بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
تبرّی چیست؟ و به چه چیزی تحقق پیدا میکند؟ و چه اعمالی دارد؟ یکی از مؤلفههای تشکیلدهندۀ دین بعد از ولایت اهل بیت و تبرّی، مسألۀ تسلیم اهل بیت بودن است. اگر کسی میخواهد ببیند متدین هست یا نه، باید ببیند رابطهاش با امام معصوم چگونه است. تسلیم او هست یا نه. اگر تسلیم بود، متدیّن است و اگر تسلیم نبود، مؤلفه دین را ندارد گرچه نماز میخواند و روزه هم میگیرد. ولایت اهل بیت از همۀ امور مهمتر است.
تولّی و تبرّی در روایت
پیامبر(ص) فرمودند: " يَا عَبْدَ اللَّهِ! أَحْبِبْ فِي اللَّهِ وَ أَبْغِضْ فِي اللَّهِ وَ وَالِ فِي اللَّهِ وَ عَادِ فِي اللَّهِ فَإِنَّهُ لَا تُنَالُ وَلَايَةُ اللَّهِ إِلَّا بِذَلِكَ وَ لَا يَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ وَ إِنْ كَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِيَامُهُ؛ ای بندۀ خدا! در راه خدا دوست داشته باش به خاطر خدا کینه داشته باش. دوستیهایتان ملاک خدا داشته باشد. ملاک دشمنیهایتان خدا باشد. و افراد به ولایت خدا نمیرسند (و "اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا؛ خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند" نمیشوند) مگر اینکه دوستی و دشمنیشان به خاطر خدا باشد. و افراد طعم ایمان را نمیچشند، اگر چه نمازشان زیاد و روزهشان زیاد باشد مگر اینکه حب و بغضشان به خاطر خدا باشد" یعنی ولایت اهل بیت را داشته باشند و دشمنی دشمنان اهل بیت را داشته باشند. روزه و نماز زیاد داشته باشند، اهمیتی ندارد.
ششمین رکن: تسلیم امر اهل بیت(ع)
اصل، ولایت است؛ اما این نیست که اصل ولایت است ما دیگر عبادت و بندگی نداریم. ما به اتکا ولایت اهل بیت و به تبری از دشمنان آنان، اعمال عبادی را انجام میدهیم. یک چنین شخصیتهایی که ولایتشان حب الله است و دشمنی با دشمنان آنها بغض الله است.
رکن ششم را امام باقر(ع) در ادامه حدیث فرموده اند:" وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِنَا؛ تسلیم امر ما باشید" یعنی هرچه ما گفتیم انجام بدهید، نه هرچه خودتان خواستید. اشکال جامعۀ اسلامی این است که خواستههای خودش را بر دین تحمیل میکند و به دنبال تایید برای خودش است نه گرفتن دین از منبعش.
حسن ابن سهل از خراسان به مدینه به محضر حضرت صادق(ع) رفت و گفت: صد هزار شمشیر در خراسان حاضر و آماده است و به دستور شما از نیام بیرون میآید تا طومار بنی العباس را بپیچیم و حکومت را از آنها بگیریم و به دست شما بدهیم و شما حاکم ما بشوید. او فکر کرد الان امام میگوید آفرین، من منتظر این صد هزار نفر بودم. در ان اتاقی که حضرت بودند یک تنوری بود که روشن بود. تا حرف حسن تمام شد امام فرمود: برو داخل تنور. گفت: ما خیرخواه شما هستیم. ما میخواهیم بنی العباس را کنار بزنیم و انقلاب بکنیم و حکومت را به شما بدهیم و شما میگویید من به تنور بروم. حضرت فرمود: حرف من همین است. به این نکته دقت کنید؛ اگر کسی آماده باشد باید حرف امام را گوش بدهد. تو میخواهی حرف خودت را به امام تحمیل کنی نه اینکه حرف امام را گوش کنی. تو میگویی ما میخواهیم انقلاب کنیم چون فکر کردهای نخست-وزیری از آن تو است. به تو میگوید برو داخل تنور. میگویی من خیرخواه هستم؟ برو داخل تنور. این حرف-ها را نزن و برو. نرفت.
هارون مکی از در اتاق داخل شد. گیوههایش زیر بغلش بود. حضرت به او فرمود: داخل تنور شو. هارون درون تنور رفت و حضرت در آن را بستند. بعد هم شروع کردند به حرف زدن با حسن. از اوضاع خراسان پرسیدند. یعنی شما آدمهای دنیایی هستید و باید با شما راجع به باران و کشاورزی حرف زد. شما آدمی نیستید که بشود راجع قیام با شما حرف زد. حسن گفت: هارون میسوزد. حضرت فرمود: کشاورزی شما خوب است. گفت: سوخت. حضرت فرمود: فلانی را میشناسی؟ او از رفقای ما است. هوای او را داشته باشید. گفت: سوخت. یعنی اینقدر به امام اعتقاد ندارد که اگر فرمود داخل آتش برو، فرقی نمیکند که بسوزد یا نسوزد. حضرت فرمود: برو در تنور را بردار. برداشت و دید هارون درون تنور است و سالم است. حضرت فرمود: چند نفر از اینها در خراسان داریم؟ گفت: هیچ. فرمود: چرا با جان ما بازی میکنی؟
یعنی آقای حسن بن سهل! تو متوجه نشدی اگر خداوند حضرت ابراهیم(ع) را از دل آتش نجات داد فرمود: " قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيمَ؛ گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش!" و منِ امام صادق(ع) اگر بگویم که آتش بر هارون مکی هم سرد شود، میشود. نسبت به من معرفت ندارید. نمیتوانید تسلیم من باشید؛ ولی یکی از اجزاء دین "وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِنَا؛ تسلیم امر ما بودن است" داوود رِقّی از در وارد شد. امام صادق(ع) به او فرمود: داوود تا کجا با ما هستی؟ عرض کرد: یا ابن رسول الله! اگر آن اناری که جلوی شما است را نصف کنید و بگویید: نصفش حلال است و نصف دیگرش حرام، حرف نمیزنم. میگویم امام صادق(ع) فرموده است.
وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِنَا این جزء دین است. اگر امام زمان علیه السلام امروز خیمه شان برپا کردند، من کجا هستم؟ مگر سی هزار نفر امام حسین(ع) را دعوت نکردند؟ حالا چرا نگفتند برو؟ کشتند ولی چرا اینگونه کشتند؟ نکند امام زمان(عج) بیایند و ما هم نگوییم برو؛ بلکه او را بکشیم و در مقابلش قرار بگیریم. البته که کشته شدن در کار او نیست. ولی ما با ایشان تقابل داشته باشیم. چون ما اجزای دین را در خودمان را جاری نکرده-ایم. ما فقط نماز میخوانیم و روزه میگیریم. وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِنَا این مهم است و روح دین است و باید ورع داشته باشیم.
ابو صباح کنانی از یاران امام صادق به خدمت امام رسید و گفت: آقا! ما به خاطر انتساب به شما از مردم فحش میشنویم. میگویند اینها رافضی هستند و به قول امروزیها میگویند سنتی و امل هستند. گفت ما به خاطر شما در شهر مدینه فحش میشنویم و ناراحت بود. او فکر کرد امام به او میگوید عیبی ندارد و ما در قیامت دلجویی میکنیم و از این حرفها؛ اما امام به او فرمود: مگر شما به ما منسوب هستید؟ چه شد که این فکر را کردیدکه منتش را سر ما میزنید؟ به خاطر انتساب به شما ما فحش میخوریم. مگر شما به ما منسوب هستید؟ مبادا ما به پسر فاطمه زهرا بگوییم ما به خاطر انتساب به شما از مردم حرفهای زیادی می-شنویم و حضرت به ما بگویند مگر شما به ما منسوب هستید؟ ملاک و قاعده دارد.
امام صادق به ابوصباح فرمود: " مَا أَقَلَّ وَ اللَّهِ مَنْ يَتَّبِعُ جَعْفَراً مِنْكُمْ إِنَّمَا أَصْحَابِي مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ فَهَؤُلَاءِ أَصْحَابِي؛ به خدا قسم تعداد کمی از شما تابع جعفر هستند (از چهار هزار نفر، هفده نفر) این است و جز این نیست که صحابۀ من کسی است که شدید الورع باشد و برای خالقش عمل کند و ثواب او را امیدوار باشد. اینها اصحاب من هستند"
تقوا
انسان از درون یعنی از نفسش محل تمایلات و خواستهها است چرا که او را هلوع خلق کردهاند؛ یعنی شدیدالحرص است و خواستهها و تمایلاتش زیاد است. اگر نگوییم نا محدود ولی قابل شمارش نیست. این خواستهها با هم تزاحم دارد. همۀ خواستهها، آدم را به سعادت نمیرساند. بعضی از این خواستهها اگر تحقق پیدا کند انسان را از سعادت میاندازد. مانند اینکه شخص دلش میخواهد که هر شب نماز شب بخواند. ولی خداوند می فرماید: بعضی از بندگان من ظرفیتش را ندارند که هر شب نماز شب بخوانند اگر هر شب بخوانند دچار عُجب میشوند و همان چهار شب در هفته را هم نمیخوانند. برای اینها بهتر است که خواب را بر دیدگانشان مستولی کنم.
بنابراین اگر بخواهد تمام خواستههای انسان تحقق پیدا کند انسان به سعادت نمیرسد. از درون، یک ترمز میگذارند که اسم آن تقوا است و باعث میشود که محدودۀ نافرمانی اتفاق نیفتد؛ یعنی حرام را مرتکب نشود و از مسیر اطاعت خارج نشود. این تقوا، ترمز دستی تمایلات است و نمیگذارد تمایلات اتفاق بیافتد. منتها تمایلات واضح یعنی آنهایی که نافرمانیِ واضح خداست اتفاق نمیافتد. امام صادق علیه السلام میفرمایند شیعیان ما یک پله بالاتر هستند.