بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَ
بیتردید منشأ یکی از مهمترین تحولات جهان اسلام، وجود نازنین حضرت اباعبدالله الحسین است. با آن قیام و حرکتی که نسبت به آن اقدام کردهاند. مردم معاصر امام علیه السلام در رابطه با امام و این تحول، سه موضع گرفتهاند. اساسا میشود اینها را به سه گروه تقسیم کرد.
یک گروه مردم شام هستند. و شما میدانید که سپاهی که در مقابل سیدالشهداء قرار گرفت و امام را به شهادت رساند، یک نفر هم از مردم شام در میان آنها نبود. مردم شام موجودات خاصی بودند. اینها نه امام را میشناختند و نه به حرکت او اعتقادی داشتند و نه وضع موجود را وضع بدی میدانستند. آنها اصلا لازم نمیدانستند که چنین اتفاقی بیفتد که طومار بنیامیه برچیده شود. به دلیل اینکه اساسا آن وضع را وضع خوبی میدانستند. مخلص کلام اینکه مردم شام مسلمان بودند اما نه مسلمان به وحی. مسلمان معاویه بودند. هر چه معاویه میگفت آنها میپذیرفتند. معاویه راجع به هر کسی هر چه چیزی که میگفت آنها میپذیرفتند و کمترین تردیدی هم در صحت صحبتهای معاویه نداشتند. اصطلاحا به مردم شام میگویند مسلمانان معاویهای. معاویه در طول چهل سال زمامداری خودش، طوری رفتار کرده بود علیه اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین که وقتی علی ابن ابی طالب در مسجد شهید شد مردم شام سوال میکردند مگر علی نماز میخواند؟ در مسجد چه کاری میکرده است؟ این چیزی بود که معاویه در کله اینها فرو کرده بود و اینها پذیرفته بودند. معاویه همان کسی بود که نماز جمعه را چهارشنبه خواند و آنها پذیرفتند. نماز جمعه که دیگر اسمش روی آن هست. ولی احدی از اینها اعتراض نکردند. چون اصلا اسلام اینها اسلام وحی نبود. اینها مسلمانان وحی نبودند. اینها مسلمانان معاویه بودند. لذا اصلا اعتقادی به سیدالشهداء نداشتند. اصلا امام را نمیشناختند.
این نکته را هم بدانید در رابطه با معاویه که معاویه آدمی نبود که بخواهد حکومت اسلامی را به دست بگیرد و بگوید من حاکم اسلامی هستم. معاویه اصلا مترصد این معنا بود که اسلام را از بین ببرد. کار او همین بود. این قطعهای را که نقل میکنم از «مسعودی» است در «مروج الذهب». اعتراف معاویه است. این تحلیل تاریخ نیست، این حرف خود او است. ابن ابی الحدید هم همین معنا را نقل کرده است. معاویه یک یار صمیمی دارد به نام مغیره ابن شعبه. کسی که دارد این داستان را نقل میکند مُطَرَّف ابن مغیره ابن شعبه است، او پسر مغیره است. مغیره همان کسی است که آن فجایع هولناک را نسبت به فاطمه زهرا انجام داد. این دیگر معلوم است که با معاویه چقدر باید رفیق باشد.
مطرف پسر این آدم میگوید به اینکه پدر من یار غار معاویه بود و خیلی به او نزدیک بود. همیشه به دربار معاویه راه داشت. هر وقت که میخواست بدون وقت قبلی میرفت. معاویه هم خیلی او را تحویل می-گرفت. یک روز یک وقتی پدرم از قصر معاویه که بیرون آمد دیدم خیلی ناراحت است. کسی که ناراحت است مغیره است. دیگر ببینید چقدر آش شور شده است که او ناراحت است. تاریخ را دارم نقل میکنم. دیدم پدرم خیلی ناراحت است. به او گفتم که تو که از خانه رفیقت بیرون میآیی. همیشه که با هم صمیمی بودید. چطور شده که امروز به هم ریخته شدهای؟ چرا اوضاعت خراب است؟ هر شب لبخند داشتی. گفت: حقیقت مطلب این است که من از درِ دوستی به معاویه گفتم: تو آنچه را که میخواستی به دست آوردهای. حکومت دست تو است. بنی هاشم هم نه توان دارند و نه عرضه و نه یار. کسی را ندارند. کاری از دستشان برنمیآید. همه طرفدار تو هستند. تو هم یک قدری دلجویی بکن و یک رعایتی بکن نسبت به بنی هاشم. بالاخره اینها خویش و قوم تو هستند. خویش و قوم هم که نباشند رعایای تو هستند. اینها هم بالاخره زیر پرچم حکومت تو هستند. مراعاتشان را بکن. چرا اینقدر نسبت به بنی هاشم خشونت داری؟ یک قدری روشت را در مقابل اینها تغییر بده. ببینید معاویه چه نسبت به بنی هاشم چه کرده است که مغیره هم تاب نیاورده است. خیلی ظالمانه بوده است.
مغیره میگوید من این دلسوزی را کردم. معاویه این جواب را به من داد و من از این عصبانی هستم. جواب را از روی کتاب میخوانم، ترجمه متن مسعودی است. معاویه گفت: هیهات هیهات (یعنی هرگز این کاری را که گفتی نمیکنم، هرگز نسبت به بنی هاشم جفت و جور نخواهم شد. بعد گفت:) ابوبکر خلافت کرد، عدالتگستری نمود و بیش از این نشد که مرد (چون دو سال بعد مرد. به زعم معاویه او عدالتگستری کرده است). و نامش هم از بین رفت. عمر و عثمان نیز همچنین مردند و با آن که با مردم نیکو رفتار کردند، جز نامی از خود باقی نگذاشتند (در همین که فقط اسمی از خودشان باقی گذاشتند. اسم نفر اول را آورد، اسم نفر دوم را هم آورد، اسم نفر سوم را هم آورد) و هلاک شدند ولی برای این فرزند هاشم (پیغمبر ما که اسم ایشان را نمیآورد و میگوید فرزند هاشم) هر روز پنج نوبت در تمام دنیای اسلام فریاد میکشند (شهادت به رسالت پیغمبر در اذان. ببینید چقدر خبیث است. اسم پیغمبر را نمیآورد. از این که اسم پیغمبر در ماذنهها برده میشود عصبانی و ناراحت است. بعد به مغیره گفت:) بعد از این شهادت به رسالت در ماذنه دیگر چه کاری میشود کرد؟ لا اُمَّ لَکَ (تعبیر زشتی کرد به مغیره و گفت ای بیمادر و این حرف را زد: ) لا وَ اللهِ اِلّا دَفناً دَفناً به خدا نمیگذارم و کاری میکنم که اسم از بین برود و دیگر نباشد. (دارد صراحتا بیان میکند که من نمیخواهم اصلا اسم پیغمبر برده شود. به خدا قسم تا آنجا پیش میروم که نه از تاک نشان باشد و نه از تاکنشان. من دنبال این هدف هستم).
مغیره ناراحت شد از این همه خباثت معاویه. ما فکر میکردیم تو دنبال حکومت اسلامی هستی. بالاخره یک سفرهای پهن است و بیت المالی هست خب تو هم بخور. دید اصلا معاویه یک فکر دیگری دارد.
در کتاب اخبار الملوک، احمد ابن طاهر میگوید وقتی معاویه صدای مؤذن را شنید که میگفت اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ گفت: ای پسر عبدالله! پیغمبر را دارد مورد خطاب قرار میدهد. این-ها در مدارک خودشان هست. خدا پدرت را رحمت کند. چه بلند همت بودی که برای خود نپسندیدی مگر اینکه نام تو مقارن نام خدا باشد. یعنی این قطعه دوم وحی نیست و کار خودت است و دسیسه تو است. تو خواستی اسمت کنار اسم خدا باشد. و این را جزء بلندهمتی پیغمبر میداند نه جزء رسالت پیغمبر. این آدم با این تفکر که میخواهد دین را از بین ببرد، اسلامی را درست کرده است که چهارشنبه نماز جمعه میخواند. اسلامی را درست کرده است که سه قطعه فقط از آن را نقل میکنم و مردم شام هم این اسلام را پذیرفتهاند.
قطعه اول: معاویه اهل نوشیدن شراب است: احمد ابن حنبل رهبر یکی از چهار فرقه اهل سنت در کتاب مسند خودش دارد بیان میکند و میگوید راوی عبدالله ابن بریده است. عبدالله ابن بریده دارد این قصه را تعریف میکند. دَخَلتُ اَنَا وَ اَبی عَلی مُعاوِیَهَ فَاَجلَسَنا عَلَی الفِراشِ ثُمَّ اُوتینا بِالطَّعامِ فَاَکلنا ثُمَّ اُوتینا بِالشَّرابِ فَشَرِبَ مُعاوِیَهُ ثُمَّ ناوَلَ اَبی ثُمَّ قالَ ما شَرِبتُه مُنذُ حَرَّمَه رَسُولُ اللهِ من و پدرم در جلسه معاویه وارد شدیم. ما را روی یک بستری نشاند و بعد برای ما غذا آورد. ما هم غذای او را خوردیم. سپس شراب آورد و خود معاویه آن شراب را خورد. بعد به پدر من تعارف کرد. پدرم گفت: ما نخوردیم شراب را از زمانیکه پیغمبر این را حرام کرده است. چون قصد او از بین بردن دین است التزامی هم به اجزای دین ندارد. شرابخوارگی هست در معاویه. این ماجرا را احمد ابن حنبل در جلد پنج کتاب مسند نقل کرده است.
قطعه دوم: معاویه اهل ربا است. در کتاب موطا جلد دو آمده است. در کتاب سنن نسائی جلد هفت آمده است. اینها همه از منابع اهل سنت است. شاهکارهای این خلیفه خال المؤمنین را بیان میکند. میخواهم بگویم اسلامی را که آورده بود اسلام معاویهای است. اِنَّ مُعاوِیَهَ باعَ سِقایَهً مِن ذَهَبٍ اَو وَرَقٍ بِاَکثَرَ مِن وَزنِها. فَقالَ لَه اَبُو الدَّرداءِ: سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ یَنهی عَن مِثلِ هذا اِلّا مِثلاً بِمثلٍ. فَقالَ مُعاوِیَهُ ما اَری بِمِثلِ هذا بَأساً فَقالَ لَه اَبوالدَّرداءِ مَن یُعذِرُنی مِن مُعاوِیَهَ؟ اَنَا اُخبِرُه عَن رَسُولِ اللهِ وَ یُخبِرُنی عَن رَایِه لااُساکِنُکَ بِاَرضٍ اَنتَ بِها. یک جام طلا و یک سینی طلا را به بیشتر از وزن آن فروخت، یعنی ربا. اینها هر دو هم مالک و هم نسائی از عطاء ابن یسار نقل میکند. عطاء ابن یسار میگوید من دیدم که این کار را کرد. مثلا جام طلا را یک کیلو بوده به یک کیلو و دویست گرم فروخته است. بعد میگوید ابودرداء در آن جلسه بود و به معاویه گفت: من از پیغمبر شنیدم اینطور معاملات وزنی و کشیدنی باید به اندازه خودش خرید و فروش بشود نه بالا و پایین. حرف بسیار عجیبی است. ابو درداء میگوید من از پیغمبر شنیدم که در معاملات کشیدنی باید به اندازه وزن معامله بشود. میگوید من از پیغمبر شنیدهام بعد معاویه میگوید: من در این مساله اشکالی نمیبینم. ابو درداء میگوید: یک کسی بیاید به من بفهماند که این چه توجیهی است که معاویه میکند. من میگویم پیغمبر این حرف را زده است و او میگوید من اینطور فکر میکنم. تو چه کسی هستی که بخواهی در مقابل پیغمبر فکر بکنی. عصبانی شد ابودرداء و گفت من در این محلی که تو زندگی میکنی اصلا زندگی نمیکنم. رفت به مدینه و به آن نفر دومی که این شخص را استاندار کرده است گفت که معاویه چه کاری کرده است. عمر هم برای معاویه یک نامهای نوشت و گفت دیگر از این کارها نکن.
این یک معامله بود که نفر با معاویه کرد. اما آقایِ ما وقتی آمدند سر کار اولین کاری که کردند این بود که معاویه را برکنار کردند. به حضرت علی گفتند که این خلاف سیاست است. بگذار یک قدری مهر خلافتت خشک شود بعد با این آدم دست و پنجه نرم کن. فرمود: والله حاضر نیستم برای یک لحظه، ظالم بر مردم حکومت بکند.
شرابخوار بودن را خودشان گفتهاند. رباخوار بودن را هم خودشان گفتهاند. تعطیل حدود الهی را هم خودشان گفتهاند. تاریخ ابن کثیر جلد هشتم نقل کرده است. میگوید به اینکه یک شخص دزدی را آوردند پیش معاویه. دزدی او مسلم شده بود. گفتند حد را جاری بکنید. حد این بود که انگشتانش را قطع کنند. مادر این دزد آمد پیش معاویه و گفت: یا اَمیرَالمُؤمِنینَ اِجعَلها فی ذُنُوبِکَ الّتی تَتُوبُ مِنها حد را جاری نکن. جاری نکردن حد یک گناه است. این هم یک گناه است که به گناهان تو اضافه میشود که میخواهی از آن توبه کنی. فَخَلّی سَبیلَه دزد را رها کرد. بعد گفت حرف او خوب بود و من توبه میکنم. حد الهی را تعطیل کرد و گفت من توبه میکنم. آن هم به پیشنهاد یک زن.
این معاویه است و این هم اسلام معاویه است. مردم شام تابع این اسلام هستند. اینها اصلا امام حسین را نمیشناسند. چه میدانند امام حسین چه کسی است. چرا اصلا میخواهید این کار را بکند؟ مگر معاویه بد است؟ مگر یزید بد است که معاویه میخواهد این کار را بکند؟ برای چه؟ لذا اصلا در جنگ شرکت نکردند. اصلا در حماقت و جهالت بینظیر بودند. گوی سبقت را از ...
یک مردی از عراق رفته بود شام. اینها با هم در جنگ صفین در تقابل هم بودهاند. چند نفر دیدند این شخص، عراقی است. گفتند حتما در جنگ صفین بوده است. خواستند او را اذیت کنند. شخص عراقی یک جمل داشت، جمل یعنی شتر نر. عرب به شتر نر میگوید جمل و به شتر ماده میگوید ماده. هر ابلهی راحت میتواند این دو را از هم تشخیص بدهد. این عراقی صاحب جمل بود. یکی گفت این شخص چون در جنگ صفین در مقابل ما ایستاده است باید اذیتش کنیم. رفت جلو و گفت این ناقه مال من است. شخص عراقی میگفت این اصلا ناقه نیست، جمل است. شخص شامی گفت این ناقه مال من است. پنجاه نفر هم شهادت دادند که این ناقه مال آن شخص شامی است. این شخص عراقی میگفت این اصلا ناقه نیست. این ادعایی که میکنید به این حیوان نمیخورد. این یک چیز دیگر است. اصلا گوش نمی-کردند. کار به رفتن نزد معاویه کشید. معاویه گفت: چه شده است؟ شخص عراقی گفت: این جمل مال من است و اینها میگویند ناقه است و مال اینها است. معاویه گفت شهادت دادهاند، نمیشود کاری کرد. باید گریست بر جامعهای که چهل سال حکومت این آدم را پذیرفته بود. باید گریست از دست مردمانی که این آدم را خال المؤمنین معرفی میکنند. حکم کرد به نفع آن پنجاه نفر. جمل را به جای ناقه داد به آنها و رفتند. بعد شخص عراقی میخواست بیرون برود. حیرتزده شده بود. معاویه او را صدا زد و گفت: شترت چند میارزید؟ گفت: هزار درهم. معاویه به او سه هزار درهم داد و گفت فکر نکنی که من خیلی سخی هستم. این را بابت این به تو میدهم که بروی به علی بگویی: من صد هزار نفر شمشیرزن دارم که فرق بین جمل و ناقه را نمیفهمند. من با اینها میخواهم در مقابل تو بایستم، چه کاری میخواهی بکنی؟
اسلام معاویهای این بود و شامیها طرفدار این اسلام بودند. امروز هم ما افرادی را داریم که اسلام معاویهای دارند، منتها معاویه زمان. ولی این گروه مورد بحث من نیستند. هر کسی که ادعای معنویت میکند بر غیر مبنای وحی، اسلام او اسلام معاویهای است. میخواهد صوفیه باشد و میخواهد عرفان-های کاذب باشد و میخواهد حذف شریعت به دست هر کس دیگری باشد. اینها طرفداران اسلام معاویه هستند. هر جا که وحی حذف شد بدانید که شخص مسلمان معاویهای است منتها معاویه زمان. دیگر نمیخواهم خیلی وارد این بحث بشوم چون این گروه مورد بحث من نیستند. امسال نمیخواهم راجع به اسلام معاویهای صحبت کنم تا مسلمانان معاویهای را بشناسید. یک ملاک خوب به شما دادم، همین بس است. هر جا که معنویت مبتنی بر غیر وحی شد بدانید که آنجا اسلام، اسلام معاویهای است. خودتان بروید دربیارید ته مطلب را. هر جا قال الباقر و قال الصادق ندیدید بدانید که آنجا اسلام، اسلام معاویه است.
اما گروه دوم کسانی بودند که اینها امام را میشناختند. یعنی میدانستند که فرزند رسول خدا است، فرزند امیرالمؤمنین است، فرزند فاطمه زهرا است. این را میدانستند. هدف امام را هم قبول داشتند. میگفتند حکومت، حکومت فاسد است و باید علیه آن قیام کرد و پای امام هم ایستادند. عملا پای امام ایستادند. ولی اینها تعدادشان خیلی کم بود. اینها کسانی بودند که حرف سیدالشهداء برای آنها حجت بود. وقتی حضرت فرمود وَ عَلَی الاِسلامِ اَلسَّلامُ اِذ قَد بُلِیَت الاُمَّهُ بِراعٍ مِثلَ یَزیدٍ و بر اسلام فاتحه باید خواند اگر رهبری مثل یزید داشته باشد، اینها میفهمیدند یزید آدم عوضیای است. اعتقاد به سیدالشهداء داشتند. اینها میدانستند هدفی را که سیدالشهداء قرار داده است یک هدف الهی است و مبتنی بر وحی است. در همین خطبه حضرت سیدالشهداء فرمود: لَقَد سَمِعتُ جَدّی رَسُولَ اللهِ یَقُولُ اَلخِلافَهُ مُحَرَّمَهٌ عَلی آلِ اَبی سُفیانٍ. اینها اعتقاد داشتند فرمایش حضرت سید الشهداء را که از جد بزرگوارشان نقل میکرد که حکومت بر آل ابی سفیان حرام است. اینها میدانستند امروز که یزید آمده است او دارد یک کار حرام انجام میدهد و میگفتند ما باید در کنار سیدالشهداء قرار بگیریم و طومار این کار حرام را بپیچیم. این گروه دوم اهل عراق بودند. شیعیانی بودند که پای امام ایستادند ولی کمترین تعدادی را داشتند که برخی از منابع نقل میکنند.
در تعداد اصحاب سیدالشهداء عدد اصحاب از چهل و پنج نفر شروع میشود تا صد و چهل شش نفر. چهل و پنج نفر را نقل کردهاند و صد و چهل و شش نفر را هم نقل کردهاند. اسامی را هم درآوردهاند. برخی از کتبی که اشاره میکند به اسامی، موجود است. منتها یک روایت و یک نقل شهرت پیدا میکند به دلایل خاص. نقل هفتاد و دو تن شهرت پیدا کرده است اما به این معنا نیست که فقط و فقط هفتاد و دو نفر بودهاند. اما این گروه دوم کمترین تعدادی را که نقل میکنند چهل و پنج است و بیشترین تعدادی را که نقل کردهاند صد و چهل و شش نفر است. بیشتر از این تعداد نبودهاند که پای امام حسین علیه السلام ایستاده باشند.
گروه سوم امام را میشناختند. به هدف امام هم اعتقاد داشتند و میدانستند که حاکمیت، حاکمیت ظلم و فساد است. این را هم خوب میدانستند. خوب میدانستند که حاکمیت، حاکمیت ظلم و ستم است. هم وضع موجود را میشناختند و هم به هدف قیام اعتقاد داشتند و هم به سیدالشهداء اعتقاد داشتند. اما اینها یک جایی، جا زدند. اینها کسانی بودند که خودشان امام را دعوت کردند. در شصت هزار نامه امام را دعوت کردند. وجود نازنین سیدالشهداء را دعوت کردند ولی اینها یک جایی جا زدند. اینها یک جایی کم آوردند. دعوت کردند و نامه نوشتند. گفتند: بیا که الان وقتش است. چون یزید آن اقتدار پدرش را ندارد و بنی امیه هم خیلی دلِ خوشی از او ندارند. تو بیا که ما همه دلخوش به تو هستیم. بیا و امیر ما باش. برای امام نامه نوشتند.
حضرت در مکه نامهها را بررسی کردند و این نامهها را ضبط کردند و نگه داشتند و از بین نبردند. برای بررسی وضعیت موجود رصد کردند. پیک فرستادند. رسول فرستادند. خواص خودشان را فرستادند. ارزیابی آنها هم ارزیابی مثبت بود. ولی در یک جایی جا زدند. و آن فرستاده وجود نازنین امام نتوانست این جا زدن را به امام برساند. و امام از زمانی که متوجه شدند وضعیت کوفه عوض شده است میخواستند برگردند ولی آنها اجازه نداند که این قصه پیش آمد که پیش آمده است.
من کاری به این جریانات ندارم. آن جریانی را که من کار دارم یک چیزی دیگر است. این را زیاد شنیده-اید که دو هزار نفر در خیمه و خرگاه حضرت سیدالشهداء هستند در شب عاشورا. وقتی چراغ را خاموش میکند دوهزار نفر تبدیل میشوند به چهل و پنج نفر. روز عاشورا سی و دو نفر به امام اضافه میشوند. یک عده که با خود امام آمده بودند شب عاشورا رفتند. آنهای دیگری که اهل عراق بودند و امام را می-شناختند و هدف را قبول داشتند، آن کوفیانی شدند که سی هزار نفر شدند در مقابل امام. بحث امسال من این است که این جا زدگان، عوامل جا زدگی اینها چه بود؟ چه شد اینها که دعوت کرده بودند معجز از سر بردند. چه شد اینهایی که دعوت کردند آب را بستند؟ چه اتفاقی افتاد که اینهایی که دعوت کرده بودند به صغیر و کبیر رحم نکردند و بچه شش ماهه را هم کشتند؟ این تغییر به خاطر چه چیزی بوده است؟ بحث امسال من اگر حضرت حق اراده کرده باشد این است که من این عوامل را بگویم.
برای چه میخواهم این را بگویم؟ دوره کوفیان تمام شد و رفت. همانطور که مسلمانان شامی هنوز هم هستند، باز هم تکرار میکنم که مسلمانان معاویهای هنوز هم هستند، این تیپ دوم از مسلمانها هنوز هم هستند. اگر این جمعه برای پسر فاطمه زهرا ندای آسمانی دربیاید که یا مَهدیُّ اُخرُج و خروج بکند و خیمه و خرگاه بکند، من و شمایی که هیئتی هستیم اگر با لباس سیاه برویم در خیمهگاه او و او چراغ را خاموش کند ما داخل خیمه او میمانیم یا میآییم بیرون؟ ما میآییم بیرون یا داخل هستیم؟ باید بدانیم آنهایی که رفتند بیرون چه ویژگی داشتند. بحث بسیار مهم است و بسیار صریح است. چون گروه دوم و سوم را که نقل کردم، اینها غالبا و عمدتا اهل عراق بودهاند. عراق مرکز حکومت امیرالمؤمنین است. به واسطه اینکه کوفه مرکز حکومت علی ابن ابی طالب شده است صحابه پیغمبر و تابعین و اصحاب تابعین در آنجا قرار دارند. اینها کسانی هستند که علی ابن ابی طالب را میشناسند به عنوان اولین کسی که به پیغمبر ایمان آورد. ولی همینها حضرت حسین را رها کردند. من نمیخواهم اسم ببرم و ذهن بعضیها نسبت به این افراد مخدوش بشود هر چند مهم هم نیست که مخدوش بشود.
من و شما امروز جزء طرفداران اهل بیت هستیم. حالا اگر امروز امام زمان علیه السلام آمد من از خیمه بیرون میآیم یا نمیآیم؟ من چه کار میکنم؟ باید بدانیم آنهایی که بیرون رفتند چه مشکلی داشتند. این موانع در ما نباشد. این بحث خیلی بحث مهمی است و اگر امام زمان علیه السلام به من عنایت بکند و بتوانم این عوامل خروج را به طور مستوفی پیدا بکنم از کلمات سیدالشهداء که به لشگریان مقابل بیان میکند که مثلا شما چه بودید که حرف من را گوش نمیکنید. پیام امام علیه السلام نقطه سر خط نیست بلکه نقطه چین است. فقط آنها نیستید که این خصوصیت را دارد، بلکه هر کسی که این خصوصیت را داشته باشد در مقابل امامش میایستد. و ما باید بدانیم که آنها چیست. امید دارم که إن شاء الله اگر خدا عنایت بکند جلسه بتوانیم وارد این بحث بشویم و به طور مستوفی بیان بکنیم.
شب اول ماه محرم است. در مسجد ما به خلاف تمام محافل حسینی که در شب اول ماه راجع به حلول ماه صحبت میکنند و شعر میخوانند و عزاداری میکنند که ماه محرم آمده است، ماه حزن آمده است، ماه اشک آمده است و اینگونه به عزاداری میپردازند و یا در بعضی از جلسات قدیمیتر روضه الحاق سیدالشهداء را به کربلا میخوانند، از همان منزلی حضرت متوجه شهادت مسلم ابن عقیل شدند و بعد هم آن رفتارهایی که حضرت داشتند و بعد هم میکشانند به کربلا و بعد هم به روضه حضرت سکینه و رقیه. بعضی هم اینطور میخوانند. ولی شما از زمانی که با ما بودهاید دیدهاید که من در شب اول، روضه حضرت صدیقه طاهره میخوانم.
امسال میخواهم بگویم چرا من روضه حضرت فاطمه زهرا را میخوانم. من در واقع با این مساله می-خواهم این مطلب را اعلام بکنم که تمام ظلمهایی که به حضرت سیدالشهداء و یارانشان و خاندان محترمشان شد و تمام ظلمهایی که به امام ما شد و تمام ظلمهایی که تا روز قیامت به جامعه بشریت می-شود ریشه در ظلمهایی دارد که به فاطمه زهرا شد. ریشه در ظلمهایی دارد که سقیفه بر سر فاطمه زهرا آورد. باید بدانیم کربلا رهآورد و دستاورد سقیفه است و سقیفه مسیر انحرافی اسلام است و تنها کسی که در اینجا مواجه شد با ستمکاران، صدیقه طاهره سلام الله علیها بود. فاطمه زهرا یک تنه ایستاد. خیلی هم خوب ایستاد. تمام ترفندهای دشمن را بست و به هم زد.
دشمن میدانست علی مامور به سکوت است. میدانستند چون امتحان کرده بودند. دیدند این علی آن علی سابق نیست. هر چه به او میگوییم سرش پایین است. فهمیدند باید راز و رمزی باشد. گفتند امروز میرویم درِ خانه علی، علی میآید پشت در. با او مواجه میشویم و علی را میکشیم. همان نقشهای که برای پیغمبر کشیده بودند. آن شب علی در بستر پیغمبر خوابید که قریش نتوانند آن نظر شومشان را پیاده بکنند. امروز فاطمه رفت پشت در تا سقیفه نتواند آن نظر شومش را پیاده بکند. این تحلیل تاریخ است. من روضه نمیخوانم. اگر از شما پرسیدند چرا فاطمه آمد بگویید به خاطر اینکه علی در جای رسول الله خوابید. باید رسول الله حفظ میشد و آن روز علی حفظ کرد. باید علی حفظ میشد و امروز فاطمه حفظ کرد. دستشان را بست. کاری نمیتوانستند بکنند و باید درِ خانه را آتش میزدند. باید این کارها را می-کردند. چون نقشه شوم سقیفه را برملا کرده حضرت زهرا. همه اینها به خاطر مظالمی است که به حضرت زهرا شد.
دومین دلیلی که من روضه حضرت زهرا میخوانم این است که امام صادق علیه السلام میفرماید: ما مِن باکٍ یُبکی اِلّا وَ قَد وَصَلَ فاطِمَهَ هیچ گریهکنندهای بر حسین ابن علی نیست مگر اینکه دارد احسان به فاطمه میکند و اسعدها علیه و به فاطمه دارد کمک میکند. گریهکنهای امام حسین! شما یاوران حضرت زهرا هستید. باید از حضرت زهرا مدد بگیریم. باید اجازه بگیریم. بگوییم شما به ما اجازه بده که این دو ماه را روضه بخوانیم و گریه کنیم و خودمان را لطمه بزنیم.
سومین دلیل را کامل الزیارات و مرحوم مجلسی نقل میکنند: حضرت زهرا آمد خدمت پدر بزرگوارش. عرض کرد: پدر! این فرزندی که من به آن حامله هستم مونس من است. در تنهاییهای من با من صحبت میکند. از گذشته خبر میدهد. از آینده خبر میدهد. از غریبیهایش میگوید. از بیکسیهایش می-گوید. او کیست؟ قصهاش چیست؟ امروز یک حرف عجیبی میزند. از صبح که این حرف را شنیدهام دلم آتش گرفته است. با یک صدای محزونی میگوید وا عَطَشاه وا عَطَشاه صدای او امان فاطمه زهرا را برید. فاطمه بین در و دیوار اما امانش بریده نشد. خانم! تو فقط این صدا را شنیدی. نتوانستی تحمل کنی. دخترت که از نزدیک میدید. چه بر زینب گذشت؟
پیامبر یک بخشی از مصیبتهایی که بر امام حسین در کربلا وارد میشود را برای حضرت زهرا تعریف کرد. حضرت زهرا پرسیدند: پدر! پسرم چه زمانی کشته میشود؟ فرمود: دخترم! زمانیکه نه من هستم نه تو هستی نه پدرش هست و نه برادرش حسن هست. حضرت زهرا سوال کردند: یا اَبَتاه! مَن یَلتَزِم بِاِقامَهِ العَزاءِ؟ یا اَبَتاه وَ مَن یَبکی عَلَیهِ؟ اگر ما نیستیم چه کسی برای فرزندم عزاداری میکند؟ چه کسی بر او گریه میکند؟ پیغمبر از من و شما خبر دادند. فرمود هر زمانی که میگذرد مردان امت من برای مردان اهل بیت حسین و زنان امت من برای زنان اهل بیت حسین گریه میکنند. این مال یک سال نیست، هر سال است. می-دانید چرا هر ساله است؟ چون فاطمه دعا کرده است. ما داریم اجابت دعای فاطمه را اجرا میکنیم. حالا فهمیدید چرا من روضه حضرت زهرا میخوانم؟
برویم عیادت حضرت زهرا. در عیادت هم روضه کربلا را خوانده است. در عیادت هم یکی از اصول کربلا مشخص شد. صَلّی اللهُ عَلَیکِ یا بِنتَ رَسُولِ اللهِ اجازه میدهید ما وارد بشویم؟ فکر کنم نباید جلو برویم. چون نمیتواند بنشیند. نمیتواند بنشیند. پهلوی شکسته... جلو نرویم. همین عقب بایستیم. فقط ببینیم در اتاق چه اتفاقی میافتد. همین.
روز آخر فاطمه است. به حضرت زینب فرمودند: یک بقچه در آن صندوق هست، آن را بیاور. دختر چند سالش است؟ چهار سالشان است. مگر این حرفها را به دختر چهار ساله میزنند؟ کس دیگری نبود. ما هم که نبودیم. یک دست او که شکسته است، نمیتواند. با یک دستش بقچه را باز کرد. دخترم! این کفنها پنج تا بوده است. جبرئیل از بهشت آورده است. یکی برای مادربزرگت حضرت خدیجه بوده است و مصرف کردهایم. یکی برای پدرم رسول الله بود که مصرف کردیم. این سومی هم برای من است. دوتای دیگر را هم بگویم چون این بقچه دست تو میماند. آن یکی برای پدرت علی است و آن یکی هم برای بزرگت امام مجتبی است. گفت: مادر! برادرم حسین چه شد؟ فرمود: او که کفن ندارد.