بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَ
بحثی را تحت عنوان گریز از دین آغاز کردیم و مطرح کردیم که چرا افرادی کلاً نسبت به دین موضع می-گیرند؟ یعنی از ابتدا تدین ندارند. و چرا عدهای بعد از سنواتی که دیندار هستند دست از دینداری بر می-دارند؟ ما با افرادی که دچار انحراف دینی هستند کاری نداریم و یک عده هستند که نامشان متدین است؛ ولی میگوید من نماز نمیخوانم و در عالیترین سطح عرفان هستم. مشخص است که حلقوم این فرد، حلقوم شیطان است. تو در عالیترین سطح عرفان هستی یا پیغمبر؟ تو در عالی ترین سطح عرفان هستی یا امیر -المؤمنین؟ امیر المؤمنین را در مسجد به شهادت رساندند و دست از عبادت و نماز خواندن برنداشت. در مورد این افرادی که میگویند ما به عالیترین درجه عرفان رسیدهایم و نماز نمیخوانیم حرفی نداریم و اصلاً کاری با آنها نداریم؛ چون این بندگان خدا از ریشه مشکل دارند. اما همین افراد، چه میشود که این حرفها را میزنند و دین جدیدی را میسازند؟
عوامل گریز از دین:
در جلسۀ گذشته گفتیم اولین عامل گریز از دین، شیطان است آن هم با پنج سیاست. سیاست اول او، حمله و هجوم همه جانبه است؛ از مقابل، پشت، سمت راست و چپ. این حملۀ همه جانبه را بر اساس آیۀ 16و 17 سورۀ مبارکۀ اعراف مطرح کردیم. خداوند در این سوره میفرماید شیطان اعلام کرده است )قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم( مرا به خاطر اینکه سجده نکردم از آن تقرب دور کردی، من هم تمام انتقام خود را از فرزندان آدم میگیرم و در مسیر صراط مستقیم مینشینم. در جلسۀ گذشته عرض کردم که صراط مستقیم، مسألۀ دین است. سر راه دین مردم مینشیند و نمیگذارد مردم تدین داشته باشند. سر راه مردم مینشیند چه کار میکند؟ )ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ( من از مقابل و پشت و سمت راست و سمت چپ حمله میکنم. این حمله که اتفاق میافتد چه نتیجهایی دارد؟ انسان با شیطان درگیر میشود. نتیجه این مواجهه چیست؟ به نفع انسان است یا شیطان؟ خداوند در قرآن کریم میفرماید: بیشتر مردم ضربه فنی خواهند شد. بیشتر مردم ضربه فنی میشوند.
دلیل این ضربه فنی شدن این است که نمیدانند حملۀ از مقابل و پشت یعنی چه؟ دنبال این هستند که شیطان وسوسه کند و یک موجودی در یک جایی کاری انجام دهد؛ در حالی که او در حال انجام دادن کار خودش هست و شما نتیجۀ کار او را میبینید. وجود نازنین امام باقر علیه السلام این آیه را تفسیر کردند و فرمودند: حملۀ شیطان از مقابل یعنی أُهَوِّنُ عَلَيْهِمْ أَمْرَ الْآخِرَةِ امر آخرت را برای مردم آسان میکند. امر آخرت را آسان میکند؛ یعنی به دنیا مشغول میکند. امر آخرت را آسان میکند؛ یعنی وعدۀ فردا میدهد و میگوید حالا إن شاء الله از شنبه. قرار است آدم شویم؛ ولی میگوییم از شنبه. این یکی از کارهایی است که شیطان انجام میدهد. آقا امروز تصمیم میگیرم که امر آخرتم را اصلاح کنم. امروز پنج شنبه است و از شنبه شروع میکنم. چندین هفته است که این شنبه نمیآید. فکر نکنید اگر نتوانستهاید به خاطر این بوده است که خودتان نخواستهاید. این، کار شیطان است. او نمیگذارد.
امام باقر علیه السلام میفرماید: وَ إِيَّاكَ وَ التَّسْوِيفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ يَغْرَقُ فِيهِ الْهَلْكَى از تسویف بر حذر باشید. تسویف یعنی اصلاح امور آخرت را به امروز و فردا مؤکول کردن. تسویف، دریایی است که معصیتکاران و کسانی که از کاروان انسان کامل عقب ماندهاند در آن غرق میشوند. دریایی است که نمیشود به راحتی در آن شنا کرد. امام میفرماید: أَكثَرُ صَيَّاحِ أَهلِ النَّارِ مِنَ التَّسويفِ. اصلاح امر آخرتتان را به فردا نیندازید. بیشترین فریادی که از جهنمیها صادر میشود از کسانی است که امر آخرت را به فردا مؤکول کردهاند. این، کار شیطان است. «ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد». (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون) بعد هم هیچ اتفاقی برای این آدم نمیافتد و او را به جهنم میبرند. پس باید به فکر بود. اگر کسی به خاطر اینکه خدا کریم است و رحیم است آخرت را جدی نمیگیرد، به خاطر ضربه فنی شدن توسط شیطان است. شیطان این بلا را سرتان میآورد.
اما هجمۀ دوم؛ شیطان میگوید از پشت سر به انسان حمله میکنم. حملۀ از مقابل یعنی آخرت را آسان جلوه میدهم، اما در اینجا یعنی چه؟ امام فرمودند: وَ مِنْ خَلْفِهِمْ آمُرُهُم بِجَمعِ الأَموَالِ وَ مَنعِهَا عَنِ الحُقُوقِ لِتَبقِىَ لِوَرَثَتِهِم وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ أُفسِدُ عَلَيهِم أمرَ دِينِهِم بِتَزيينِ الضَّلَالَةِ، وَ تَحسينِ الشُّبهَةِ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ بِتَحبِيبِ اللَّذَاتِ إِلَيهِم، وَ تَغلِيبِ الشَّهَوَاتِ عَلَى قُلُوبِهِم انسانها را وادار به جمعآوری مال میکنم و باعث میشوم آنها حقوق الهی را پرداخت نکنند تا این اموال برای ورثه باقی بماند. یعنی مفت و مجانی کارگر دیگران میشویم. تمام عمر را لحظه به لحظه سپری میکنیم؛ اما ثمرۀ آن را دیگران استفاده میکنند. مثلاً میگوید من وصیت میکنم ثلث مالم را بعد از مرگم خرج کنند. راجع به این موضوع هم بعداً صحبت خواهم کرد که ثلث مال بعد از مرگ چه حالات و وضعیتی دارد. شیطان میگوید من از پشت سر حمله میکنم یعنی وادار میکند که اولا مال جمع کنید. و ثانیا حقوق الهی را ادا نکنید.
شیطان دو خصلت حرص و بخل را در انسان زنده میکند و با این دو خصلت، انسان را بیچاره میکند و نمی-گذارد عاقبت به خیر شود. میخواهیم در مورد اولین خصوصیتی که شیطان با آن انسان را بیچاره میکند و به او حمله میکند که حرکت ناجوانمردانهای است صحبت کنیم. نمیبینیم که از پشت سر میزند و با حرص میزند. در سورۀ مبارکۀ معارج آیۀ 19 خداوند در مورد حرص صحبت میکند: )إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً) ما انسان را اساساً و فطرتاً از هلوع خلق کردیم. حرص یعنی زیادهطلبی. هلوع یعنی شدت در حرص. ما انسان را شدید الحرص خلق کردیم. پس اولاً و بالذات حرص چیز بدی نیست. اما بستگی دارد متعلق حرص چه باشد. آن جاست که حرص معنای بد را پیدا میکند. لذا شیطان میگوید: آمُرُهُم بِجَمعِ الأَموَالِ یعنی من حرص را در دنیای تو تحریک میکنم؛ نه در آخرت و در امر معنویت و نه در جهت رشد و کمال. بلکه در جهت دنیای تو این کار را میکنم.
بنابر این انسان شدید الحرص است. حرص، زیادهطلبی و زیادهخواهی است. اصالتاً بد نیست. اینکه تعلق به چه چیزی بگیرد آن را مذموم میکند. مثلاً در امر علم، شدید الحرص بودن مفید است؛ اما علم نافع. مراد از علم نافع این علومی نیست که در حوزۀ علوم اسلامی قرار دارد. این علوم هم میتواند جهنم را برای انسان بخرد. فقه میتواند جهنم درست کند. علم نافع، علمی است که در جهت رشد و کمال انسان باشد. بزرگان فلسفه، آدمیزاد را اینگونه تعریف میکنند: انسان وقتی به دنیا میآید حیوانِ بالفعل است. یعنی تمام آنچه که دارد حیوانیت است. اگر از مرز حیوانیت خارج شد و رشد کرد به کمال و سلامت رسیده است. آنچه که شما را از حیوانیت بالفعل خارج میکند، علم است، آن هم علم نافع. در غیر این صورت، زندگی کردن انسان در حیطۀ غریزه، حیوانیت است. لذا آقایان علما میگویند وقتی که انسان به دنیا میآید، حیوان بالفعل است و انسان بالقوه است. یعنی شاید بتواند به انسانیت برسد. یکی از چیزهایی که این رشد و کمال را مخدوش می-کند حرص است که زندگی را در حد غریزه پایین میآورد.
اکنون در مورد مذمت حرص صحبت میکنیم تا ببینیم که إن شاء الله بحث بخل چه خواهد شد. در روایت آمده است که انسان حریص یعنی کسی که زیادهطلبی در دنیای خود دارد و این آدم کَر است. اگر به او بگوییم بس است که به اندازه هفت نسل بعد از خودت ثروت گذاشتهای، میگوید: بله واقعاً همین است، هفت نسل میتوانند بهره ببرند و بخورند؛ اما باز همان آش است و همان کاسه. در حالیکه امیر المؤمنین با مال دنیا چه میکرد؟ او یکی از ثروتمندترین مردمِ زیر این گنبد خضراء بوده است. یکی از کارهای امیر المؤمنین حفر بئر است. حفر چاه میکردند. راوی میگوید: دیدم امیر المؤمنین که چاه را کند. هنوز از چاه بیرون نیامده بود که لبانش شروع به حرکت کرد. به ایشان عرض کردم: آقا! چه دعایی کردید؟ فرمودند: دعا نکردم. گفتم: پس چه گفتید؟ فرمود: وقفش کردم. از چاه بیرون نیامده وقفش کرد. به دست مبارک خودشان حفر میکردند. با تمام خباثتی که آل سعود دارد در عربستان منطقهای به نام آبار علی وجود دارد. چاههایی که امیرالمؤمنین کندهاند و وقف کردهاند در آن منطقه قرار دارد. از چاه بیرون نیامده بود وقف کرد. شما اموالتان را خرج نمی-کنید که هیچ، دل خرج کردنش را هم ندارید که هیچ، به اولاد وصیت میکنید. اگر اولادتان خوب باشد که یکی در میان، ثلث مالی را که گذاشتهاید به مصرف میرسانند. یکی در میان میگویند باشد حالا هر وقت مردیم بچهها هستند! الحمدالله بچهها، بچههای خوبی هستند! بچهها خوب هستند، چه ربطی به شما دارد؟
خدا میخواهد شما از مال دنیا دل بکنید که رذیلۀ حرص مداوا بشود. آن وقت شما میگویید بچهها هستند! این یعنی اینکه من از دنیا دست نمیکشم. جراتش را ندارم. تمام اموالتان اگر به دست پیغمبر انفاق بشود حضرت میفرمایند ارزش ندارد، تمام اموالتان! حالا شما میدهید دست اولاد! اولاد اگر بدهد و یا اگر ندهد. همه، داستانهای زیادی شنیدهاید؛ اما نمیدانم چرا اموالتان را مصرف نمیکنید؟ ما دور هم جمع نشدیم که وقتی را پر کنیم و گریه کنیم. ما این جلسات را جدی نگرفتهایم. ما در این جلسات میتوانیم به امام زمان برسیم. اما مادامیکه نگرشمان همین باشد که دور هم جمع میشویم و گریهای میکنیم و سال بعد دوباره گناهان آغاز میشود....
پدری وصیت کرد که وقتی مرد، انبار خرما را نزد پیغمبر ببرید تا ایشان انفاق کند. پدر از دار دنیا رفت و فرزندان خدمت پیامبر آمدند و گفتند که پدرمان اینچنین وصیتی کرده است. چه فرزندان خوبی! پیغمبر وصی شد که انبار خرما انفاق شود و به دست مبارکشان انفاق شد. زمانی که پیامبر رفتند تا ببینند که در انبار خرما چیزی باقیمانده یا نه، یک دانه خرما بر روی زمین افتاده بود. حضرت فرمودند که اگر او این یک دانه خرما که بر روی زمین افتاده بود را به دست خودش انفاق کرده بود، بهتر از این بود که تمام اموالش را به دست من انفاق میکرد. چرا؟ چون من میخواهم که با استفاده از انفاق، صفت حرص را در تو از بین ببرم. حب دنیا که از بین رفت، حب الله اتفاق میافتد؛ وگرنه روزیدهنده من هستم. اما شما وصیت میکنید که اولاد این کار را بکنند. فقط ثواب میبرید و آدم نمیشوید. به کمال نمیرسید.
روایت در باب مذمت حرص
1. پیامبر میفرمایند: )قَالَ النَّبِيُّ الْحَرِيصُ مَحْرُومٌ وَ هُوَ مَعَ حِرْمَانِهِ مَذْمُومٌ فِي أَيِّ شَيْءٍ كَانَ وَ كَيْفَ لَا يَكُونُ مَحْرُوماً وَ قَدْ فَرَّ مِنْ وَثَاقِ اللَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَالَفَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ وَ الْحَرِيص( انسان حریص همیشه محروم است؛ چون مال زیاد، آدم را بینیاز نمیکند. درون انسان باید احساس بینیازی کند. انسان حریص در درونش احساس بینیازی نمیکن. یعنی حالت غنا را ندارد. علاوه بر محرومیت، آدم حریص نزد خدا مذموم است. خدا از انسان حریص خوشش نمیآید. سپس میفرماید: آدم حریص چگونه حریص نباشد در حالیکه از بند بندگی خدا خارج شده است. بند آدم حریص، دست خدا نیست. اگر در دست خدا نباشد، قطعاً در دست شیطان است. حضرت حق در مورد کسی که بند زندگیش در دست شیطان باشد می-فرماید: این شخص محروم است. این آدم محروم است.
2. حرص، قاتل انسان حریص است. یک قطعه از انبیای سلف را بیان میکنم که چهار نکته در این قطعه وجود دارد. به این چهار نکته توجه کنید. حضرت عیسی یکی از پیامبران اولو العزم خدا است که روش رسالت ایشان سیاحی بود؛ یعنی با گردشگری اتفاق میافتاد. در یک جا ساکن نبود. منتها توریست نبودند. از دهی به ده دیگر میرفتند. به خاطر همین، حوادثی هم که برای این پیغمبر خدا رخ داده است بسیار زیاد است. در یکی از این حوادث، یک شخصی در رکاب حضرت عیسی بود. به مکانی برای استراحت رسیدند. حضرت عیسی به ایشان فرمودند که برو و سه تکه نان تهیه کن تا بعد به راهمان ادامه دهیم. خودشان به عبادت مشغول شدند. آن فرد هم از روستای نزدیک مکان استراحت، نان را فراهم کرد و برگشت. دید که حضرت در حال نماز خواندن هستند آن هم نماز جعفر طیار! تمام نمیشود. میدانید که زمان حضرت عیسی، نماز جعفر نبوده است کما اینکه که هیچ وقت قرآن به خط حضرت یوسف پیدا نمیشود. هرچقدر هم که خطش زیبا باشد حضرت یوسف ننوشته است. خطاطان خودمان نوشتهاند. حواستان را جمع کنید. این هم یک حادثهای است که شاید روزی برایتان تعریف کنم.
حضرت عیسی نماز میخوانند و طولانی شد و شخصی که ملازم حضرت بود یک نان را خالی خورد. حضرت عیسی نمازش تمام شد. گفته بودند که سه عدد نان بگیرد؛ ولی آن شخص یک نان را خورده بود. حضرت نانها را دید و فرمود که سومی کجاست؟ گفت: آقا! از اول دو عدد نان خریدم. اولین نکته: حرص، آدم را دروغگو میکند؛ آن هم دروغ به پیغمبر خدا. نان را خوردند و رفتند. در راه، آهویی را دیدند که فرزندش مرده بود. معجزۀ حضرت عیسی چیست؟ احیای اموات. اموات را زنده میکرد. دستی به بچه آهو کشید و بچه آهو زنده شد. به شخص ملازم گفت: این قدرت را دیدی؟ این از ناحیۀ خداوند است. گفت: خیلی عالی بود. فرمودند: به حق این آیهای که تو دیدی بگو آن نان سوم چه شد؟ گفت: آقا! از اول دوتا بود. نکتۀ دوم: انکار قدرت خدا. آدم حریص قدرت خدا را انکار میکند. کمی دیگر رفتند و در خرابهای به چاهی رسیدند که سه خشت طلا در آن بود. حضرت عیسی سه خشت را بیرون آوردند و فرمودند: یکی برای من، یکی برای تو و سومی برای کسی که نان سوم را خورده است. گفت: آقا! من خوردم. حضرت فرمود: هر سه عدد برای خودت. یعنی آدم حریص از رهبر آسمانی جدا میشود. حضرت به او فرمودند که دیگر دنبال من راه نیا.
برادر من! رفتن به جمکران پیشکشت! حریص نباش. چون حریص که باشی به امام خودت دروغ میگویی. قدرت امامت را انکار میکنی و امام با آدم حریص ارتباط ندارد. کما اینکه حضرت عیسی به آن شخص گفت: دیگر دنیال من راه نیا. ملاحظه کردید که چه شد؟ آدم حریص محروم است. امشب بخواهید که حرص از ما دور شود تا امام زمان نگاهمان کند و دستمان را بگیرد. آن شخص روی سه خشت طلا نشسته بود و در فکر این بود که با آن چه کار کند و چه نکند که سه نفر آمدند. گفتند: اینها چیست؟ گفت: مال من است. او را بلا فاصله کشتند و گفتند که این سه خشت مال ما سه نفر است. سه خشت نصیبمان شد. فردی از بینشان رفت تا نانی تهیه کند. دو نفر ماندند و یک نفر رفت. آن یک نفر هم گفت: من نانها را مسموم میکنم تا آن دو بمیرند. آن دو نفر هم گفتند: این شخصی که رفته نان بخرد به محض اینکه آمد گردنش را بزنیم و سهمش را نصف کنیم. نان مسموم را آورد و آن دو نفر حمله کردند و او را کشتند و نان مسموم را خوردند و مردند. رُبَّ حَرِیصٍ قَتَلَهُ حِرصُهُ چه بسا حریصی که آزمندی او را از پا درآورد. حرص، چهار آدم را به کشتن داد. به همین سادگی.
سومین نکته تربیتی این داستان: نکته دیگر، مرگ انسانیت است نه مرگ فیزیکی. جایی که پیغمبر خدا حاضر نشود با کسی همراهی کند، مرگ آدمیت است و حرص، مرگ آدمیت را با خود میآورد؛ یعنی امام زمان حاضر نیست با او همراه شود. این مهمترین فراز این داستان است. سومین مذمتی که برای حرص وجود دارد. حرص انسان را پست و خوار و ذلیل میکند. از آقا امیرالمؤمنین سوال کردند أَيُ ذُلٍ أَذَلُ قَالَ الْحِرْصُ عَلَى الدُّنْيَا؟ کدام ذلت و خواری بدتر است؟ فرمودند: حریص بودن بر دنیا. امام صادق علیه السلام میفرمایند: مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّه یعنی برای مؤمن زشت است که خواهش و تمایلی در وجودش باشد که او را خوار کند. حرص، عزت نفس را از بین میبرد. آدم را خوار میکند. من عذر میخواهم که این حرف را نقل میکنم: متاسفانه جامعۀ ما در سطح حد اکثری دارای عزت نفس نیست.
من در صدد نقد برنامه نیستم؛ چون به طور فوق العاده حرفهای در برنامۀ تلوزیونی نشان داده میشود که افرادی که در آن برنامه شرکت میکنند فاقد عزت نفس هستند. از کسانی که در برنامه شرکت کردهاند، دعوت میشود که به بالای صحنه بروند و آن افراد هم برای اینکه دیده شوند به روی صحنه میروند. بیهویتی انسان این است. سپس در این برنامه فرد به بیان و گفتن بدیهای خانوادۀ خود میپردازد. خداوند ستار العیوب است و بدیهای بندگان خود را مخفی میکند؛ ولی این افراد خودشان اسرار را میگویند و مردم برایشان دست میزنند و مورد تشویق قرار میدهند و اسپانسر جایزه میدهد! توقع دارید این مردم بیعزت نفس امام زمان را ببینند؟ نمیشود برادر من! ما برای کسانی که خودشان را خوار و ذلیل میکنند، کف و سوت میزنیم! رسانه کارش را حرفهای انجام میدهد. در برنامۀ تلوزیونی نشان میدهند که پدرمان هارون الرشید و مادرمان هند جگر خوار است و سرانجام همه با هم خوب میشوند. این یک فیلم هندی است! آدمی که از درون عزیز نباشد، انقدر راحت تغییر نمیکند. این امکانپذیر نیست. یکی از عواملی که عزت نفس را از بین میبرد حرص است و دیگری، نداشتن هویت است. آدمها میخواهند دیده شوند و برای دیده شدن هر کاری می-کنند. خداوند، شهید بزرگوار باکری را رحمت کند. شب عملیات، پوتین بچههای رزمندهی زیر دستش را واکس میزد و معلوم نبود چه کسی فرمانده است. این فرد پیشرفت خواهد کرد.
دو راه برای از بین بردن عزت نفس وجود دارد: یکی بی هویتی است و دیگری حرص. من عذرخواهی می-کنم. بنا نداشتم که از برنامههای تلوزیون انتقاد کنم. ولی خیلی بد است که برای مردم اهمیت ندارد دیگران چه قضاوتی خواهند کرد. در مورد قضاوت کردن إن شاء الله صحبت خواهیم کرد.
امام علی علیه السلام میفرماید: الْحِرْصُ يَنْقُصُ قَدْرَ الرَّجُلِ حرص منزلت انسان را پایین میآورد. این داستانی را که تعریف میکنم، داستان راستان است. حاکم از وزیرش سوال کرد: چه چیزی از نجاست سگ پلیدتر است؟ پلیدتر از نجاست سگ چه چیزی است؟ هرچه فکر کرد نفهمید. گفت اعلی حضرت به من فرصت بدهید که کمی فکر کنم و از حکما جویا بشوم و ببینم آنها میدانند چه چیزی از نجاست سگ پلیدتر است. از قصر بیرون آمد. از هرکسی سوال کرد جوابی نداشتند. پرسان پرسان از شهر هم بیرون رفت و به محلهای رسید و چوپانی را دید. به او گفت: من وزیر و صدر اعظم هستم. اعلی حضرت از من سؤالی پرسیده و من به دنبال جوابش هستم. پادشاه پرسیده است: از نجاست سگ پلیدتر چیست؟ چوپان گفت: آقای وزیر! آن کوه را میبینی؟ گفت: آنجا معدنی از خشتهای طلا وجود دارد؛ ولی رسیدن به آنجا شرط دارد. ما به آنجا میرویم و صاحب طلاها میشویم و طلاها را تبدیل به پول میکنیم و خودمان، صاحب حکومت و ارتش میشویم و تو پادشاه میشوی و من وزیر. دیگر کاری با پادشاه نداری. پادشاه دیگر کسی نیست. وزیر قبول کرد. گفت آدرس را بده. چوپان گفت: شرط دارد. وزیر گفت: شرطش چیست؟ گفت اگر شما زبانت را به نجاست این سگ نگهبان بزنی، آدرس پیدا میشود. وزیر تأملی کرد و گفت: قبول است. کسی که در اینجا نیست. من زبان میزنم و بعد از آن صاحب طلا و حکومت میشوم و چوپان را میکشم. به نجاست زبان زد. به چوپان گفت: به سراغ طلاها برویم. چوپان گفت: مگر سوال نکره بودی که پلیدتر از نجاست سگ چیست؟ گفت: بله. گفت: پلیدتر از آن تو هستی که به خاطر حرص، زبان به نجاست سگ زدی. به خاطر حرص.
آقای ما میفرماید: حرص ارزش آدم را پایین میآورد و آدم را بیعزت میکند. حرص سبب میشود انسان در مقابل هر نامردیای گردن کج کند. حرص یا در ثروت است یا در قدرت. آدم برای باقی ماندن در قدرت هر کاری میکند؛ تملق و چاپلوسی میکند، مرتکب زیرآبزنی و قتل میشود. چون انسانِ حریص است که این کارها را میکند. خداوند میفرماید: انسان را خلق کردم که به سعادت برسد. در مقابل سعادت شقاوت است. أشقى الأشقياء ابن ملجم مرادی است. چه کسی در مسیر ابن ملجم قرار میگیرد؟ امام علی علیه السلام میفرماید: اَلحِرصُ عَلامَةُ
الأشقِیَاءِ یعنی حرص علامت شقی بودن است؛ یعنی در مسیر آن کسی که شما لعنش کردید و قطعاً و بدون تردید مستحق لعن است. حرص علامت شقی بودن است. آدم با حرص، قاتل امام میشود. باز هم از وجود نازنین امیر المؤمنین حدیثی نقل میکنم: أَشْقَاكُمْ أَحْرَصُكُم یعنی: شقیترین شما، حریصترین شماست و حدیثی دیگر از وجود حضرت امیر المؤمنیناست که فرمودهاند: مَنْ كَثُرَ حِرْصُهُ كَثُرَ شَقَاؤُهُ یعنی: کسی حرصش زیاد باشد، شقاوتش هم زیاد میشود. این شخص باید معالجه شود؛ چون حملۀ شیطان از پشت سر است و علامتش جمعآوری مال است. امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید: انسان حریص هر چقدر هم مال جمع-آوری کند پولدار نمیشود.
دو روایت زیبا نقل میکنم که از زیبایی این روایات، انسان پی میبرد که اگر اهل بیت علیهم السلام نبودند انسان هیچ درکی نداشت و فقط مشغول به خورد و خوراک بود. حضرت میفرماید: الْحَرِيصُ فَقِيرٌ وَ لَوْ مَلَكَ الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا انسان حریص فقیر و نادار است؛ گرچه که تمام دنیا را داشته باشد. این آدم نادار است؛ چون از درون، احساس راحتی نمیکند. اما حدیث دوم که بسیار زیبا است: الْحِرْصُ لَا يَزِيدُ فِي الرِّزْقِ وَ لَكِنْ يُذِلُّ الْقَدْرَ حرص روزی را زیاد نمیکند. بیماری را تشدید میکند. بعد میفرماید آدم حریص، ورشکسته است. حضرت امیر در روایتی یک معادله میدهند و میفرمایند: هُوَ طَلَبُ الْقَلِيلِ بِإِضَاعَةِ الْكَثِيرِ حرص، طلب کردن و جستجو کردن یک امر کم است در مقابل از دست دادن چیز زیاد. قلیل چیست؟ در سوره مبارکه نساء آیه 77 می-فرماید: (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ) یعنی اگر همه دنیا را هم به شما بدهند کم است. حرص به دنیا آوردن دنیا است در مقابل از دست دادن امر مهم. امر مهم چیست؟ عمر. عمر را دادهاند که آدم بشوی ولی مصرفش کردیم ولی حساب بانکی ارزی درست کردیم. اینها را به جای دیگر بردهایم و اموالمان را گسترش دادهایم؛ در اروپا و آمریکا و ... اینها حرص است. ما را خلق کردهاند که آدم بشویم. اگر دنبال مال دنیا هستیم در حقیقت عارضه حرص است که حمله شیطان از پشت سر است.
تو با همه این حرفهایی که زدی با پولداری مخالف هستی؟ إن شاء الله در شب احیاء بعدی خواهم گفت که روح اسلام با پولداری مخالف نیست. با سه چیز دیگر مخالف است. اجمالا بدانید که حرص، انسان را به جمعآوری مال وادار میکند و این حالت را در انسان تحریک میکند. مال را که زیاد کردی جلوی انفاق را می-گیرد و بخل را تحریک میکند. در جلسه بعد راجع به بخل صحبت میکنیم. اینها از سیاستهای شیطان است. بحث مهمی است. بسیار مهم است.
حضرت امیر در بستر خوابیده بودند. دکترها حضرت را جواب کرده بودند. دکتر آوردند. با یک معاینهای که کرد گفت: از دست ما کاری برنمیآید و ما نمیتوانیم کاری بکنیم. توصیه کرد که تجهیزات آخرتی ایشان را مهیا کنند. آقای ما در بستر خوابیده است. زهر کشنده بوده است. تمام وجودش را گرفته است. گاهی به هوش است و گاهی بیهوش است. چشم مبارکش را باز کرد. از کنار پنجره، آسمان را نگاه کرد. دید نزدیک فجر کاذب است. فرمود: در طول عمر علی هیچگاه نشد تو بیایی و چشم علی بسته باشد و علی خواب باشد. من همیشه با بیداری به تهجد بودهام. ولی الان نمیتوانم. شهر کوفه هم دو سه شب است که صدای مناجات علی را نمیشنود. مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الرَّبُّ وَ أَنَا الْمَرْبُوبُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ إِلَّا الرَّبُّ. مردم کوفه هم چند شب است که این صدا را نشنیدهاند چون علی، بسترنشین شده است.
حضرت متوجه خانواده شدند. دیدند که همه فرزندان، دور ایشان جمع هستند. فرمود: همه بیرون بروند مگر فرزندان زهرا. همه فرزندان بیرون رفتند. حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین و زینبین بودند. قمر بنی هاشم هم که سیزده ساله بودند میخواستند خارج شوند. با صدای نحیفی فرمود: عباسم! شما هم نرو. بمان. فرزند زهرا بودن، اینجا به پیشانی قمر بنی هاشم خورد؛ نه در کنار علقمه. در کنار علقمه برای همگان ثابت شد. همه به شدت گریه میکنند. فرمود: حسین من کجا است؟ حسین را سمت راست نشاند. عباس را که پایین پا بود سمت چپ نشاند. یک نگاهی بی رمق به پسرش سید الشهداء کرد و یک نگاه بی رمق به پسرش قمر بنی هاشم کرد. نمیدانم چقدر سخت بود که دو دست این بزرگواران را گرفت. طبیعی است که فرزند کوچک را به فرزند بزرگ بسپارند. باید عباس را به حسین بسپارد. عباس سیزده ساله است. ولی این کار را نکرد. دست حسین را در دست عباس گذاشت. فرمود: پسرم! از برادرت حمایت کن. جانت را فدای جان او کن. چه فضایی در آنجا بوده است! همه به گریه بودهاند.
من یک سؤال میکنم؛ شب جمعه است. من میگویم پنج عزیز دور بستر پدرشان جمع شدند. پدر، یک ضربه شمشیر خورده است. فرزندان دور او هستند و مضطرب هستند ولی همه بزرگ هستند. بدن حضرت امیر هم به حسب ظاهر سالم است. هیچ نامرد دیگری هم در آنجا وجود ندارد. این یک اجتماع به دور یک امام بود. یک اجتماع دیگر دور یک امام دیگر را بگویم: در مجلس یزید، سر بریده در ظرف است. شراب میخورد. گاهی هم .... فرزند سه ساله، دختر سیزده ساله هستند. رها نکرد. با چوب خیزران ...