بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
ادامه پنجمین صفت اصحاب امام حسین علیه السلام:
وقتی به لغت مراجعه میکنیم میبینیم ایثار یعنی دیگران را بر خود مقدم داشتن. این «دیگران را بر خود مقدم داشتن» گاهی در یک مسأله و رویکرد مثبت است که فضیلت اخلاقی به حساب میآید همانگونه که در سوره مبارکه حشر آیه 9 آمده است: (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) یعنی: و دیگران را بر خود مقدم دارند؛ هر چند خودشان نیازمند باشند. در حالیکه نیاز دارد دیگری را بر خودش مقدم میکند و آن چه که دارد را به او میدهد. این، مقدم داشتن دیگران بر خویشتن است با یک رویکرد مثبت و فضیلت اخلاقی است. شهدای کربلا، این را داشتند.
ممکن است آن امری را که مقدم میکنند، یک امر منفی باشد همانگونه که در سوره مبارکه اعلی آیات 16 و 17 آمده است: (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا 16) این طایفه، زندگی دنیا را ترجیح میدهند. (وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى 17) اما آخرت بهتر و پایدارتر است. اینکه کسی، دنیا را ترجیح بدهد و آن را بر آخرت مقدم کند یک نحوه ایثار را داشته است؛ منتها ایثار با رویکرد منفی است که از رذائل اخلاقی حساب میشود.
بنابراین ایثار، مقدم کردن به جا و به حق است. ما از هر مقدم کردنی، تعبیر به ایثار نمیکنم. باید به جا و به حق باشد. در کتاب شریف «مصباح الشریعة»، همین معنا را از وجود نازنین امام صادق علیه السلام آوردهاند تحت عنوان«تحریف کلمه ایثار». تعریف امام علیه السلام این است: أَصْلُ الْإِيثَارِ تَقْدِيمُ الشَّيْءِ بِحَقِّهِ یعنی: در حقیقت ایثار، مقدم داشتن چیزی به جا و به حق است. اگر کسی امور دیگر را مقدم کند ظلم کرده است.
وجود نازنین حضرت امام حسن مجتبی (ع) در توصیف یاران اصیل جد بزرگوارشان، سه وجه را معرفی می-کنند. سه خصیصه در این اصحاب پیامبر مطرح میکنند. من وقتی میگویم اصحاب پیامبر، مرادم امثال سلمان و اباذر و عمار هستند. وقتی میفرماید که میخواهد اصحاب را توصیف بکند سه خصیصه را برای آن-ها میآورد. شما هم باید این سه خصوصیت را داشته باشید:
خصوصیت اول: یُوَقِّرُونَ الکَبیرَ یعنی: بزرگترها را احترام میکنند.
خصوصیت دوم: وَ یَرحَمُونَ الصَّغیرَ یعنی: به کوچکترها مهربانی میکنند.
خصوصیت سوم: وَ یُؤثِرُونَ ذَا الحَاجَةِ یعنی: نیازمند را بر خودشان ترجیح میدهند.
این خصایص سهگانه؛ یکی رحم بر صغیر است و یکی احترام به بزرگتر است و یکی هم ایثار بر محتاجین است.
برخی از مصادیق ایثار را بیان میکنم:
ایثار در مال: این معنا، گستردهترین مصداق است؛ چون نیاز انسانها در مسائل مالی بیشتر است. در سوره مبارکه انسان آیات 8 و 9 بهترین شکل ایثار را که ایثار در مال است بیان نموده: (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً 8) این آیه در وصف خاندان امیر المؤمنین است یعنی حضرت امیر و حضرت صدیقه و حسنین و خادمه این خانواده یعنی جناب فضه. این آیه میفرماید: غذایشان را علی رغم احتیاج، به آن به یتیم و مسکین و اسیر میدادند. روزه بودند و به آن احتیاج داشتند. (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً 9) بعد میگفتند: ما شما را فقط برای خدا اطعام میکنیم. ما از شما پاداش و قدردانی نمیخواهیم. فقط برای رضای خدا بود.
این یک جریان است که پنج نفر هستند. چهار نفرشان آسمانی هستند و یکی از آنها تربیتشده این انسانهای آسمانی است. روزه گرفتهاند. نان تهیه کردهاند برای افطار. در وهله اول، درِ خانه به صدا در می-آید. مسکین میآید. پنج نفر هستند. پنج قرص نان است. اگر ما باشیم محاسبه میکنیم و میگوییم دو نان را میدهیم و سه نان را میخوریم. هر پنج نان را دادند. دوباره نان تهیه شد. دوباره درِ خانه زده شد. یتیمی آمده بود. پنج نان دوم هم داده شد. باز هم سهم سومی را از آرد برای تهیه نان اختصاص دادند. نان تهیه شد. اسیری درِ خانه آمد. باز هم پنج نان را دادند. به این میگویند ایثار.
وقتی با روی گشاده و برای خدا، در هر سه وعده این کار را میکنند آیه نازل میشود. ما چه زمانی این کار را کردهایم که آیه نازل شود؟ برخی میگویند: مگر کسی میتواند نماز علی را بخواند؟ مگر کسی میتواند عدالت علی را داشته باشد؟ من میگویم: مگر کسی میتواند انفاق علی را داشته باشد؟ نماز، جنبه توحیدی دارد؛ ولی پول که برای همه هست. الان یک عده میگویند: خط فقر ببینید. ایثار میکردند. چیزی را برای خودشان نگه نمیداشتند.
امام صادق علیه السلام تعریف ایثار را همین دانستهاند. ابان ابن تغلب میگوید در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و به ایشان عرض کردم: أَخْبِرْنِي عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ. یعنی: به حضرت عرض کردم: به من خبر بدهید که حق مؤمن بر مؤمن چیست. این مسأله حق مؤمن خیلی مهم است. ممکن است کسی بگوید من نمازم را خواندهام. خمسم را دادهام. همه کارهای دینیام را کردهام؛ ولی نمیدانم چرا کارم گیر است. نشنیدهاید از این حرفها؟ خودمان هم همین هستیم. میگوییم: نمیدانم کجای کارم گیر است. حرم امام حسین (ع) هم میرویم ولی گشایش نمیشود. دست پدر و مادرمان را هم میبوسیم؛ ولی گشایش نمیشود. خدایا! مگر خودت نگفتهای گشایش کارمان به اینها است؟ کجای کار ما گیر است؟
گیر کار ما در اینجا است که پیامبر (ص) فرمودهاند: مؤمن بر مؤمن در دنیا، سی حق دارد که یا باید همین جا ادا کرد و اگر ادا نشود خداوند در روز قیامت، این دو نفر را با هم رو در رو میکند. یکی از آن دو میگوید: خدایا! این شخص، حق من را ادا نکرده است. دیگری میگوید: الان میخواهم ادا کنم. چه باید بکنم؟ به او میگویند: چقدر عمل عبادی داری؟ میگوید: هیچ. گناهان آن دیگری را روی دوش او میگذارند. پیغمبر (ص) میفرماید: خداوند به همین نحو قضاوت میکند. اگر همه کارهای شما در زندگی درست است و کارتان گیر است به خاطر این است که حق مؤمن را ندادهاید و چقدر خداوند شما را دوست دارد که کارتان گیر است. اگر کارتان گیر نبود باید در قیامت بخشی از گناهان برادر مؤمنتان را از روی دوش او بردارید به خاطر حقی که بر شما دارد. میبینید چقدر خداوند مهربان است؟ اینجا کارتان را گره میزند تا در آنجا گیر نکنید. الان خوشحال شدید از اینکه کارتان در دنیا گیر است؟
این، راه حل دارد یا ندارد؟ راه حل دارد. راه حلش همین است که آن سی حق را در دنیا انجام دهید. خمسم را میدهم. زکاتم را میدهم. حجابم را رعایت میکنم. همه کارهای دینیام را رعایت میکنم. امام حسین (ع) را هم دوست دارم. ولی نمیدانم چرا کارم گیر است. به خاطر همین است که کارتان گیر است.
معلی ابن خنیس خدمت امام صادق علیه السلام رفت و عرض کرد: یعنی: مؤمن بر مؤمن چند حق دارد؟ حضرت فرمود: رها کن. بلند شو و برو دنبال زندگیت. گفت: میخواهم بدانم. حضرت فرمود: من تو را بسیار دوست دارم. اگر حقوق را بگویم و رعایت نکنی دچار مشکل در زندگیت میشوی. اگر ندانی هم بدون اینکه بدانی بر گردنت هست. گفت بگویید و من انجام میدهم. حضرت فرمود: بسیار سخت است. گفت: شما بگویید که لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ یعنی به مدد خداوند انجام میدهم. آن گاه امام برای او بیان کردند. سی حق است که باید یاد بگیرید.شما یاد بگیرید و انجام بدهید و ببینید زندگیتان چقدر خوب میشود.
ابان ابن تغلب به حضرت صادق (ع) عرض کرد: أَخْبِرْنِي عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ. فَقَالَ: يَا أَبَانُ! دَعْهُ لَا تَرِدْهُ. قُلْتُ: بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ. فَلَمْ أَزَلْ أُرَدِّدُ عَلَيْهِ. فَقَالَ: يَا أَبَانُ! تُقَاسِمُهُ شَطْرَ مَالِكَ، ثُمَّ نَظَرَ إِلَيَّ فَرَأَى مَا دَخَلَنِي، فَقَالَ: يَا أَبَانُ! أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ ذَكَرَ الْمُؤْثِرِينَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ؟ قُلْتُ: بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَقَالَ: أَمَّا إِذَا أَنْتَ قَاسَمْتَهُ فَلَمْ تُؤْثِرْهُ بَعْدُ، إِنَّمَا أَنْتَ وَ هُوَ سَوَاءٌ، إِنَّمَا تُؤْثِرُهُ إِذَا أَنْتَ أَعْطَيْتَهُ مِنَ النِّصْفِ الْآخَرِ یعنی: حقوق مؤمن را به من بگویید.امام صادق (ع) ابان را مورد خطاب قرار دادند و فرمودند: رها کن. دنبال نکن. گفتم: فدایتان شوم؛ بگویید. آن قدر اصرار کردم که امام یک مورد را بیان کردند. این را گوش بدهید که از امروز کارتان سخت است. امام فرمودند: از حقوق مؤمن بر مؤمن این است که داراییت را با او دو نیم کنی. چقدر داری؟ صد هزار تومان؟ نصف کن. ابان میگوید: حالتم عوض شد. تعجب کرده بودم. پنجاه درصدش را به نیازمند مؤمن بدهم و پنجاه درصد برای خودم؟ حضرت حالت من را دید و فرمود: مگر نمیدانی که خداوند ایثارگران به این صفت ذکر کرده است: در حالی که خودشان احتیاج دارند دیگران را مقدم میکنند؟ بعد حضرت فرمودند: هرگاه داراییت را دو نیم کردی و قسمت کردی، هنوز ایثار نکردهای. این، انفاق است. تا اینجا انفاق است. تا اینجا فقط انفاق صورت گرفته است. ایثار آنجا است که پنجاه درصد خودت را هم بدهی.
متوجه شدید چرا پنج قرص نان را دادند؟ دو قرص و نیم که برای آن شخصی بود که در زده بود. هنر این خانواده این بود که نیمه دیگر را هم دادند. شما دو دو تا چهار تا میکنید که چگونه این روایت را نشنیده بگیرید. آیا اینطور نیست؟ علی جان! فقط خواستم بگویم که چقدر ما با تو فاصله داریم. همین. فقط خواستم بگویم که ما چقدر با تو فاصله داریم. برادرها! آنهایی که در کربلا بودند این صفت را داشتند. آنها این کار را کرده بودند. چقدر هم عالی از پس این کار بر آمدند.
ایثار در جان: در کربلا، نمونههای متعددی از ایثار در جان وجود دارد. من دو سه نمونهاش را میگویم و سراغ خصلت ششم میروم.
همین سنی متعصب مخالف اهل بیت یعنی طبری از امام سجاد علیه السلام نقل میکند: بعد از مذاکره پدرم با عمر سعد، وقتی که قطعیت جنگ و عزم لشگر دشمن بر جنگ دیده شد به خیمهها برگشتند. نزدیک شبانگاه بود. امام زین العابدین (ع) میفرماید: من بیمار بودم. من که بیمار بودم به او نزدیک شدم و شنیدم که پدرم در یک چادر، اصحابش را جمع کرده است. نزدیک شدم و شنیدم که پدرم به یارانش میگفت: ستایش میکنم خداوند متعال را ستایشی نیکو و بر گشایش و سختی، او را سپاس میگویم. پروردگارا! تو را ستایش میکنم که ما را با نبوت گرامی داشتی و به ما، قرآن را آموختی و ما را دانای دین گردانیدی و برای ما، گوش و چشم و دل قرار دادی (یعنی فهم) و ما را از مشرکان قرار ندادی. بعد از آن به اصحابش فرمود: اما بعد؛ من، اصحابی وفادارتر و نیکتر از اصحاب خویش و خاندانی بهتر و خویشاونددوستتر از خاندان خویش نمی-شناسم. هم یاران من وفادار هستند و هم خاندانم من را بسیار دوست دارند. خداوند به همه شما از سوی من، پاداش نیک دهد. بدانید که من بر آنچه فردا میان ما و این گروه پیش میآید آگاه هستم. من میدانم در روز عاشورا چه اتفاقی میافتد. من به همه شما اجازه دادم که با رضایت من بروید. من عهد و پیمانم را از شما برگرفتم. اینک شب، همه جا را فرا گرفته است. آن را راهوار خویش قرار دهید و از اینجا بروید. همین آقای طبری در نقل دیگری از امام زین العابدین (ع) بیان میکند که حضرت فرمود: شما بروید. دست برخی از عشیره من را هم بگیرید و به جایی امن برسانید.
اصحاب امام حسین (ع) بلند شدند و میگویند که کجا برویم: پسر عبدالله جعفر که پسر عمو است گفت: چرا چنین کنیم یا ابن رسول الله؟ برای اینکه پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد. این، یک مورد بود. فرزندان عقیل برخاستند. آنها هم به امام علیه السلام گفتند: مردم راجع به ما چه خواهند گفت؟ آیا میگویند بزرگ و سرور و فرزندان عموهایمان را که بهترین عموها بود رها کردیم و با آنها تیر نینداختیم و نیزه نیزدیم و شمشیر نزدیم و نمیدانیم چه کردند. نه به خدا. چنین نمیکنیم. جان و مال و کسان خویش را فدای شما میکنیم و همراه تو میجنگیم تا به جایگاه تو درآییم. خداوند زندگی پس از تو را زشت گرداند. این اشخاص، چیزی را ورای امام حسین (ع) نمیدانند. مسلم ابن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم یا ابن رسول الله در حالی که نزد خداوند در ادای حق تو، هیچ عذر و بهانهای نداریم. به خدا سوگندکه هرگز چنین نکنیم تا آنکه شمشیر را در سینههاشان بشکنیم و تا آنگاه که دسته شمشیر در دستانمان ثابت باشد آنان را بزنیم و از تو جدا نشویم و اگر سلاحی برای جنگیدن نداشته باشیم برای دفاع از تو سنگبارانشان کنیم تا آنکه همراهت بمیریم. این سخن را یک پیرمرد گفته است. سخنان قبلی را جوانان گفته بودند. همه به این شکل ایثار میکنند. او میگوید: اگر اسلحه هم نداشته باشیم از سنگهایی که هست استفاده میکنیم. وقتی هم داریم میجنگیم طوری میجنگیم که تا زمانی که شمشیر در دستمان باشد پای تو بمانیم. هرگز از تو جدا نمیشویم. سایرین هم از این دست حرفها زدند.
بنابراین پنجمین خصلت، ایثار است. اولین گام ایثار، ایثار در مال است. تا زمانی که در مالتان ایثار نکنید نمیتوانید در جانتان هم ایثار کنید. از مال گذشتن، بسیار سخت است. معمولا کسانی که متمول هستند وصیت میکنند. ثلث مالشان را تعیین میکنند. ولی میگویند: شما را به حضرت عباس قسم که این را بعد از مرگ من خرج کنید. چون خودم جرأتش را نداشتم که خرج کنم. این را خدا قبول میکند؛ ولی آن اثری را که میتوانست در زمان حیاتتان داشته باشد را نخواهد داشت. دو سه نفر جوان خدمت رسول الله رفتند و گفتند: یا رسول الله! پدر ما از دار دنیا رفته است. او بسیار ثروتمند بوده است. یک انبار خرما را در اختیار شما گذاشته است تا شما آن را در راه خدا انفاق کنید. حضرت رسول (ص) وصی بودند. مجبور بودند که انجام بدهند. همه خرماها را دادند. بعد برای سرکشی به انبار رفتند. یک خرما از روی زمین پیدا کردند. حضرت فرمود: اگر همین یک عدد خرما را در زمان حیاتش به دست خودش انفاق کرده بود بهتر از این بود که این همه خرما بعد از حیاتش به دست من انفاق شود.
چون در انفاق میخواهند حب دنیا را از ما بگیرند. تو تا زمانی که زنده هستی باید حب دنیا از دلت برود. وقتی که مُردی و در عالم برزخ هستی چارهای نیست و باید فقط نگاه کرد. انفاق به دست خودت باشد و در زمان حیات خود باشد. اگر این ایثار را داشتی ایثار در جان را هم انجام خواهی داد. پس هر چیزی یک مقدمهای دارد و بدون مقدمه حاصل نمیشود. این هم کار سختی است که یک خط بکشی و بگویی نصف برای تو که حقت است و نصف هم برای من. إن شاء الله جامعه ما به این حد از بلوغ برسد که اگر کسی این کار را بکند در خیمه و خرگاه امام زمان خواهد بود. کسی که از اموال بگذرد به راحتی از جانش حتما میگذرد.
ششمین صفت اصحاب امام حسین علیه السلام:
خصوصیت دیگری که در اصحاب وجود داشت مسأله عبودیت و بندگی است که ششمین خصلت است. عشق به عبادت و بندگی در این طایفه وجود داشت. در سوره مبارکه ذاریات آیه 56 میفرماید: (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ). حضرت حق در این آیه میفرماید: من جنیان و انسانها را خلق نکردم مگر برای اینکه به مقام بندگی برسند و بنده بشوند. مقام بندگی فقط نماز خواندن نیست. فقط روزه گرفتن نیست. مقام بندگی، یک شاخصه دارد و آن شاخصه این است که در همه شؤون زندگیت حکم خدا را اجرا کنی.
در دایره امکان، ما نقطه تسلیمیم حکم آنچه تو اندیشی، رأی آنچه تو فرمایی
مثالش را هم مکررا از بنده شنیدهاید. یک نفر به بازار بردهفروشها رفت و یک بندهای را خرید. از او پرسید: اسمت چیست؟ گفت: هر چه تو بگویی. گفت: چه غذایی میخوری؟ گفت: هر چه تو بدهی. گفت: چه لباسی میپوشی؟ گفت: هر چه تو بپوشانی. گفت: خواستهات از من چیست؟ گفت: بنده و خواستن؟ بنده و خواستن؟ به سرش زد و گفت: او با من اینگونه رفتار میکند. من در این هفتاد سال عمرم یک دقیقه هم با خدا اینطور رفتار نکردهام. در ذهنتان آمد: اگر از خدا نخواهیم پس دعا چه میشود؟ دعا را چه کنیم؟ دعا وظیفه ما است و به ما گفتهاند که دعا کنید. ولی اگر به ما ندادند اعتراض نمیکنیم. آن وقت است که بنده میشویم. خواستم و ندادی؛ اما اعتراضی ندارم.
بندگی، جزء عهد ما با خدا است. در سوره مبارکه یس آیات 60 و 61 میفرماید: (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ 60) مگر با شما عهد نبسته بودم که شیطان را نپرستید که شیطان برای شما، دشمنی آشکار و واضح است. (وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ 61) عهد کرده بودید من را بپرستید که این، صراط مستقیم است. آیت الله العظمی مرحوم شیخ جعفر شوشتری بالای منبر گفت: مردم! صد و بیست و چهارهزار پیغمبر آمدند و گفتند: خدا را بپرستید. ولی منِ شیخ جعفر میگویم: خدا را هم بپرستید. یک جای زندگیتان را هم برای خدا بگذارید. الان میگویند: همه زندگی ما خدا است و من هم الان میگویم: نیست. ثابت هم میکنم. امام صادق علیه السلام فرمود: هر کسی که کلمه لا إله إلا الله را از روی اخلاص بگوید وارد بهشت میشود. الان میگویند: ما که روزی هزار بار میگوییم. اما خود امام میفرماید: لا إله إلا الله از روی اخلاص یعنی اینکه از گناه دور باشید. هر چقدر که از گناه دور باشید یعنی اینکه لا إله إلا الله را از روی اخلاص گفتهاید. ببینید چقدر در زندگیتان گناه دارید. میگویند: ما که بیت المال را نبردهایم. او دستش رسیده است و بیت المال را برده است. تو دروغ نگو. دین مردم را نبر. آن کاری که از دستت برمیآید را انجام بده.
اساسا بندگی، شرط انجام تعهدات الهی است. خداوند علی اعلی در سوره مبارکه بقره آیه 40 میفرماید: (أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ) به عهدی که با من بستید پایبند باشید تا به عهد که با شما بستم پایبند باشم. ما چه عهدی با خدا بستیم؟ (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ). ما عهد بندگی بستهایم ولی انجام نمیدهیم. اگر این عهد بندگی را انجام ندهیم خداوند کدام عهدش را انجام نمیدهد؟ اجابت دعا را. خداوند عهد کرده است که دعا را مستجاب کند. من را بخوانید و من هم اجابت میکنم. این عهد خدا است. اما عهد خدا زمانی سرانجام پیدا میکند که عهدی را که با خدا بسته-ام انجام بدهم. به عهدی که با من بستهاید وفادار باشید. اگر شما وفادار بودید من هم به عهدی که با شما بستهام وفادار خواهم بود. پس اول ما باید خودمان را به عنوان بنده به خدا نشان بدهیم و بعد از آن منتظر باشیم که دعایمان مستجاب شود؛ هر کسی به اندازه خودش.
امشب و فردا شب وقتی جنگ، قطعی شد امام حسین به قمر بنی هاشم فرمود: برو و از اینها یک شب وقت بگیر. پرسید: چرا؟ فرمود: إِنِّی أُحِبُّ الصَّلَاةَ وَ تِلَاوَةَ کِتَابِ اللهِ وَ کَثرَةَ الدُّعَاءِ وَ الإِستِغفَارِ یعنی: من نماز و تلاوت کتاب خدا را دوست دارم. استغفار کردن و دعا کردن را دوست دارم. برو و از اینها وقت بگیر که این کار را انجام بدهیم. حضرت رفتند و برگشتند و یک توسعهای شد. قرار شد که صبح فردا جنگ باشد. تمام مورخین مینویسند اوضاع در خیمههای امام حسین علیه السلام به این شکل بوده است: لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ بَینَ قَائِمٍ وَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ یعنی: زمزمههای آنها مثل زمزمههای زنبور در کندوی عسل بود. یکی سجده میکرد و یکی رکوع داشت و یکی قیام داشت و یکی نشسته بود قرائت قرآن میکرد. همهمه آنها، همهمه عبادت بود. اینها نشان دادند که عاشق خدا هستند. ششمین خصلت، خصلت بندگی بود. یک بحث مهمی که باقی میماند این است که گام اول برای ورود به بندگی چیست؟ ما چه کنیم که وارد بندگی شویم؟ اگر حضرت حق اراده کرده باشد فردا شب راجع به این موضوع صحبت خواهیم کرد.
کلمات کلیدی:یاران اصیل،مصادیق ایثار،حق مومن ،عشق به عبادت،دعا