بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمِینَ یا رَبَّ العالَمینَ
در این عبارت دعای شریف مکارم الاخلاق صحبت میکردیم: «وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَهُ» یعنی: دوره عمر من را در آن زمینهای قرار بده که من را برای آن خلق کردهای. امام به این نکته اشاره میکند که خلقت، هدف دارد. در بیان اهداف خلقت صحبت میکردیم. گفتیم که هدف خلقت به دو بخش تقسیم میشود؛ اهداف مقدماتی که باید استیفاء بشوند ولی در آنها توقف نشود. دسته دوم اهداف نهایی است. اهداف مقدماتی، آزمون است و عبادت و معرفت. درباره آزمون صحبت میکردیم. با استناد به قرآن کریم ثابت کردیم که آزمون برای همه موجودات ذیشعور وجود دارد.
گفتیم یکی از حقایقی که ما با آن سر و کار داریم غیبت کبرای امام زمان علیه السلام است. یکی از حکمتهای غیبت، آزمون و امتحان و ابتلاست. هیچکس خبر ندارد امتحان ما چه زمانی پایان میپذیرد. به همین دلیل در روایات به ما گفتهاند هر کسی به هر شکلی تعیین کرد که امام چه زمانی خواهد آمد، تکذیبش کنید؛ چون غیبت، آزمون و امتحان است. این امتحان همیشه به قوّت خودش باقی است. سپس گفتیم که در باب غیبت امام زمان، سه دسته روایت وجود دارد. دسته اول میگوید دینداری و پایداری بر دین در آخرالزمان، سخت است. دسته دوم میگوید دوره غیبت، آزمون است.
یکی از این روایات، فرمایش امام صادق علیه السلام است که حضرت میفرماید: خدا دوست دارد شیعه را امتحان کند. یعنی مشیّت او به این امر تعلق گرفته است. همه خلقت با تمام اجزائش دائر مدار مشیت خداوند است. هر چه را بخواهد اتفاق میافتد و هر چه را نخواهد اتفاق نمیافتد. خدا میخواهد شیعه را امتحان کند. سؤالی که در اینجا مطرح است این است که چرا شیعه را امتحان کند؟ چرا بقیه را امتحان نمی-کند؟ این سؤال دو جواب دارد:
جواب اول: بقیه در سایر امتحانهایشان مردود شدهاند. کسی که اهل جماعت یعنی طرفدار سقیفه است در امتحانش مردود شده است. امتحان او تعهد به غدیر بود که مردود شد. حتی کسانی که طرفدار ادیان دیگر هستند هم مردود شدهاند. آیه 61 از سوره مبارکه آل عمران، آیه مباهله است و میگوید مسیحیت که آخرین دین معتبر پیش از سلام بود، مردود شده است. ما فقط ابتدای آیه را میخوانیم ولی پایان آن را نمیخوانیم. در آیه مباهله دو فضیلت وجود دارد. یکی از آن دو فضیلت، حقانیت اسلام است. پیغمبر با مسیحیت نجران مواجه شد. آنها ادعای حقانیت کردند. پیامبر برای آنها دلیل آورد. نپذیرفتند. آیه میفرماید: «فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ» یعنی: به کسانی که بعد از استدلال و معجزه تو باز هم محاجّه میکنند بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را دعوت کنیم. سپس مباهله کنیم. یعنی یکدیگر را نفرین کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهیم. «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ» یعنی مسیحیت نجران نیامد چون باطل است. هر کسی در یک آزمون شکست خورده است. پس آزمون دیگری در کار نیست.
جواب دوم: جابر بن یزید جعفی میگوید: خدمت حضرت امام باقر علیه السلام رسیدم. به حضرت گفتم: فرج چه زمانی میرسد؟
برخی دوست دارند مشکلات به سرعت حل شود. طبع انسان همین است. تصور همه این است که مثلاً اگر با یهود و نصارا متحد شویم مشکلات حل میشود. ولی قرآن کریم میگوید مشکل حل نمیشود: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» یعنی: یهود و نصارا از تو راضی نمیشوند مگر اینکه تابع آنها شوی و از خطوط قرمز خودت دست برداری. تصور شما این است که خطوط قرمز ما، ماجرای هستهای و این امور است. خطوط قرمز ما هویّت تشیّع ماست. مادامی که این خط قرمز وجود دارد، آب آنها با ما در یک جوی نمیرود. چون صاحب تشیّع پرونده آنها را در خیبر بسته است.
جابر بن یزید جعفی از حضرت باقر پرسید: فرج چه زمانی است؟ حضرت فرمود: «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لَا يَكُونُ فَرَجُنَا حَتَّى تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا يَقُولُهَا ثَلَاثاً حَتَّى يُذْهِبَ الْكَدِرَ وَ يُبْقِيَ الصَّفْوَ» یعنی: دور است. دور است. این فرج ما اتفاق نمیافتد مگر اینکه غربال شوید. باز هم غربال شوید. باز هم غربال بشوید تا ناخالصیها برود و موجود صاف باقی بماند. یعنی هر کسی به کمترین اندازه، شیشه خرده در وجودش داشته باشد، او را غربال میکنند تا این ناخالصی را یک جا رو کند.
در بین امامان ما دو امام حکومت تشکیل دادند. یکی وجود نازنین حضرت مجتبی بود که اصلاً به حکومتداری نرسید. شش ماه بود که حالت جنگی برقرار بود. یکی هم حضرت امیر علیه السلام بود. حضرت، یک مجری عادل است. کسی است که مواضع عدالت را میشناسد. اما جامعه او یک ویژگی را ندارند و آن عدالتپذیری است. به همین دلیل هر کسی به بهانهای از بیعت امیر المؤمنین خارج میشد. این مشکل هست. با حضرت بیعت کردند ولی عدالتپذیر نبودند و هر کس از سردستهاش پیروی میکرد یعنی زبیر و طلحه و آن زن و معاویه و خوارج. اینها شیشهخرده داشتند. نماز میخواندند. بهایی نبودند. ولی به آنها فرصت داده نشد که شیشهخردهها را خارج کنند و معلوم شود چه کسانی هستند. لذا همواره به آن زن می-گویند ام المؤمنین. این اجازه در دوره حکومت امام زمان علیه السلام داده نمیشود. به قول معروف این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست. با امام زمان دیر بیعت میشود؛ ولی آدمترین موجودات با حضرت بیعت می-کنند. آن کسی که کمترین شیشهخرده را دارند غربال میشوند.
سدیر صیرفی، مفضل بن عمر، ابوبصیر، ابان بن تغلب هر کدام به تنهایی کافی است تا در سلسلة سند یک حدیث قرار بگیرد. اما یک حدیث است که هر چهار نفرشان در سلسلة سند آن هستند. روایت بسیار طولانی است. من آنجایی که مدّ نظرم هست را میخوانم: «كَذَلِكَ الْقَائِمُ فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ أَيَّامُ غَيْبَتِهِ لِيُصَرِّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ يَصْفُوَ الْإِيمَانُ مِنَ الْكَدَرِ بِارْتِدَادِ كُلِّ مَنْ كَانَتْ طِينَتُهُ خَبِيثَةً مِنَ الشِّيعَةِ الَّذِينَ يُخْشَى عَلَيْهِمُ النِّفَاقُ إِذَا أَحَسُّوا بِالاسْتِخْلَافِ وَ التَّمْكِينِ وَ الْأَمْنِ الْمُنْتَشِرِ فِي عَهْدِ الْقَائِمِ» یعنی: غیبت قائم ما طول میکشد تا حق محض آشکار شود. ناخالصی از ایمان خالص جدا شود. چطور؟ با بازگشتن هر کسی که ذاتش خراب است. نمیگوید رفتارش خراب است. چون رفتار را میشود درست کرد. حضرت از نفاق صحبت میکنند. نفاق در ذات است. در دوره غیبت امام زمان کسانی که ذاتشان خراب است، ذاتشان را نشان میدهند. بعد حضرت میفرماید اینها از شیعیان هستند. میبینید که اصلاً با دیگران کاری ندارند. ذاتخرابهای شیعه را پیدا میکنند. چون از نفاق اینها میترسند. برای اینکه منافقین وارد شبکه حکومتی امام زمان علیه السلام نشوند.
مهمترین بحث قرآن کریم در دوره غیبت کبری، بحث نفاق است. ما باید بدانیم منافق چند خصوصیت دارد. ما باید سبک زندگی منافقان را بشناسیم. مراد من از منافق، مسعود رجوی نیست. چون او قاتل است. نفاق یعنی انسان آن چیزی که در قلب هست را عیان نمیکند. نفاق، یک بحث دقیق است. خط نفاق، خط سقیفه است. چون تا وقتی پیغمبر بود حرف نفاق بود؛ ولی وقتی سقیفه تشکیل شد دیگر حرفی از نفاق وجود نداشت. منافقین حاکم شدند. کسانی که پشت سر پیغمبر نماز میخواندند، در بزنگاه پشت پیغمبر را خالی کردند. وقتی پیغمبر فرمود با سپاه اسامه بروید، گفتند نمیرویم. وقتی پیغمبر فرمود منشور هدایت را بنویسم، گفتند هذیان میگوید. نفاقشان را رو کردند. با همین مخالفتها حاکم شدند. یک نفر و دو نفر نبودند. همة مردم مدینه منافق بودند. إِرتَدَّ النَّاسُ بَعدَ النَّبِیِّ إِلَّا سَبعَةٌ. هفت نفر پای امیر المؤمنین ایستادند. در زمان ما غیبت را به قدری طولانی میکنند که تقریباً منافقین خودشان را رو میکنند و میگویند خبری نیست. اگر بنا بود بیاید میآمد و خبرش را شنیده بودیم. یک عده میگویند: او در فلان منطقه کشته شده است. حتی یک عده ختم میگیرند.
یک بحثی را قبلاً مطرح کردهام تحت عنوان موانع پذیرش حقیقت. این بحث بسیار مهم است. آنجا گفتم که مواجهه با حقیقت، سه مرحله دارد: شناخت حقیقت، بیان حقیقت و پذیرش حقیقت. طرفداران سقیفه، دو مرحله اول را دارند. حق را شناختهاند و بیان هم میکنند. کتابی هست به نام احقاق الحق اثر قاضی نور الدین شوشتری که شهید شد. اهل سنت او را کشتند. بیست و شش است. فضایل اهل بیت منابع اهل سنت را جمع کرده است. یعنی اهل سنت حق را بیان کردهاند. این روایت را در آن بحث به عنوان مثال مطرح کردم که آن زن گفت: پدرم به خانه ما آمد. علی هم بود. پدرم با پیغمبر صحبت میکرد ولی دائماً علی بن أبی طالب را نگاه میکرد. به پدرم گفتم: چرا فقط علی را نگاه میکردی؟ گفت: پیامبر فرموده است: اَلنَّظَرُ إِلَی وَجهِ عَلِیٍّ عِبَادَةٌ. من عبادت میکردم. این را آن زن. از قول دشمن اهل بیت نقل کرده است. پس حق را بیان کردهاند ولی همین زن وقتی خبر شهادت علی ابن ابی طالب را شنید سجده شکر کرد. چرا حق را نپذیرفتند؟ قرآن میفرماید اینها بیماری قلب دارند. این بیماری، نفاق است.
بیست و دو بیماری قلب از قرآن را پیدا کردهام. الان این آیات میخوانم تا اگر امام زمان بیاید هیچیک از ما این بیماریها را نداشته باشد. اگر این بیماریها وجود داشته باشد در مقابل او میایستیم. من فقط اسم بیماریها را میگویم و آیاتش را میخوانم. شرح نمیدهم.
بیماری اول: غفلت قلب. حقیقت غفلت چیست؟ چه عواملی باعث غفلت میشود؟ چه کنیم که غفلت از بین برود؟ اینها بحثهای دقیقی است. من فقط یک راهکار میگویم. رفتن به مساجد. مساجد خالی است چون مردم غافل هستند. مردم کمترین حوصله را برای توقّف در مسجد دارند. امیرالمؤمنین میفرماید: نشستن من در مسجد برایم از نشستن در بهشت، بهتر است. یعنی مسجد والاتر از بهشت است. تلاقی برخی افراد با مسجد فقط رفتن به دستشویی یا شرکت در ختم است. حضرت میفرماید نشستن من در مسجد از نشستن من در بهشت برایم ارزشمندتر است. چون ورود من به بهشت، رضایت من است؛ ولی ورود من به مسجد، رضایت خداست و من به دنبال رضایت خدا هستم.
مسجد، جای مهمی است. یکی از عوامل از بین بردن غفلت، ورود به مسجد است. غفلت، بیماری قلب است. باعث نفاق است. ما از مسجد خوشمان نمیآید. میگویند نماز را زود بخوان که برویم. یعنی نماز را بخوان که از محلی که رضای خدا در آن است، زودتر خارج شویم و به جایی برویم که نمیدانیم رضای خدا در آن هست یا نیست.
شاید ما باید یک بحثی را برای آداب رفتن به مسجد بیان کنیم. ما هیچ چیزی از تربیت اسلامی را نمی-دانیم و اصلاً نمیدانیم تربیت اسلامی چیست. هر جایی آداب خودش را دارد. اگر شما آداب رفتن به مسجد را به فرزندتان یاد ندهید او هیچ وقت از مسجد استفاده نخواهد کرد. بی ادب نسبت به مسجد میشود. بر اساس عواطف و احساسات خودتان عمل نکنید. بر اساس آنچه خدا و پیغمبر دستور دادهاند عمل کنید. می-گویند کودک را به مهدکودک مسجد ببریم. مهدکودک زدن در مسجد، کار درستی نیست. یعنی بچه به مسجد بیاید ولی در یک فضای دیگری بزرگ شود. این کار، درست نیست. تحت اشراف بودن با جدا کردن، دو مقوله است. باید در مسجد معارف تعلیم داده شود، نه نقاشی؛ چون نقاشی تربیت دینی نیست. وقتی بچه به مدرسه برود هر کاری دلش بخواهد که نمیکند. میگویند این میز است و باید پشت آن بنشینی. او معلم است و باید از او اجازه بگیری. کودکی که به خاطر گردو به مسجد بیاید، به خاطر توپ از مسجد میرود. چون یاد گرفته که به خاطر یک چیزی برود، نه به خاطر خدا. بچه را بر اساس فطرتش بزرگ کنید، نه بر اساس سلیقه خودتان.
میگویند حضور قلب در نماز را چطور به دست بیاوریم؟ شما فکر میکنید چرا گفتهاند برای وضو گرفتن این دعا را بخوانید و وقتی خواستید از خانه به طرف مسجد بروید، فلان دعا را بخوانید. وقتی خواستید وارد مسجد شوید فلان دعا را بخوانید. اینها عوامل به دست آمدن حضور قلب است. همه چیز را فاکتور گرفتهاید و میخواهید حضور قلب داشته باشید. اگر پیامبر فرموده است در هر مسجدی دو رکعت نماز تحیّت بخوانید برای این نبوده که وقتتان پر شود. در مسجد مینشینند و حرف دنیا میزنند. مسجد محلی است که خدا به آن راضی است. غلط حرکت میکنیم. درست به مسجد نمیرویم. مسجد رفتن آداب دارد. هر چیزی آداب دارد. پس برای حضور قلب، آداب نماز را رعایت کنید. آداب وضو را رعایت کنیم و دنبال چیز دیگری نباشیم. کاش حضرت مهدی یک نگاهی به ما بکند تا یک قدری همّت پیدا کنیم.