بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
بحث ما در مصادیق سوء خلق به ممنوعیت ناسزاگویی و فحاشی رسید. سب کردن، اسم دیگر این حقیقت است. اگر کسی به ما فحش بدهد ما حق داریم جواب او را با ناسزا بدهیم؟ خیر. جوابش را چگونه میدهیم؟ با مراجعه به سیره، سه قطعه تاریخی از سه امام مطرح شد.
قطعه چهارم: یک شخصی از نوادگان خلیفه دوم اهل سقیفه، معاصر امام موسی کاظم(ع) بود. تکلیف این شخص معلوم است که ریشه او چیست. او در مدینه هر وقت که امام را میدید با بدترین الفاظ با امام مواجه میشد. به نحوی بود که اصحاب به حضرت عرض کردند اگر اجازه بدهید او را سر به نیست میکنیم تا مبادا فکر کند شما کسی را ندارید. امام فرمود آرام باشید. این اتفاق نه فقط یک بار؛ بلکه چند بار اتفاق افتاد. وقتی امام بخواهد معالجه بکند روش او این چنین است. از اصحاب پرسیدند او کجا است و کارش چیست؟ گفتند: کشاورزی در اطراف مدینه دارد. با اصحابشان به طرف زراعت آن شخص رفتند. نواده پیامبر در مواجهه با نواده خلیفه دوم اهل سنت قرار گرفته است. حضرت اجازه ندادند که اصحابشان داخل زراعت آن شخص بشوند و خودشان به تنهایی رفتند. این شخص وقتی امام را دید باز هم با تندی و درشتی صحبت کرد. امام تا نزدیک آن شخص رفتند. اصلا انگار نه انگار که او فحش داده است. با خنده سر صحبت را باز کردند. او در مقابل بیاعتنایی میکرد. حضرت فرمود: در زراعتت چه قدر سرمایهگذاری کردهای؟ گفت: صد دینار. فرمود: امید داری که چقدر برداشت کنی؟ گفت: من علم غیب ندارم. حضرت فرمودند: من گفتم چه مقدر امید داری؟ خودت فکر میکنی چقدر برداشت داری؟ گفت: باید دویست دینار باشد. حضرت سیصد دینار به او دادند.
این اتفاق در مواجهه با آدم نیازمند نبود، بلکه با آدم ناسزا گو بود. آن شخص وقتی این صحنه را دید و آیه 124 سوره انعام را گفت: " اَللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ خدا میداند رسالتش را کجا قرار دهد." میداند در چه خاندانی باید قرار دهد. به موسی ابن جعفر ایمان آورد. رویه او عوض شد. رفقای او به گفتند: چه شده است که دیگر به موسی ابن جعفر پرخاش نمیکنی؟ گفت: من چه میکردم؟ گفتند: بد و بیراه میگفتی. گفت: او چه کرده باشد خوب است؟ گفتند: نمیدانیم. گفت: سیصد دینار به من داده است.
این کار، کار اهل بیت است در مواجهه با ناسزاگویی. پیامبر از یک جایی رد میشدند. دیدند یک تعدادی از این گویهای سنگین گذاشتهاند و مسابقه قویترین مردان مدینه را برگزار میکنند که مثلا جا به جا کنند. کاری که تراکتور انجام میدهد را خلاف عقل است که انسان انجام بدهد. انسان کاری را انجام میدهد که دیگران نمیتوانند انجام بدهند. این یک حقیقت است. اینها برای زورآزمایی گوی بلند میکردند. گفتند: اینها مسابقه میدهند که ببینند چه کسی قویتر است. حضرت فرمود: میخواهید من به شما خبر بدهم که چه کسی از همه قویتر است؟ گفتند: بله یا رسول الله. فرمود: کسی از همه قویتر است که در مقابل عدهای دشنام داده شود و او تحمل کند و جواب ندهد و دعا کند. این آدم، قویتر است. اصلا نگرش مکتب وحی با غیر وحی، زمین تا آسمان فرق میکند.
همه می دانیم کعبه جای محترمی است. لذا آداب احترام به بیت الله بسیار شدید است. آنجا نباید معرکه دعوا و درگیری باشد و خونریزی بشود اگر چه خون امام علیه السلام باشد. حضرت سید الشهداء از مکه خارج شد تا حرمت مسجد الحرام حفظ شود. کسی با حالت جنابت نمیتواند وارد بیت الله بشود. اگر هم در شرایطی در آنجا نجس شد باید سریعا تیمم کند تا همان مسیری را هم که میخواهد برای خروج طی کند با پاکی طی کرده باشد. این از آداب مسجد الحرام است و جای دیگر این خصوصیت را ندارد. این احترام و حرمتی است که خدا برای مسجد الحرام قائل است. نقل دو روایت:
روایت اول: این روایت از حضرت صادق علیه السلام است که فرموهاند: "وَ اللَّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَأَعْظَمُ حَقّاً مِنَ الْكَعْبَةِ؛ به خدا سوگند که احترام و حق و حرمت مؤمن از کعبه هم بیشتر است."
روایت دوم: وجود نازنین حضرت موسی ابن جعفر خانه خدا را مورد خطاب قرار دادند و فرمودند: "مَا أَعْظَمَ حَقَّكِ يَا كَعْبَةُ وَ اللَّهِ إِنَّ حَقَّ الْمُؤْمِنِ لَأَعْظَمُ مِنْ حَقِّكِ؛ چه عظیم است حق تو ای کعبه. بسیار بزرگ هستی. ولی به خدا سوگند که احترام و حرمت و حق مؤمن از تو بیشتر است."
حالا که حرمت مؤمن بیشتر است ما در مواجهه با این مؤمن چند کار را نمیتوانیم انجام دهیم:
اولا این مؤمن بر گردن ما سی حق دارد. پیامبر میفرماید: این مؤمن در روز قیامت حقوقش را از ما مطالبه میکند و به ما میگوید چرا این کارها را در حق من انجام ندادی؟ و فرمود: خداوند در روز قیامت برای این مؤمن حکم میکند و این حکم کردن به این شکل است که یا از اعمال عبادی تو کم میکند و به او میدهد و یا از گناهان او کم میکند و به تو میدهد تا حقی که برای او ادا نکردهای استیفاء بشود. پس چرا نمیرویم دنبال یادگیری آن سی حق؟
دومین کاری که ما حق نداریم در مقابل مومن انجام بدهیم این است: " قَالَ رَسُولُ اللهِ: سِبَابُ المُؤمِنِ فُسُوقٌ؛ حضرت رسول (ص) فرمودند: فحش و دشنام به مؤمن، فسق است." فسق یعنی چه؟ معنای فسق چیست؟ فاسق کیست؟ فاسق کسی است که به اوامر و نواهی خداوند هیچ توجهی ندارد. کسی که از دستورات خداوند خارج میشود را فاسق میگویند. یعنی توحید در اطاعت را قبول ندارد. در مسأله اطاعت حضرت حق، موحد نیست. آدمهای فاسق در مسأله توحید در اطاعت، موحد نیستند و مشرک هستند. گاهی به این معنا کافر هستند یعنی اصلا از خدا اطاعت نمیکنند. به این آدم گفته میشود فاسق. ناسزا گفتن به مؤمن هم موجب فسق و خروج از اطاعت حضرت است. نمیشود فحاشی کرد. در هیچ حالتی نباید ناسزا گویی کرد چون موجب خروج از اطاعت حضرت است و کسی هم که خارج از اطاعت حضرت حق باشد تحت سیطره شیطان و طاغوت قرار میگیرد. اینها چیزهایی سادهای نیست. سخت است. اگر کسی بخواهد درست زندگی کند کار سختی در پیش دارد.
اینها برای ما مهم نیست ولی یک مورد است که برای ما مهم است. اگر ما در مسیر اطاعت خدا نباشیم مهم نیست. ما فحاشی را به خاطر این مسأله ترک نمیکنیم. ولی یک مسأله دیگری هم هست که شاید فحاشی را به خاطر آن ترک کنیم. کدام مسأله است؟ "قَالَ الصَّادِقُ عَلَیهِ السَّلَامُ: مَنْ فَحُشَ عَلَى أَخِيهِ الْمُسْلِمِ نَزَعَ اللَّهُ مِنْهُ بَرَكَةَ رِزْقِهِ وَ وَكَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ أَفْسَدَ عَلَيْهِ مَعِيشَتَهُ؛ امام صادق (ع) فرمودند: کسی که دشنام و ناسزا بگوید به برادر مسلمانش، خدا برکت را از روزی او میبرد. و او را به خود وا می گذارد و زندگى اش را بر او تباه می سازد." روزی چیز مهمی است و باید برکت آن را حفظ کرد. حد اقل به خاطر این، فحاشی را ترک کنیم. شخصی میگوید وضع درآمدی من بد نیست. پول به خوبی در میآورم ولی کاسه چه کنم به دست دارم. نمی-دانم چرا. پاسخ این چرا این است که نسبت به برادر مسلمانت بد زبان هستی. حداقل این است که به همسرش بدزبانی میکند. بعد حضرت میفرماید: کسی که هرزهزبان باشد و زبانش به دشنام و ناسزا باز شود خدا او را به خودش واگذار میکند. این همان دعایی است که ما میخوانیم و عرضه می داریم: " إلَهی! لَا تَکِلنی إِلَی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أَبَداً؛ خدایا به اندازه یک چشم برهم زدن من را به حال خود وانگذار" سبب این مطلب را هم باید از بین برد. یکی از اسبابی که باعث میشود خدا انسان را به خودش واگذار کند بددهانی و فحاشی است. بعد میفرماید: زندگی او را تباه میکند.
امام صادق علیه السلام فرمودهاند: "مَنْ سَبَّ مُؤْمِناً أَوْ مُؤْمِنَةً بِمَا لَيْسَ فِيهِمَا بَعَثَهُ اللَّهُ فِي طِينَةِ الْخَبَالِ حَتَّى يَأْتِيَ بِالْمَخْرَجِ مِمَّا قَالَ کسی که به مرد مؤمن یا زن مؤمنهای ناسزا بگوید به آن دشنامی که در آنها نیست خداوند او را در طینت خبال محشور کند تا آن که از آنچه گفته خارج شود" ... یعنی نسبت ناروا بدهد. در درگیریهای زن و شوهری این اتفاق بسیار میافتد. حضرت میفرمایند از این دشنامهایی که مثلا کسی به دیگری بگوید: زنازاده، حرامزاده و ... و از این کلماتی بگوید که در او وجود ندارد و در خشم این حرف را میزند که طبق فرموده این حرفها چه در خشم باشد و چه در شوخی و چه بر اساس عادت باشد یک نتیجه دارد ... اگر کسی به زن و مرد اهل ایمان، نسبت ناروایی را به عنوان دشنام بگوید خداوند او را در طینت خبال در جهنم قرار میدهد. جهنم مراتب مختلفی دارد. یک جاهایی هست که وضعیت فاجعهآمیز است. یکی از آنها همین طینت خبال است. یک لولهکشی دارد که چرک و خون و کثافات انسانهای زناکار در آن قرار میگیرد. به آنجا میگویند طینت خبال. جایگاه آدمهایی که به زنان و مردان اهل ایمان فحاشی میکنند در جهنم در همین منطقه است. علی القاعده خوش آب و هوا نیست.
پیغمبر ما میفرماید: "أَربَعَةٌ یُؤذُونَ أَهلُ النَّارِ عَلی مَا بِهِم مِنَ الأَذی وَ عَدَّ مِنهُم: وَ هُوَ مَن کَانَ فِی الدُّنیَا فَاحِشاً حضرت فرمودند: در جهنم چهار گروه هستند که اهل جهنم از شدت عذاب آنها اذیت میشوند. (جهنمیها میگویند چه بویی میآید.) یک نفر را معرفی کردند. کسانی هستند که در دنیا ناسزاگو هستند."
آدم ناسزاگو هرگز با امام معصوم ارتباط ندارد. یک شخصی بود که معاصر امام صادق علیه السلام بود. با حضرت دوست بود. هر جا که امام حضور داشتند این شخص هم حضور داشت. اهمیت مطلب در اینجا است که امام اجازه میدادهاند که آن شخص در کنارشان باشد. چون امام اجازه نمیدهد که کسی با ایشان باشد. ولی به این آدم اجازه میدادند که هر جا هستند این شخص هم باشد. نام این شخص را در روایات گذاشته بودند رفیق امام. به او میگفتند: صَاحِبُ الإمَامِ یعنی همراه امام. امام هر جا که میخواستند بروند او با امام بود. یک روز با امام به بازار کفاشها رفتند. پولدار هم بود. یک غلام داشت از هندوستان. این شخص هم تازه به مدینه آمده بود و مدینه رونق داشت. خوشش آمده بود. بازار کفاشها داشت در حالیکه در هند اصلا بازار نبوده است. این شخص جلوی مغازهها میایستاد و کفشها را نگاه میکرد. صاحب غلام که در معیت امام بود برگشت و دید که غلامش نیست. چند قدم رفتند و باز هم برگشت و دید که غلامش نیست. چند قدم رفتند و برای بار سوم برگشت و دید که غلامش نیست. بار چهارم که برگشت و دید غلام را در دورترها میبیند. صدا زد و گفت: ای حرامزاده. امام صادق محکم به پیشانی این مرد زد و فرمود: چنین نسبتی به او میدهی؟ گفت: اینها اهل هند هستند و مشرکند. اصلا در اینها ازدواج شرعی وجود ندارد و ... فرمود: او مشرک هست یا نیست به تو چه ربطی دارد. تو چرا این نسبت ناروا را به او دادی؟ گفت: اینها اصلا ازدواج ندارند. فرمود: مگر نمیدانی که هر طایفهای ازدواج خاص خودش را دارد؟ امام فرمود: دیگر با من نباش. نقل می-کنند آن مرد حق رفت و آمد با امام صادق را نداشت.
حضرت فرمود: کسانی که این نسبتها را به مردم میدهند از ما نیستند.