملکوت، از عالم لاهوت اخبار میکرد، طبیعی است برای آنها و آنها میفهمیدند این حرف از کجاست. اما دریافت غیبی که منشأش معلوم نباشد کار نفس ملهمه است، مربوط به کسی است که در صدد برآمده خودش را تهذیب بکند و در مقام تهذیب گام اول را درست برداشته، به مقام تخلیه رسیده آن گاه که به مقام تخلیه رسیده دومین حقیقت برای او اتفاق میافتد در سوره مبارکه شمس آیات 7 و 8 (و نَفْسٍ و ما سواها؛ "و قسم به جان آدمی و آن کس که آن را (آفریده و) منظم ساخته") یعنی و قسم به حقیقت انسان و آن کسی که این حقیقت انسان را اعتدال بخشید (فَأَلهَمَها فُجُورَها و تَقواها؛ "سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است") یعنی خداوند به او مُلهَم میکند هم خیرش را و هم شرش را. از درون میگوید به این که به دلم ملهم شده بود که این کار را انجام بدهم این الهام امری است امکان پذیر، قرآن کریم بیان میکند منتها برای همه نیست، این را من بگویم که حسابمان با هم معلوم بشود از همان اول، نگویید آقا به دلم افتاده بود که، به هر دلی هم نمیشود چون دریافتهای غیبی به دو صورت است یکی الهامات الهیست یکی هم اغوائاتِ؟ آنهایی که تهذیب نفس ندارند دریافت دارند منتها برای رفیقشان است، نه برای رفیق ما، مربوط به شیطان میشود، فلذا در بحثهای سلوکی بین الهام و اغواء سه تفاوت قائل میشوند که در بحثهای خودشان مطرح میکنند. این را خواستم بگویم که از فردا نگویید آقا به دلم افتاده بود، حاج آقا هم گفته بود نفس ملهمه داریم و ... بله نفس ملهمه داریم اما بنده و شما کجا و نفس ملهمه. من از این که خودم را با آقایان قاطی میکنم در واقع بله، البته بعضی از آقایان.
مرتبه پنجم نفس: نفس مطمئنه است، انسان در سلوک و در مسیر سعادت به آخرین حد کمالِ خودش میرسد نه به آخرین حد کمال موجود چون کمال نامحدود است. کمال سیر به سوی حضرت حق است، حضرت حق نامحدود است پس سیر به سوی حضرت حق هم یک سِیری است نامحدود، هر کسی بر اساس سعهی وجودی و تلاشش به طرف حضرت حق میرود ولی انسانهای عادی در یک مقطعی به انتهای کمال خودشان میرسند. اینها از نظر معرفت به جایی میرسند که در مکاشفهی خودشان زبان حالشان این میشود، همانی که آقا امیرالمؤمنین فرمودند: (ما رَأَیْتُ شَیئاً إلا و رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ ؛ "من هیچ چیزی را ندیدم مگر این که با آن چیز، قبلش، بعدش، همراهش خدا را دیدم") یعنی اتصال همه حقایق به خدا این در نفس مطمئنه است که علاوه بر این که انسان، علاوه بر این که انسان در مقام بر طرف کردن رذائل برآمده و موفق شده، در جانشین کردن فضائل هم موفق شده که به مقام تجلیه رسیده است، هم تحلیه رسیده است به زیور خودش را رسانده و هم تجلیه یعنی در عبادیات نهایت کار را دارد. دو تا مقام را دارد، حالا ما راجع به تجلیه، تحلیه و تخلیه حرف خواهیم زد ولی نفس مطمئنه در سلوک خودش هم فضائل اخلاقی را کسب کرده و هم در عبادیات و عبودیت و بندگی در عالیترین مقام وجود قرار گرفته. این به یک شهود میرسد که (ما رأیتُ شَیئاً إلا و رأیتُ الله قبلَه و بعدَه و معَه) در این شهود هم به عالیترین شکل میرسد که حضرت امیرالمومنین میفرماید: (لو کُشِفَ الغِطاء لَما إزدَدتُ یقیناً؛ "اگر پرده ها همه به کنار رود چیزی به یقین من افزوده نمی شود") یعنی من به مرتبه یقین رسیدم، اگر پردهها هم کنار برود ذرهای به یقین علی بن أبیطالب اضافه نمیشود چرا؟ چون در نفس مطمئنه است. شخص در نفس مطمئنه به یاد خدا آرام است خداوند در سوره رعد آیه 28 می فرماید: (ألا بِذِکرِ الله تَطمَئِن القُلوب؛ " آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد") پس اگر قلب ما به خواهد به ذکر خدا آرام بشود با سبحان الله، الحمد لله به تنهایی نیست بلکه در کجاست؟ در سلوک رسیدن به نفس مطمئنه است و إلا بنده که هزار تا یا الله میگویم تشویشی که من دارم، اضطرابی که من دارم، تردیدی که من دارم کجا اطمینان است، کجا (بِذِکرِ الله تَطمَئِن القُلوب) است؟ این خبرها برای ذاکرین لفظی نیست، این خبرها برای کسانی است که در مرتبه سلوک به نفس چی رسیدند؟ مطمئنه، آنگاه مورد خطاب حضرت حق قرار میگیرند خداوند در سوره فجر آیه 27 می فرماید: (یَا أَیتُهَا النَفْسُ الْمُطْمَئِنةُ؛ " تو ای روح آرامیافته") اینها دیگر درک محضر حق را میکنند نه این که غیب به آنها گفته شود، خدا با آنها صحبت میکند، لیاقتشان در اینجاست، این شد چندمین مرتبه؟ پنجمین مرتبه. اما تا اینجا را غالباً شنیده بودید. دو مرتبه دیگر که از خصائص نفس مطمئنه است.
مرتبه ششم نفس: نفس راضیه است، انسانی که به نفس مطمئنه میرسد دارای آنچنان درک و شعوری از حقایق عالم میشود که هر آنچه که از حوادث برایش پیش میآید و لو ناخوشایند، او اظهار نارضایتی ندارد در مقام نفس راضیه است. زبان حالش این است هر چه آن خسرو کند شیرین بود، هر چه از دوست رسد نیکوست. در دایره امکان این آدمها نقطه تسلیماند در مقام نفس راضیه قرار دارند، نفسشان از تمام قضا و قدر الهی در کمال رضایت و تسلیم است، راضی، راضی، راضی. جناب لقمان حکیم، مکرر در جلساتی که داشتم این نکته را از این شخصیت عالی مقام عرض کردم که ایشان غلام بودند، خدمتکار بودند ولی از خدمتکارانی بود که آن ارباب بیشتر به ایشان خدمت میکرد تا ایشان بخواهد خدمت بکند چون آدمهای درجه یک را همه دوست دارند اگر آدمهای با انصافی باشند. آدمهای الهی را همه دوست دارند اگر خودشان اهل انصاف باشند. غلام بود اربابش برای او خربزه پوست کند، قاچ کرد، میداد دانه دانه دستش بخورد او هم میخورد، همه را خورد رسید به قاچ آخر، قاچ آخر را خودش خورد دید تلخ است انداخت دور، گفت: لقمان این خربزهای که خوردی تلخ نبود؟ گفت: خوب چرا. گفت: پس چرا بیان نکردی؟ چرا اعتراض نکردی؟ گفت: تو یک عمر لقمه شیرین به من دادی حالا یک دانه تلخ دادی من شلوغ بکنم. 70 سال لقمه شیرین گذاشته دهان ما حالا یک بیماری هم گذاشته، داد و بیداد دارد؟ این به خاطر این که تعلیم پیدا نکرده در مقام نفس راضیه نیست. 70 سال شیرین گذاشته دهان ما، یک بار نگفتیم الهی به نعمتهایت شکر، یک خار رفته در پای ما عالم و آدم را خبر کردیم که این مشکل به من رسیده است، این چه نفس راضیهای است؟ نفس راضیه از مختصات نفس مطمئنه است. انسان باید دارای یک درک باشد تا راضی به قضای الهی باشد و إلا مگر اصلاً امکان دارد که کسی بعد از آن همه مصیبتی که سرش میآید مظهر غیرت الهی باشد، مظهر قدرت الهی باشد هم بتواند هم غیور باشد، بچهها را کشتند، تشنگی سه روز و بعد میداند که ناموسش را میبرند سر کوچه و بازار اما با طمأنینه میگوید: (إلهی رِضاً بِقَضَائِک؛ "خدایا راضی به قضای تو هستم") مگر کسی میتواند این حرف را بزند این حرف قاعده دهان آدمهای عادی نیست، اینها فوق بشر باید باشند ولی بشری که تربیت بشود این حرفها را میزند، بشری که تربیت بشود. این هم مرتبه ششم.
مرتبه هفتم نفس: نفس مرضیه است، شخص در اعلام رضایت از قضاء الهی به جایی کار را میرساند که در آخرین مرتبهی سلوکش قرار میگیرد در مقام نفس مرضیه، خدا از او اعلام رضایت میکند، اعلام خشنودی میکند، میشود (یَاأیتُهَا النَفْسُ الْمُطْمَئِنةُ إِرجِعی إلی ربکِ رَاضِیَةً مَرْضِیةً؛ " تو ای روح آرامیافته به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است") یعنی در حالی که تو به قضا و قدر من راضی بودی (مرضیةً) من هم از عملکرد تو خشنود هستم. خیلی خوب، در انتهای سلوکت إلی ربک (إِنا لِلهِ وَإِنا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛ "ما از آنِ خدائیم؛ و به سوی او بازمیگردیم!") و تو به سوی الله رجوع میکنی. این میشود ما زبالاییم و به بالا میرویم، انسان موجود ملکوتی در اثر سیر، به عالم ملکوت میرسد نه در اثر خوردن و خوابیدن.
هفت مرتبه نفس از دیدگاه قرآن بیان شد. اینها حکایت از این میکند که بشر به حسب ذاتش موجود مثبتی نیست مگر این که در مقام تهذیب قرار بگیرد. حالا یک مقایسهای وجود دارد، آن مقایسه إنشاءالله در جلسه بعد.