بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَ
ما در بیان عوامل دینگریزی بودیم. در بیان عوامل دینگریزی، اولین عامل را به استناد قرآن کریم، شیطان معرفی کردیم. شیطان در این مانعیت از التزام به دین، سیاستهای مختلفی دارد. سیاست اول او، هجمه همهجانبه است. از چهار طرف موجود حمله میکند بر اساس سوره مبارکه اعراف آیه 17 است. در آیه شانزده از این سوره، قرآن کریم میگوید: شیطان گفته است: من در راه مستقیم تو در کمین مردم مینشینم. اینکه مینشیند برای نگاه کردن مردم نیست. در آیه 17 بیان حضرت حق این است: (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ) یعنی: سپس به سراغ آنها می-روم. در کلمه (لَآتِيَنَّهُمْ) حرف لام برای تأکید است. نون مثقله هم برای تأکید است. یعنی شیطان میگوید حتما و حتما سراغ مردم میروم. چگونه به سراغ آنها میرود؟ از مقابل، از پشت سر، از سمت راست و از طرف چپ. از این چهار جهت به آنها حمله میکنم. نتیجه حمله هم این خواهد بود که اکثر مردمی که سراغ آنها میروم، شکست میخورند. این یعنی دینگریزی.
اگر ما باشیم و قرآن و دو هزار سال در مورد این آیه فکر کنیم، نمیفهمیم که مراد شیطان از حمله از مقابل چیست. مراد او از حمله از پشت سر چیست؟ اینکه از سمت راست حمله میکند مرادش چیست؟ اینکه از سمت چپ حمله میکند مرادش چیست؟ دو هزار سال هم عقل را وسط بگذاریم هیچ چیزی از آیه نمیفهمیم. حتی اگر بخواهیم آیه را به آیه تفسیر کنیم که برخی از مفسرین این کار را میکنند، این آیه از آن آیاتی نیست که با آیات دیگر تفسیر شود. مراد از حمله از مقابل چیست؟ با کدام آیه میخواهیم بفهمیم؟ نمیشود. حمله از پشت سر را از کجای قرآن میخواهید استخراج کنید؟ از کجای قرآن می-خواهید آن را ارائه کنید؟ نمیشود. به ناچار باید امام معصوم علیه السلام در کنار قرآن قرار گیرد تا معلوم شود که مراد از آیات چیست. اگر امامت نباشد مفهوم از آیه مشخص نیست.
در ذیل این آیه از ساحت مقدس حضرت باقر علیه السلام روایتی را خواندم و در مناسبتهای مختلف راجع به هر قسمت از آیه بحث کردیم. به فرمایش حضرت باقر، حمله از مقابل این بود که امر آخرت را آسان جلوه میدهد. یعنی مردم نسبت به آخرت، بیتوجه میشوند. هر چه ما میگوییم آخرت، مردم میگویند: خدا کریم است و حاج آقا سختگیر است. شیطان است که این کار را میکند برادرها. او گفته است: اُهَوِّنُ عَلَیهِم أمرَ الآخِرَةِ یعنی امر آخرت را آسان میکنم و مردم فکر میکنند آخرت به راحتی قابل دستیابی است. این، کار شیطان است.
امام باقر علیه السلام فرمود: شیطان گفته است که حمله از پشت سر این است: حرص و بخل را در مردم زنده میکنم. اینها اموال را جمع میکنند؛ ولی خرج نمیکنند. مشکل پیدا میکنند. برای وارث میگذارند. مال را جمع میکنند؛ ولی از ادای حقوق واجبه مال با توضیحاتی که دادیم، باز میمانند. بخیل میشوند. پیغمبر فرموده است: خَصْلَتَانِ لَا يَجْتَمِعَانِ فِي مُؤْمِنٍ الْبُخْلُ وَ سُوءُ الْخُلُقِ یعنی: دو خصلت هست که در مؤمن جمع نمیشوند. یکی بخل است و دیگری بد اخلاقی. مؤمن، بخیل نیست. هر کسی که بخیل است مؤمن نیست. مؤمن بداخلاق نیست. هر کسی که بد اخلاق بود مؤمن نیست. با این حدیث او را از دایره ایمان خارج کردهاند. این، حمله از پشت سر است که توضیح آن گذشت.
حمله از سمت راست میکند؛ یعنی بیراههها را برای آنها زینت میدهد. اینهایی که قرار بود خدا را بپرستند و با شیطان دشمنی بکنند، شیطان را میپرستند و در مقابل خدا موضع میگیرند. شیطان است که این کار را میکند. او گفته: گمراهیها را برای آنها جلوه میدهم. بیراههها را برای آنها جلوه می-دهم. عرفانهای کیهانی درست میکنم. میگویم نام آن عرفان است. مردم هم که نمیدانند عرفان با الف نوشته میشود یا با عین. میگویند ما هم عارف شدهایم. در ذهنش هم این است که عرفا، بسیار بالا هستند. او هم نمیتواند آنچه را که امام زین العابدین در صحیفه گفته است درک کند. برای همین دنبال عرفان کیهانی میرود و میگوید ما هم عارف شدهایم. او میگوید: من این کار را میکنم.
ما آن سه جهت را به طور مفصل و مبسوط در جلسات گذشته که آخرین جلسهاش شب شهادت حضرت زین العابدین علیه السلام بود، توضیح دادیم. هر کدام از مردم با یک راه، ضربهفنی میشوند. عموم مردم از آسان شدن آخرت ضربه میخورند. اگر بخواهم توضیح بیشتری هم بدهم، جا دارد؛ ولی بحث الان من نیست. آخرت را جدی بگیرید. جامعهای که آخرت را جدی نمیگیرد همین است که می-بینید. ما آخرت را جدی نگرفتهایم.
و اما حمله از سمت چپ؛ شیطان میگوید: من از سمت چپ هم سراغ مردم میروم. امام فرمود: شیطان میگوید من از سمت چپ به مردم حمله میکنم. با حمله از سمت چپ چه بلایی را بر سر آنها میآورم؟ بِتَحْبِيبِ اللَّذَّاتِ إِلَيْهِمْ وَ تَغْلِيبِ الشَّهَوَاتِ عَلَى قُلُوبِهِمْ یعنی: دو کار میکنم. یکی اینکه لذتهای حرام را برای آنها دوستداشتنی جلوه میدهم. دیگر اینکه خواهشهای نفسانی را بر آنها غلبه میدهم. همین بلا کافی است.
تعریف کلامی لذت چیست؟ لذت در کلام به چه معنایی است؟ میگویند: لذت، یک ادراک درونی است. یعنی از درون انسان حاصل میشود. به نفس انسان بر میگردد. به جسم انسان کاری ندارد. مثل شادی و غم، یک ادراک درونی است. زمانی که انسان با یکی از نیازهای خودش مواجه میشود، در صدد بر میآید که آن نیاز را بر طرف کند. وقتی نیازش را بر طرف کرد و خودش را ارضا کرد، این حالت چون مطابق نفس او بوده است، یک حالت درونی و شعف برای او ایجاد میشود که به آن میگویند لذت. پس لذت، یک ادراک درونی است که در پی پیدایش نیاز بشر به وجود آمده که این نیاز با یک امری پاسخ داده میشود که نفس انسان، آن پاسخ را دوست دارد. در آن زمان است که انسان، یک شعف درونی پیدا می-کند که به آن، لذت میگویند. آسانترین مثال، گرسنگی است. این گرسنگی، یک نیاز است. شما در صدد بر میآیید که این نیاز را بر طرف کنید. گاهی این نیاز را با سبزیجات بر طرف میکنید؛ چون معده با هر چیزی که در آن ریخته شود، پر میشود. گاهی هم با چلوکباب برگ این کار را میکنید. کدام یک مطابق میل انسان است؟ حتما چلوکباب برگ. یک شعف درونی پیدا میشود. به محض اینکه چلوکباب دیده شود، لذت میبرد. به این حالت میگویند لذت. چون مطابق با نفس انسان است و نفس، آن را دوست دارد. اما اگر گرسنهتان شود و کسی بگوید بیا چهار عدد بادام بخور. به او میگویید: ول کن. مگر مریض هستم؟ بادام هم سیر میکند ولی حاضر نیستیم بخوریم. چون لذت نمیبریم.
پس فرایند لذت بردن و به فارسی، کامجویی، این است که یک نیازی پیدا میشود و آن نیاز از روش و طریق مناسب با نفس پاسخ داده میشود. به آن شعف درونی که ایجاد میشود، لذت میگویند. مثالش هم که همان گرسنگی بود.
نیازهای بشر به سه دسته تقسیم میشوند:
1. بخشی از نیازهای انسان فقط به جسم انسان بر میگردند.
2. بخشی از نیازهای انسان به پیوند جسم و روح بر میگردد. میگویند عقل سالم در بدن سالم است. عقل، یکی از مراتب روح است. با بدن سالم پیوند میخورد.
3. سومین نوع از نیازهای بشر، نیازهایی است که فقط به روح بشر اختصاص دارد. جسم انسان لذتی نمیبرد؛ ولی روح رشد میکند.
آدمیزاد، برای لذت بردن باید نیازهایش را بشناسد. باید بداند که نیازش در کدام یک از این سه دسته قرار گرفته است. باید بداند که این سه دسته با یکدیگر متفاوت هستند. نیازهای جسمانی، نیازهای معنوی و نیازهای پیوندی، با یکدیگر متفاوت است. لذا نوع لذتش هم با یکدیگر متفاوت است. من از نماز شب لذت نمیبرم. من از قرآن خواندن لذت نمیبرم؛ ولی یک عدهای هستند که تمام لذتشان به نماز شب است. امیر المؤمنین علی علیه السلام میفرماید: لذت مؤمن در سه چیز است؛ یکی از آن سه چیز، نماز شب است. ما به دنبال این هستیم که این هفده رکعت را هم کم کنیم. بهترین نماز را نماز مسافر میدانیم که دو رکعت است؛ آن هم در صورتی که جماعت باشد و به رکوع امام رسیده باشیم. پیغمبر به بلال می-فرماید: أرِحنَا یَا بَلَالُ یعنی: اذان بگو تا ما دنبال کارمان برویم. به دنبال آن چیزی برویم که لذت ما در آن است. پس نیازهای بشر با هم متفاوت است. این را باید فهمید.
نتیجه این نیازها هم با هم متفاوت است. ما برخی از نیازها را اصلا درک نمیکنیم؛ در نتیجه اصلا برخی لذتها را تجربه نمیکنیم. این قسمت را گوش کنید: به طور کلی، نیازها را به دو بخش تقسیم میکنند: 1. نیازهای حسی. 2. نیازهای عقلی. نیازهای حسی، انفعالی و واکنشی و عرضی هستند. یعنی از خارج وارد میشوند؛ مانند لذت غذا و آب برای انسان گرسنه. چون این نیازها عارضی هستند و در ذات انسان نیست و از بیرون میآیند، از مرتبه شدید آغاز میشوند و به مرور زمان و در اثر تکرار، رو به کاستی و نقص میروند تا اینکه بالاخره زائل میشوند. انسان یک روز از غذا خوردن لذت میبرد؛ ولی وقتی استمرار پیدا میکند از غذا خوردنش لذت نمیبرد. اینکه انسان در غذا خوردن بهانه میگیرد و سراغ فلفل و چاشنیها میرود به این خاطر است که میخواهد آن لذت را ایجاد بکند. اصل غذا برای او لذتی ندارد. چون تکرار شده است. صد بار چلوکباب خوردهای و تمام شده است و دیگر لذت ندارد. پس لذتهای حسی در اثر تکرار، آن لذید بودنشان را از دست میدهند. کسانی که پا به سن میگذارند وقتی غذا در مقابلشان است به اندازه بسیار کم میخورند؛ ولی جوانی که میخورد با لذت میخورد؛ چون هنوز به آن تکرار نرسیده است.
اینها، خصوصیت لذتهای دنیایی است: گاهی با توانایی و تعاقب و تکرار تبدیل به الم میشوند. یعنی لذت، ضد لذت میشود. تکرار پیدا میکند. روز اول که کفش نو را خریدهاید. ولی به مرور برای شما لذتبخش نیست. حدود معین و مشخص دارند. تأثیری در رشد و کمال نداشته و موجب تعالی نفس نمی-گردند. هر چقدر هم که غذا بخورید، تعالی روح پیدا نمیکنید. هر چقدر هم که آب بخورید، تعالی روح پیدا نمیکنید. هیچ تعالی پیدا نمیکنید؛ چون اصلا خصوصیتهای لذاید دنیوی، این نیست. منشأ لذتهای حسی، نیازمندی جسم و غرایز است. بین انسان و حیوان مشترک است. با رفع آن نیازمندیها، اشباع غرایز حاصل میشود. وقتی هم که رفع شد لذت هم از بین میرود. دیگر باقی نمیماند. یک چلوکباب که خوردید و سیر شدید تمام شده است.
لذتهای حسی برای جامعه بشر لازم است؛ چون اگر این لذتهای حسی نباشد، جامعه بشری از حرکت میایستد. هدف لذتهای حسی، استمرار حیات مادی است. اکثریت بشر تمام لذایذشان همین لذایذ حسی است. بیشتر از این حرکت نمیکنند. یعنی زندگیشان در حیطه غریزه است. بیشتر از حیطه غریزه، حرکتی ندارند.
اما لذتهای عقلی که بخش دوم بود. این لذتها با روح انسان عجین شده است. نماز شب باعث لذت اوست. دستگیری از نیازمندان باعث لذت اوست. صله رحم باعث لذت اوست. این به نفس انسان بر میگردد. به روح او بر میگردد. از مرتبه خفیف شروع میشود و رو به فزونی میرود. تشدید پیدا میکند. به خلاف مورد قبلی است. باعث کمال میشود. با تکرار و تعاقب اضافه میشود. مرز مشخصی ندارد. انسان را از نقص به کمال میبرد. تعالی انسان را در پی دارد. لذت معنوی، مستلزم نوعی کمال معنوی است. به ما میگویند از خدا اینطور بخواهید: إلَهی! أذِقنِی حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِکَ. أذِقنِی حَلَاوَةَ تَرکِ مَعصِیَتِکَ یعنی: شیرینی مناجاتت را به من بچشان. شیرینی ترک گناه را به من بچشان.
آن کسی که در بعد حس گیر کرده است، عصیان برای او ارزش دارد، نه ترک عصیان. گناه برای او لذت است. دیدن نامحرم برای او لذت است، نه ترک نگاه به نامحرم. چون ترک نگاه به نامحرم، رشد عقلی است. باید عقل انسان رشد بکند. او باید به یک تعالی برسد که اگر نامحرم را دید هیچ خطری او را تهدید نکند. نه اینکه در زندگی به دنبال دیدن نامحرم باشد. این دو سبک زندگی است. کسی که در زندگی به دنبال ارضای هوسها و لذتهای حسی خودش است، یک سبک زندگی دارد و از معصیت لذت میبرد؛ ولی اگر کسی در زندگی به دنبال لذتهای معنوی است، از ترک معصیت لذت میبرد. آدمی که پول را برآورده کننده نیازهایش میداند، مال یتیم را هم میخورد. ولی آدمی که نگاه به آخرت دارد میگوید مال یتیم، آتش جهنم است. او پول نمیبیند، آتش میبیند. این، یک رشد عقلی میخواهد. بنابراین اگر کسی بخواهد در وادی لذتهای معنوی قرار بگیرد باید عقلش را رشد بدهد. اگر کسی بخواهد با دیدن مواضع گناه، به گناه دچار نشود باید از حس پرواز کند و به طرف معنویت و عقل بود. زمانی نامحرم نمیتواند انسان را زمین بزند که عقل انسان رشد کرده باشد. این را هزار بار گفتم که یادتان نرود و بدانید که اگر میخواهید نامحرم نتواند شما را به مشکل بیندازد، باید عقلتان رشد کرده باشد.
اولین سؤالی که باید پیش بیاید این است: عقل انسان به وچه وسیله رشد میکند؟ این باید برای شما مهم باشد. رشد عقلانی مهم است. دور بودن از نامحرم، ذکر ندارد. داستانش را گفتهام؛ ولی تکرارش بد نیست. پیرمردی سوار اتوبوس شده بود. مردها از در جلو سوار میشدند و خانمها از در عقب. این مرز به هم خورده بود و زنها و مردها هر دو از در جلو سوار میشدند. یک پیرمردی هم نشسته بود و مدام می-گفت: لا إله إلا الله. نامحرم که میآمد، سر تا پای آن نامحرم را نگاه میکرد و لا إله إلا الله میگفت. این ذکر را با دیدن نامحرم میگفت. یک نفر از پشت سر او را صدا کرد و گفت: یک لا إله إلا الله هم از در عقب سوار شد و حواست نبود و ندیدی.
با هیچ ذکری نمیشود از نامحرم دور بود مگر اینکه عقل آدم رشد کند. یعنی سبک زندگی آدم تغییر پیدا کند. از حس و غریزه به عقل برسد. این است که بسیار اهمیت دارد. منشأ لذتهای عقلی، عقل و آگاهی از نظام هستی است. به همین خاطر است که رهبران آسمانی ما میگویند: یا عالم باشید و صاحبنظر و یا متعلم باشید و صاحبنظرشناس. یعنی یا عالم باشید یا دانشجو. چون دید شما باید به نظام هستی متفاوت باشد. نظام هستیای که آخر آن، دنیا باشد همین است. ولی نظام هستیای که مقدمهای برای عالم آخرت باشد، دید انسان را عوض میکند. هر کس از کمالات معنوی خود به واسطه تعالی عقل خود لذت میبرد. حرف تمام است. بنابراین ما باید به وادی دوم وارد شویم. عوامل شکوفایی عقل که موجب میشود لذتهای معنوی برای ما لذت باشد. نماز شب لذت شود، نه بردن بیت المال. دستگیری از کار مسلمان برای ما لذت بشود، نه گره زدن به کار مسلمان. این، دو دیدگاه است. دیدگاه است که باید عوض شود.
ساختار وجودی انسان بر اساس لذتطلبی است و این لذتطلبی هم بی حد است. آیه قرآن هم همین را میگوید: (فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ) یعنی: در بهشت، هر آن چه که دوست دارید هست. هر آنچه که دوست دارید. یعنی مطلق است. از چه چیزی لذت میبرید؟ از اینکه مرغ پخته پرواز کند؟ می-کند. همین در بهشت هست. هر چه که بخواهید و به آن تمایل داشته باشید و چشمتان از آن لذت ببرد، در بهشت هست. این یعنی اینکه ما انسان را لذتطلب خلق کردهایم و این لذتطلبی، بیحصر است. برای همین باید انواع لذتها را شناخت. لذت حلال داریم و لذت حرام. باید انواع لذت را شناخت. لذت حسی داریم و لذت معنوی. چون هر لذتی، یک نتیجهای دارد که آن نتیجه برای ما مهم است. نتیجه لذت برای ما، مهم است. به این معنا: اگر آدمیزاد گرسنه شد، نیازی در او پیدا میشود. این نیاز به واسطه خوردن غذا مرتفع میشود. غذایی که مطابق با نفس انسان باشد، لذت دارد. در همین مثال، یک چیزی وجود دارد به نام لذت حلال و یک چیزی وجود دارد به نام لذت حرام. میتواند این درون را از حرام پر کند و می-تواند از حلال پر کند. نتیجه حلال و حرام با هم متفاوت است. اگر از حرام پر شد، در آن عبادتی نخواهد بود. ولی اگر از حلال پر شد، یاری امام در آن هست.
نتیجه لذت از خود لذت، مهمتر است. انسانی که پایبند خود لذت است، انسانی است که در سطح غریزه زندگی میکند. ولی انسانی که پایبند نتیجه لذت است، انسانی است که در سطح عقل زندگی می-کند. یک زندگی عقلانی دارد. برای او مهم نیست که حتما شکمش پر شود. برای او مهم است که شکمش از راه حلال پر شود. این برای او مهم است. چرا؟ چون نتیجه لذت، او را به سعادت میرساند و انسان را برای رسیدن به سعادت خلق کردهاند و تمام ابزارهای لازم را برای کسب این سعادت، به انسان دادهاند. هم ابزار درونی دادهاند که ظرفیتهای موجود در انسان است و هم ابزار بیرونی دادهاند که ائمه و انبیاء سلام الله علیهم اجمعین هستند. هم حجت درونی دادهاند و هم حجت بیرونی. با این دو ظرفیتی که برای انسان وجود دارد، اگر انسان به سعادت نرسد، زبان حالش میشود این آیه: (أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) یعنی: از چهارپایان هم پستتر است؛ زیرا آنها در سطح غریزه زندگی میکنند و چیزی به نام ظرفیتهای درونی برای تکامل و رشد ندارند. ولی ما این ظرفیت را داریم و استفاده نمیکنیم.
نتیجه لذت مهم است؛ چون نتیجه لذت است که ما را به سعادت میرساند و به سعادت رسیدنِ بشر، کمال خلقت اوست و اگر کسی به پایینتر از آن سعادت راضی بشود (أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) است. به همین دلیل است که امیر المؤمنین علی علیه السلام میفرماید: قیمتت را بدان که چقدر است. اگر میخواهی خودت را بفروشی، بدان که به چه چیزی باید بفروشی. حضرت میفرماید: إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا یعنی: بهای شما، کمتر از بهشت نیست. خودتان را به کمتر از بهشت نفروشید. یعنی نتیجه لذتت را ببین که با تو چه میکند. این لذتی که میبری تو را به سعادت میرساند یا نمیرساند. لذتهایی که موجود است را اگر نگوییم بیشمار است، کثیر هست. یعنی اگر نگوییم نامحدود است میتوانیم بگوییم بسیار زیاد است. اما همه اینها انسان را به سعادت نمیرسانند. همین غذا خوردن اگر حلال باشد ما را به سعادت میرساند و اگر حلال نباشد ما را با امام معصوم مواجه میکند. هر چقدر هم یا ابن الحسن بگوییم، نتیجه آن لذت خوردن، ما را در مقابل امام قرار میدهد؛ البته اگر حرام باشد.
شما این را بدانید که لذت حلال را خدا خلق کرده است و لذت حرام را تو انتخاب میکنی. یک شخصی محضر امیر المؤمنین رفت و گفت: یک کمکی به من بکنید. حضرت فرمود: با من بیا. با حضرت رفت. قنبر هم همراه حضرت بود. حضرت از اسب پیاده شدند و افسار اسب را به دست این شخص دادند و گفتند: مراقب اسب باش. با قنبر دنبال کاری رفتند و برگشتند. دیدند اسب هست و زین نیست. زین را برداشت و رفت. حضرت به قنبر فرمود: برو دنبال یک زین دیگر بگرد. به بازار رفت و دید همان زین اسب حضرت در یک مغازه آویزان است. پرسید: این را از قبل داشتهای؟ صاحب مغازه گفت: نه. همین الان یک شخصی آن را به من فروخت. پرسید: چند میفروشی؟ گفت: سه دینار. پرسید: چند خریدهای؟ گفت: دو دینار. سه دینار داد و خرید. نزد حضرت برگشت. حضرت فرمود: این زین اسب خودم است. قنبر گفت: آن شخص فروخته بود. حضرت قیمت را پرسید. قنبر گفت: دو دینار فروخته بود. حضرت فرمود: و الله میخواستم به او دینار بدهم. میخواستم دو دینار از راه حلال به او بدهم؛ ولی عجله کرد و خودش رفت و از راه حرام پیدا کرد. هر چه که روزی ما باشد به شکل حلال میرسد و اگر عجله کنی، حرام آن را به دست میآوری.
پس باید لذتهای دنیا را شناخت. باید لذتهای اطراف را شناخت. تمام دنیا لذتی که دارد به ما گفتهاند دنبال نکنید. دنیا بسیار لذتبخش است. برای یک سانتیمتر از آن، دروغ میگوییم و خون می-ریزیم. چون میخواهیم آن را به دست بیاوریم. قَالَ عَلِیٌّ عَلَیهِ السَّلَامُ: أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا لَيْسَتْ بِدَارِ غِبْطَةٍ قَدْ تَزَيَّنَتْ بِغُرُورِهَا وَ غَرَّتْ بِزِينَتِهَا لِمَنْ كَانَ يَنْظُرُ إِلَيْهَا فَاعْرِفُوهَا فَاعْرِفُوهَا یعنی: از دنیا بر حذر باشید. دنیا جای خوشایندی نیست. جایی نیست که به آن حسرت بخورید. زینتش فقط فریب است. کسی به وسیله این زنیت فریب میخورد که به دنبال دنیا باشد. دنیا را بشناسید. ذاتش را بشناسید که خراب است؛ وگرنه امیر المؤمنین بی دلیل آن را ترک نمیکرد. از نظر قوای عقلانی و جسمانی کسی سالمتر از ایشان نبوده است. ولی به دنیا فرمود: برو و دامت را در جای دیگری پهن کن.
دلایل اینکه دنیا برای یک انسان کاملی به نام حجة الله و ولی الله، ارزش ندارد را در جلسه آینده خواهم گفت اگر خدا اراده کرده باشد. دنیا با تمام آنچه در آن است، لذتی نیست که بخواهیم از آن بهره-مند بشویم. باید عقل رشد کند تا ما راجع به دنیا یک چنین نظری داشته باشیم. پیامبر با اصحابشان از کنار لاشه یک بز گوشبریده رد شدند. بزی که مرده است و گوشش هم بریده شده است. حضرت فرمود: دوست دارید این لاشه در مقابل چقدر پول برای شما باشد؟ گفتند: قیمتی ندارد. نهایتا یک دهم ارزش داشته باشد. فرمود: به خدا دنیا برای من از این لاشه هم بیارزشتر است. کسی این حرف را میزند که رشد عقلانی داشته باشد. رهبران آسمانی ما میگویند: لذتهای دنیا، لذتهایی نیست که نتیجهاش سعادت باشد. نتیجه لذت است که باید مهم باشد. اگر کسی اصل لذت برای او مهم باشد در حد حیوانات است. نتیجه لذت باید مهم باشد که انسان را به سعادت برساند. یک نفر وارد جالیز شخص دیگری شده بود و هندوانه میخورد. به او گفتند: این هندوانه برای دیگران است. حرام است. گفت: من به حلال و حرامش کاری ندارم. برای خنکی میخورم. او میگوید: اگر تو حرام بخوری، فلان اثر را دارد. این میگوید: من برای خنکی میخورم. این یعنی اینکه به اصل لذت توجه میکنم، نه به نتیجه لذت.
شیطان میگوید: من لذت بردن را برای شما محبوب میکنم. کاری هم ندارم که بیت المال را ببرید یا نه. کاری هم ندارم که وقتی آن را میبرید چقدر به اقتصاد مردم ضربه میزنید. تو ببر که نوش جانت باشد. اگر کسی بخواهد از این لذت چشمپوشی کند باید عقل داشته باشد.
امشب را به مناسبت شهادت جانگداز حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها جلسه منعقد کردهایم. این جمله، جمله بسیار عالی است. برای خودم نیست. امیر المؤمنین با تمام ید بیضایی که داشت در جنگ صفین نتوانست شام را تصرف کند. با وجود افرادی مثل مالک اشتر در لشگرش، شام تصرف نشد. بعد از حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام، وجود نازنین امام حسن مجتبی در مقابل طاغوت شام قرار گرفت و نتوانست شام را تصرف کند و طاغوت شام را شکست بدهد. با لشگریانی که داشت نتوانست. ولی یک لشگر زنانه، هشتاد و چهار زن، شام را برای سید الشهداء فتح کردند و یک سفیر مادام العمر سه ساله را در آنجا قرار دادند و شام به نفع مسلمین فتح شد و ریشه امویان خشک شد. این، کار رقیه خاتون است. چیزی که در زمان جدش و عموجانش نشده بود، به دست او شد. بسیار بزرگ است. کارهای بزرگ را انجام میدهد.
مصیبت این خاتون، بسیار است. تشنگی کشیده است. یزید به شمر گفت: جایی پیش آمد که دلت برای حسین بسوزد؟ گفت: آری. پرسید: کجا. گفت: در کربلا، حسین یک دختر سه سالهای داشت. رفت که با او وداع کند. دخترش را در آغوش گرفت و پدرش را بوسید. لب دختر از شدت عطش ترک خورده بود. دختر با پدر وداع کرد؛ اما یک سؤال کرد: پدر! آب داری؟ عطش را چشیده است. ضرب و شتم را هم چشیده است. وقتی سپاه فاتحان را به طرف کوفه و شام حرکت دادند، قافله از یک جایی جلوتر نرفت. به این نتیجه رسیدند که یک نفر از اهل قافله نیست. دنبال گشتند. دیدند دختر سه ساله ابی عبدالله بینشان نیست. زجر را فرستادند. او را پیدا کرد. موی او را گرفته بود و میکشد و تازیانه میزند. تازیانه هم خورده است. در مقابل چشمان این مخدره به سر پدرش جسارت کردهاند. آنچه که دیگران دیدهاند، ایشان هم دیده است. دیده که چوب خیزران به لب و دهان پدر بزرگوارش زدهاند. این مصیبتها بوده است.
روضه من این است. از فرمایش امام زمان علیه السلام یک سؤالی را مطرح میکنم که روضه من است. حضرت مهدی امام حسین را خطاب قرار میدهند و عرض میکنند: وَ رُفِعَ عَلَى الْقَنَا رَأْسُكَ، و وَ سُبِيَ أَهْلُكَ كَالْعَبِيدِ، وَ صُفِّدُوا فِي الْحَدِيدِ فَوْقَ أَقْتَابِ الْمَطِيَّاتِ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهَاجِرَاتِ يُسَاقُونَ فِي الْبَرَارِي وَ الْفَلَوَاتِ، أَيْدِيهِمْ مَغْلُولَةٌ إِلَى الْأَعْنَاقِ، يُطَافُ بِهِمْ فِي الْأَسْوَاقِ یعنی: سرت را بریدند و بر نیزه زدند. بعد از اینکه این کار را انجام دادند، زن و فرزند تو را مثل بردگان اسیر کردند. در غل و زنجیر قرار دادند. سوار شتر بیجهاز و بیمحمل کردند. آفتاب داغ، صورتهایشان را میسوزاند. آنها را در بیابانها و صحراها میبردند. دستانشان را به گردنهایشان بسته بودند. در بازار و کوی و برزن میچرخاندند.
سؤال من این است: اگر یک دختر سه سالهای دستش به گردنش بسته باشد، از بالای شتر که به زمین بیفتد... هر کسی که از بلندی به زمین میافتد، دستانش را حائل میکند. این دختر سه ساله که دستانش بسته بود. چه بر سرش آمد وقتی از بالای شتر به زمین افتاد؟