بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه گذشته من توانستم به 8 روش از دشمنیهای نفس اشاره کنم. دو نکته را توضیح بدهم و آن این که شاید خلطی برای برخی وجود آمد، 1ـ این که ما گفتیم نفس از پایین مرتبهاش به نام نفس مسوله تا عالیترین درجهاش به نام نفس مطمئنه دشمن است برخی گفتند: این که خُب نفس مطمئنه سیدالشهداست حالا برای او هم دشمنی وجود دارد یا وجود ندارد؟ خُب وجود دارد، این که تردیدی در آن نیست بعد آیه شریفه 27 سوره فجر را قرائت کردند که (یَا أیتُهَا النفْسُ الْمُطْمَئِنةُ؛ "تو ای روح آرامیافته") خب برادر من آن آیه را که خب من هم دیدم، من که دیدم هیچی قبل از من دیدند آن آیه را ولی این آیه زمانی که مورد خطاب قرار میگیرد دیگر دشمنیها تمام میشود چون آن آیه برای کی است؟ برای پایان دنیاست، برای پایان زندگی دنیایی است، دیگر تمام شد. هر نفس مطمئنهای که مورد خطاب قرار گرفت (یا أیتها النفس المطمئنه) یعنی ما در حالت آمدن به عالم برزخ هستیم. و این مسلم است که دیگر کار تمام شده دیگر دشمنی وجود ندارد، این را ما هم دقت داشتیم.2ـ نکته دومی که وجود دارد این است که حالا اگر نفس مسوله دشمنی میکند ما به یک کارهای هجوی میافتیم که خُب در شأن مان است ولی وقتی نفس مطمئنه به دشمنی میافتد صاحب آن نفس، سالک در آن نفس مشکلش غیبت و تهمت و نظر به نامحرم و این حرفها نیست که اینها برای بچههاست، آنهایی که در آن وادی هستند و بیانشان و شعارشان و درخواستشان از حضرت حق این است که (إلهی لاتَکِلْنی إلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أبداً؛ "پروردگار من، مرا لحظه ای اگرچه به اندازه یک چشم برهم زدن باشد به نفسم واگذار مکن") خدایا حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن ما را به خودمان واگذار نکن که اگر واگذار کنی کار خراب میشود، کار این انسانها اگر خراب بشود نه این که مثلاً فرض کنید دچار غیبت و تهمت و اختلاس و این حرفها میشوند نه، آنها اصلاً در این وادیها فکر نمیکنند آنها حرفشان این است که در دعای کمیل آمده است: (صَبَرتُ علی حَر نَارِکَ فَکَیْفَ أصبِرُ عَنِ النظَرِ إلی کَرَامَتِکَ؛ "بر سوزندگى آتشت صبر كنم، اما چگونه چشم پوشى از كرمت را تاب آورم") من از چشم تو نیفتم، مشکلش این است عرض می کند: یک اتفاقی در زندگی من نیفتد که من از چشم تو بیفتم که به ذات تو قسم آتش جهنم را تحمل میکنم اما بیتوجهی تو را نمیتوانم تحمل بکنم، اصلاً ما راجع به این وادیها فکر نمیکنیم این برای آن 14 نفر است.
پدر من، خدا رفتگان شما را غریق رحمت بکند میفرمودند: به این فقره کمیل که میرسید هر وقت خواستید بخوانید برای این که دروغ نباشد بگویید علی این جوری میگفت، و إلا ما که اهل این حرفها نیستیم که آتش جهنم را تحمل میکنیم که چرا از چشم تو بیفتیم اصلاً به چشم تو هستیم که بخواهیم بیفتیم، توجه میفرمایید؟ پس آنچه که این بزرگان از آن احساس خطر میکنند و ممکن است که نفسشان درد سری برایشان ایجاد بکند این است که از چشم خدا بیفتند نه این که مثلاً بیفتند در وادی کذا و کذا اصلاً آنها در این مراتب نیستند. مضافاً این که ما در بحثهای سلوک عملی داریم، اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین در آخرین مرتبهی سلوک نفس هستند آن هم سلوکشان اصلاً جنسش با ما فرق میکند ما سلوک محبوبی داریم آنها سلوکشان مُحبی است کاملاً متفاوت است و در جای خودش بحث میشود، آنها در مقام اخفی هستند، در مقام أخفی مُشاهد توحید ذاتی هستند اصلاً کاری به بنده و شما ندارند، ما اصلاً خدا را مشاهده نکردیم در زندگی، کجا خدا در زندگی ما نقش دارد؟ کجای زندگی ما خدایی است؟ مکرر عرض کردیم خدایی بودن به نماز خواندن و روزه گرفتن و این حرف ها نیست، امام صادق علیه السلام فرمود: ( مَنْ قَالَ لَا إله إلا الله مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنةِ وَ إخلاصُه بِها أنْ يُحْجِزَهُ لا إله إلا الله عَما حَرَمَ اللهُ؛ "هر کس از روی اخلاص لااله الاالله بگوید وارد بهشت می شود و اخلاص به او در این ذکر به این است که شهادت دادن به یگانگی خداوند او را از محرمات الهی باز دارد.") یعنی کسی که کلمه لا إله إلا الله را مخلصاً بگوید وارد بهشت میشود بعد برای این که مردم برایشان خَلط اتفاق نیافتد فکر کنند که مثلاً روزی 2 هزار مرتبه بگویند لا إله إلا الله بعد بروند در یک اتاق بگویند میروند در بهشت، فرمود: گفتن لا إله إلا الله مخلصاً یعنی از گناه دور باشد، پس امام صادق علیه السلام میفرماید که هر چقدر شخص از گناه دور بود به همان میزان موحد هست، هر چقدر که موحد است خدا در زندگی اش نقش دارد، خُب حالا چقدر از گناه دوریم؟ تا بفهمیم که چقدر موحدیم تا بفهمیم که خدا چقدر در زندگی ما نقش دارد، بودن خدا در زندگی افراد مربوط است به کسانی که از گناه دور باشند.
اما این نفسی که به 8 شکل ما بیان کردیم البته اشکال بیشتری هم وجود دارد، دشمنی میکند، دشمنیاش به چیست؟ چه بلایی سر ما میآورد؟ چکار میکند؟ قرآن کریم در سوره مبارکه بقره شناسنامه خودش را میدهد، میفرماید من کارم این است من بناست یک همچین کاری را بکنم، از من فیزیک اتم سراغ نگیرید چون شأن من آن نیست من اصلاً نمیخواهم راجع به فیزیک اتم صحبت بکنم، از من راجع به ریاضیات و فلسفه و این طور چیزها سراغ نگیرید چون کار من آن نیست، آنها یک علومی است که شماها خودتان تلاش بکنید به آن میرسید، من چیزی را میگویم که شماها هرگز به آن نمیرسید هر چقدر هم که تلاش بکنید، در آیه 153 سوره بقره به پیغمبرش فرمود: به اینها بگو (یُعَلمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعلَمُونَ؛ "و آنچه را نمیدانستید، به شما یاد دهد") یعنی من چیزی را به شما یاد میدهم که هرگز به آن دسترسی پیدا نمیکنید بنابراین شأن پیغمبر ما و رهبران وحیانی و آسمانی ما تسلط به علوم طبیعی و علوم روز نیست، شأنشان این نیست، نه این که اینها را بلد نیستند. بنابراین بنده به واسطهی این تیپ از منابع هیچ اصراری ندارم که بگویم مثلاً حضرت صادق ریاضیات هم بلد بود شیمی هم بلد بود، پدر شیمی جابر حیان بود اصلاً هیچی، چون اینها برای حضرت امام صادق علیه السلام هیچ ارزشی نیست، امام ما نه حکیم است نه نابغه بلکه چیست؟ امام است، آن شأنیت جایگاه امامت باید توصیف بشود، پیغمبر ما نه حکیم است نه نابغه بلکه پیامبر است، حالا قرآن می فرماید من چکار میخواهم برای شما بکنم در سوره بقره آیات 1 تا 5 می فرماید: (الم ذَلِکَ الْکِتَابُ لارَیبَ فیه هُدَیً لِلْمُتقین؛ "الم (بزرگ است خداوندی که این کتاب عظیم را، از حروف ساده الفبا به وجود آورده). آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت پرهیزکاران است") یعنی من برای تقوی پیشگان هدایت هستم، شناسنامه قرآن هدایت است. کسی با قرآن مأنوس بشود باید هدایت بشود. بعد خود قرآن میفرماید به این که چه کسانی میتوانند از این هدایت بودن بهره ببرند، قرآن 5 ادعا دارد من نورم، من برهانم، من موعظهام، من هدایتم، من شِفاء هستم پس چرا بنده و شما از هیچ کدام از این موارد استفاده نمیکنیم، نه از هدایتگری قرآن استفاده میکنیم، نه از نور بودن قرآن استفاده میکنیم و نه از شِفاء بودن قرآن استفاده میکنیم، چرا ما نمیتوانیم بهره ببریم؟ در حالی که قرآن میگوید: من این 5 خصوصیت را دارم، ما چرا نمیتوانیم بهره ببریم، چون فرمول بهره بردنش را هم به ما گفته است (لاریبَ فیه هدیً للمتقین) این متقین چه کسانی هستند؟ اینها کسانی هستند که در حوزه عقل نظری و حوزه عقل عملی اهل فعالیت هستند، کار کردند، تلاش کردند، نرفتند خدمت قرآن فقط صاد و ضاد را یاد بگیرند، نرفتند خدمت قرآن فقط به ظاهرش توجه بکنند، نرفتند خدمت قرآن فقط حفظش بکنند که اکثر کسانی که در مقابل امیرالمؤمنین در خوارج قرار گرفتند غالبشان حافظان قرآن بودند خوارج نهروان، در عین حال که رسیدگی و پرداختن به ظاهر قرآن بیاهمیت نیست ولی لازم هست اما کافی نیست. ما چرا نمیتوانیم از قرآن بهره ببریم؟ چرا نمیتوانیم نور بودن قرآن را در خودمان احساس بکنیم؟ چرا نمیتوانیم به خدمت قرآن برویم و شفاء بگیریم؟ شفاء نه از امراض دنیوی، بنا نیست سرطان را شفاء بدهد، بنا نیست دیابت را درست بکند، بناست انسان درست بکند، چرا ما انسان نمیشویم این همه هم ختم قرآن میکنیم. شاید پای تفسیر بسیاری از بزرگان هم مینشینیم اما هیچ بهرهای نمیبریم هیچ. دلیلش این است که قرآن میگوید من چکاره هستم و بعد هم میگوید این کار را چه کسانی میتوانند از آن استفاده بکنند کسانی که در دو حوزه عقل عملی و عقل نظری کار کرده باشند. درحوزه عقل نظری در حوزه اندیشه و تفکر (اَلذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ؛ "(پرهیزکاران) کسانی هستند که به غیب [=آنچه از حس پوشیده و پنهان است] ایمان میآورند") یعنی ایمان پیدا کرده باشند و در حوزه عقل عملی در جنبه رفتارهای فردی مهمترین عمل (اَلذینَ یُقیمُونَ الصلَاةَ؛ "و نماز را برپا میدارند") و در جنبهی رفتارهای اجتماعی (وَ مِما رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ؛ "و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنان روزی دادهایم، انفاق میکنند") یعنی اهل انفاق هستند یعنی آقا اینها کار کردند، اینها زحمت کشیدند، اینها دارای مراتب ایمانی هستند و در مسأله رفتاری آدمهای مهمی هستند، هم این جنبه رفتارهای فردیشان و هم جنبه رفتارهای اجتماعیشان کار کردند، تلاش کردند. اینها میتوانند از قرآن بهره ببرند نه همه (وَالذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَونَ؛ " و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان میآورند؛ و به رستاخیز یقین دارند.") یعنی پیغمبر ما، و کسانی که به آنچه که به تو میآید ایمان دارند یعنی به تو پیغمبر من اعتقاد دارند به انبیاء سلف هم اعتقاد دارند اینها به آخرت یقین دارند. مراتب ایمان غیب را دارد بیان میکند، نبوت را قبول دارند، کتب آسمانی را قبول دارند، معاد را قبول دارند، نه قبول دارند بلکه یقین به معاد دارند و إلا بنده و شما هم قبول داریم، الآن از هر کدام از ما بپرسند که قیامت هست یا نه؟ شما همه پاسخ میدهید چی آقا؟ پس چرا ما از خدا نمیترسیم؟ چرا رفتار ما شبیه رفتار علی بن ابیطالب نیست؟ یا العیاذ بالله میخواهی بگویی او مریض بود در نخلستان بیهوش میشد که العیاذ بالله یا ما خیلی آدمهای بیخیالی هستیم؟ ما خیلی آدمهای بیخیالی هستیم، یقین به معاد نداریم اگر یقین به معاد باشد بهرهای از قرآن بردیم و بعد بیان میکند که نتیجه کار این است (أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ "آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند؛ و آنان رستگارانند") یعنی اینها بر هدایت از ناحیه پروردگار هستند. اینها در غایت کار رستگاران هستند. پس اگر کسی میخواهد از قرآن بهره ببرد در گام اول باید ایمان داشته باشد در حوزه عقل نظری، اندیشه درست بشود، دانش پیدا بشود آن دانش تبدیل بشود به اعتقاد، به آن اعتقاد ایمان پیدا بشود، 3 مرحله دارد پس باید اول دانش آن باشد بعد آن گِره بخورد به بینش ما و بعد نسبت به آن یک باوری ایجاد بشود، آن باور را میگویند ایمان، اول باید این باشد آن وقت نماز مبتنی بر ایمان معراج میشود، روزه مبتنی بر ایمان کارگشا میشود، زیارت سیدالشهداء مبتنی بر ایمان کارگشا میشود و إلا کربلا رفتن فینفسه هیچ کس را برایش هیچ کاری نمیکند، اگر میخواست کار بکند خُب تمام این عزیزانی که در کربلا بودند و زندگی میکنند الآن، همه باید از اولیاء خدا باشند، نفسش که کار نمیکند، شکلش کار میکند به چه شکلی بروی، آن کار میکند توجه فرمودید. پس باید اول ایمان باشد.
حالا این که ما میگوییم نفس دشمن انسان است یعنی چکار میکند؟ نفس یک بلایی سر انسان میآورد که نمیگذارد این ایمان شکل بگیرد یعنی جایگاه ایمان را تصرف میکند آن وقت این که نمیگذارد شکل بگیرد به این شکل که جایگاه ایمان را تصرف میکند به آن میگویند: هوای نفس. پس اگر از نظر فنی از آقایان پرسیدند هوای نفس چیست؟ باید پاسخ بدهید هوای نفس دشمنی نفس است که نمیگذارد ایمانی که کار من را به فلاح و رستگاری میکشاند شکل بگیرد، پس نفس کجا را تصرف میکند؟ جایگاه ایمان، جایگاه ایمان کجاست؟ به استناد آیات قرآن کریم اولاً بدانید جایگاه ایمان قلب است، نه این ماهیچه صنوبری در سمت چپ، حقیقت قلب که بُعدی از ابعاد روح است در اوایل بحث خودم مطرح کردم، آنجا را تسخیر میکند. حالا آیاتی که حکایت از این معنا دارد مرکز ایمان قلب است به سه آیه اشاره میکنم شاید در قرآن کریم به این شکل از آیات مثلاً 10 تا یا 15 تا آیه داشته باشیم من سه تا را میگویم:
1. سوره مبارکه مائده آیه 41 به پیغمبرش بیان میکند ( لَا يَحْزُنْكَ الذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الذِينَ قَالُوا آمَنا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ؛ "آنها که در مسیر کفر شتاب میکنند و با زبان میگویند: «ایمان آوردیم» و قلب آنها ایمان نیاورده، تو را اندوهگین نسازند") یعنی این کسانی که در مسیر سیر کفر مسابقه دارند میدهند و سرعت گرفتند، اینها تو را اذیت نکند تو را محزون نکند، سرعت گرفتن اینها در مسیر کفر شتاب اینها در مسیر کفر تو را محزون نکند ای نازنین آنها کسانی هستند که میگویند: ایمان آوردیم به زبان ولی اما ایمان قلبی نیاوردند، حضرت میفرماید که جایگاه ایمان کجاست آقا؟ قلب است و نه زبان، مدعی ایمان کارش به جایی نمیرسد، این یک.
2. سوره مبارکه حجرات آیه 14 ( قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَما يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ؛ "عربهای بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم» بگو: «شما ایمان نیاوردهاید، ولی بگویید اسلام آوردهایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!") یعنی بادیه نشینها آمدند خدمت رسول گرامی گفتند: ما ایمان آوردیم، پیغمبر صریح اللهجه بلافاصله، پیغمبر ما به اینها بگو شما ایمان نیاوردید، از این خبرا نیست، نماز میخوانید، روزه میگیرید خُب بگیرید، اینها دلالت بر ایمان نمیکند خُب چون نماز میخوانید، چون روزه میگیرید بگویید ما اسلام آوردیم چون که اصلاً ایمان در قلب شما وارد نشده، این روایت را من خواندم مکرر هم خواندم ولی به آن توجه بکنید، آمدند خدمت پیغمبر عرض کردند یا رسول الله بهشت را برای ما تضمین کن یعنی یک راهکار برای ما بگو ما این راهکار را انجام بدهیم قطعاً بهشتی بشویم، بهشت را تضمین کن، این را برای ما تضمین بکن، پیغمبر فرمود 6 تا کار را برای من تضمین بکنید من برای شما بهشت را تضمین میکنم، خُب همه زود خودکارها را در آوردند آقا 6 تا کار را انجام بدهیم میرویم در بهشت، 6 تا کار را انجام بدهیم میروم بهشت، خب شما قطعاً میخواهید بشنوید اگر قبلاً یادت نبوده باشد که چه گفتم که یادت نیست قاعدتاً چی گفتم، فرمود: 6 تا کار بکنید تا بروید در بهشت، خب جانم الآن میرویم در بهشت، فرمود: دروغ نگویید، اداء امانت بکنید، خیانت نکنید، به حرام نظر نکنید، به نامحرم نگاه نکنید و زور نگویید، چند تا شد؟ خُب نماز کجاست؟ خب روزه کجاست؟ حج کجاست؟ خُمس کجاست؟ آنها اشکالشان همین بود نماز میخواندند، روزه میگرفتند ولی گفت با همهی اینها شرمنده هستم، بگویید با این حرف ها ایمان یک مرتبه بالاتر است که در رابطه با ایمان صحبتهای مفصل و مبوب را داشتم من دیگر نمیخواهم بپردازم فقط خواستم اشاره کرده باشم، فرق است بین مرتبه ایمان و مرتبه اسلام، جایگاه ایمان قلب انسان است اشاره به این صنوبری هست ولی حقیقتاً این نیست، این از باب ارتکاز است.
3. در سوره مبارکه مجادله آیه 22، این آیه غوغاست، چقدر عالی است (لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادونَ مَنْ حَاد اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه وَيُدْخِلُهُمْ جَناتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ؛ "هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمییابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده، و آنها را در باغهایی از بهشت وارد میکند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است،") یعنی پیدا نمیکنی طایفهای را که ایمان به خدا داشته باشند، ایمان به قیامت داشته باشند اما جوری باشند که رفیق کسانی باشند که دشمن خدا و پیغمبر هستند، اگر از شما پرسیدند ما به چه دلیل باید تبری داشته باشیم استناد به سوره مبارکه چی؟ بله؟ آیه؟ اصلاً این آیه، آیه تبری است بعد هم خود قرآن خوشگل گفته میدانید چه کسانی اهل تبری هستند؟ و لو آن کسانی که دشمن خدا هستند پدرانشان باشند، عشیرهشان باشد، خویش و قومشان باشد، فرزندانشان باشند اینها چون دشمن خدا و رسول خدا هستند اهل ایمان با اینها رفیق نمیشوند، از اینها اعلام برائت میکنند. آن وقت این اهل ایمان چه کسانی هستند؟ به زبان میگویند؟ نه بابا خدا در قلب آنها ایمان را قرار داده بواسطه روح القدس اینها را چکار میکند؟ تایید میکند تا آخر، این آیه اولاً آیه تبری است حالا من میدانم چون از منبر بیایم پایین ممکن است بعضیها از قرآن داغتر بشوند من این نکته را بیان بکنم که آقا جان تبری یک اعتقاد است، اعتقادش باید باشد تحت هیچ شرایطی هم از بین نباید برود لکنه بر اینکه اظهارش تابع شرایط است، ما الآن در شرایط تقیه هستیم نسبت به دیگران یک ملاحظاتی داریم پس اعتقاد تبری باید باشد که وجود نازنین حضرت امام باقر فرمودند: دین کامل 9 رکن دارد، یک رکن آن تبری از دشمنان ماست این اعتقاد باید باشد حالا اظهارش تابع شرایط است پس بنده وحدت شکن نیستم، اعتقاد را دارم صحبت میکنم اما بعضیها در حد اعتقادش مشکل دارند. صعصعة بن صوحان آمد خدمت حضرت امیر گفت: آقا یک مقداری از مناقبتان بفرمایید کیف کنیم، خیلی حرف است آدم مناقب علی بن ابیطالب را بشنود و بگوید کیف بکنیم ولی یک عده میگویند: آقا اینها غلو است نگویید، تو فهمیدی غلو است یا پیغمبر؟ اینها مشکل دارند، اینها در باطنشان مشکل دارند منتها خُب یک چیزهایی را تصویر میکنند دیگر آقا وحدت و این حرفها، من هم میفهمم وحدت چیست، نسخهی وحدت را حضرت صدیقه طاهره پیچیده، نسخه وحدت چیست؟ در خطبه فدکیه، خُب فاطمیه چکار میکنید؟ فقط گریه نمیکنید که، در فاطمیه خطبه فدکیه را گوش میکنیم (إن إمامَتنا أمَاناً مِنَ الْفُرقَةِ؛ "ولایت و سرپرستی ما اهل بیت مانع از تفرقه است، نسخه این است")