بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمِینَ یا رَبَّ العالَمینَ
در شرح این فقره از دعای شریف مکارم الأخلاق صحبت میکردیم: «وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَهُ». از این عبارت به این نتیجه رسیدیم که آفرینش انسان دارای هدف است. اهداف خلقت را به مقدّمی و عالی تقسیم کردیم. دومین هدف مقدّمی که قرآن کریم آن را بیان میکند، معرفت خداست. ما را خلق کردهاند تا به معرفت برسیم. در باب معرفت، نکاتی را مطرح کردیم و گفتیم که معرفت و علم متفاوت هستند. علم به خدا برای بشر امکانپذیر است و قابلیت آن برای عموم مردم وجود دارد؛ ولی عرفان به خدا اینطور نیست. اوحدی از بشر به مرتبه عرفان به خدا میرسد. دانشمندان بین واژه علم و معرفت، اختلاف نظر دارند. طایفهای میگویند این دو به یک معنا هستند و آن معنا، «آگاهی» است. طایفه دیگر میگویند معرفت، نوع خاصّی از علم است و ویژگیهایی دارد از قبیل اینکه موجب ایجاد وقار، آرامش و عدم وحشت میشود. شما وقتی نسبت به چیزی معرفت پیدا کنید نسبت به آن، آرام خواهید بود. علم این خصوصیت را ندارد.
سران مکه تصمیم گرفتند پیامبر را بکشند. پیامبر به مدینه هجرت کردند. به غاری پناه بردند. در سوره مبارکه تؤبه آیه 40 میفرماید: ﴿إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا﴾ یعنی: زمانی که آن دو نفر در غار بودند پیغمبر به همراهش فرمود: نترس که خدا با ماست. به خاطر معرفت است که انسان در چنین حادثه هولناکی که همه به دنبال کشتن او هستند طمأنینه دارد و میگوید خدا با ماست. اصلاً ترس مذموم در رسول خدا وجود ندارد. در ادامه آیه میگوید: ﴿فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها﴾ یعنی: خداوند است که این آرامش را به پیامبر داده و او را با لشگریانی تقویت کرده است که شما نمیتوانید ببینید. اکنون متوجه میشوید که چرا این آیه جزء فضائل آن شخص همراه پیامبر نیست. او از مرگ ترسیده بود. ولی آقا و صاحب ما در همان شب به جای پیامبر در بستر میخواب و نمیترسد.
این اتفاق برای حضرت موسی نیز افتاد و او آرامش و وقار و طمأنینه داشت. در سوره مبارکه شعراء آیه 61 به بعد میفرماید: ﴿فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ﴾ یعنی: زمانی که موسی و یاورانش و فرعون و لشگریانش در تعقیب هم بودند، همدیگر را دیدند. یعنی به نقطهای رسیدند که امت موسی، لشگر فرعون را دید. امت موسی گفتند: الان است که ما را بگیرند. ﴿قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾ یعنی: حضرت موسی گفت: اصلاً و ابداً اینطور نمیشود. پروردگارم با من است. او دشمن را میبیند و این حرف را میزند. ﴿فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظيمِ﴾ یعنی: به موسی وحی کردیم که عصایت را به دریا بزن. دریا شکافته شد. این شکاف مانند یک کوه بزرگ شد. راه باز شد. ﴿وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرينَ﴾ یعنی: گروه فرعون را هم نزدیک کردیم. ﴿وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعينَ﴾ یعنی: موسی و کسانی که با او بودند را نجات دادیم. ﴿ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرينَ﴾ یعنی: بقیه را غرق کردیم. هر دو از یک معبر رد شدند ولی یکی نجات پیدا کرد و یکی غرق شد.
عرفان و معرفت و آرامش به دست خداست و اکتسابی نیست. از حضرت صادق پرسیدند: «الْمَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِيَ» یعنی: معرفت، کار کیست؟ حضرت فرمودند: «مِنْ صُنْعِ اللهِ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ» یعنی: کار خداست و به اختیار بندگان نیست.
باز از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردند: «هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ» یعنی: آیا در مردم، ابزار عرفان خدا وجود دارد؟ حضرت فرمود: نه. مردم توان شناخت او به صورت عرفان را ندارند. سپس سؤال کردند: «فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟» یعنی: آیا مردم نسبت به تحصیل معرفت مکلّف هستند؟ حضرت فرمود: «لَا إِنَّ عَلَى اللَّهِ الْبَيَانَ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ الْعِبَادَ إِلَّا وُسْعَها وَ لَا يُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها» یعنی: نخیر. بر خداست که این معرفت را ایجاد کند. خداوند بندگان را مکلّف نمیکند مگر به اندازه ظرفیت آنها.
ما میگوییم دومین هدف از خلقت انسان، رسیدن به معرفت است. از طرفی میگوییم عرفان به خدا به دست انسان نیست و اصلاً انسان نسبت به معرفت تکلیفی ندارد. در روایت به ما فرمودهاند: «إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الرَّسُولِ وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ» یعنی: بافضیلتترین و لازمترین واجبات بر انسان، شناخت ربوبیت خداست. بعد از معرفت خداوند، معرفت به رسالت حضرت ختمی-مرتبت است. بعد از معرفت حضرت ختمیمرتبت، معرفت پیدا کردن به مقام امام علیه السلام است. این سه معرفت، طولی است. اول ربوبیت است و بعد رسالت است و بعد امامت است. اما از طرف دیگر به ما میگویند هر چقدر هم بدوید، نمیرسید.
میگویند ملاک ارزش انسان، معرفت است. از ائمه سلام الله علیهم اجمعین نقل شده است: «بَعْضُكُمْ أَكْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ أَكْثَرُ حَجّاً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ أَكْثَرُ صَدَقَةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ أَكْثَرُ صِيَاماً مِنْ بَعْضٍ وَ أَفْضَلُكُمْ أَفْضَلُ مَعْرِفَةً» یعنی: برخی از شما بسیار نماز میخوانند. برخی از شما بسیار به حج میروند. برخی از شما انفاقاتتان زیاد است و برخی از شما بسیار روزه میگیرد. اما با ارزشترین و با فضیلتترین شما، آن کسی است که بالاترین مراتب معرفت را به دست آورده باشد. اگر معرفت باشد، نماز و صدقه و روزه و حج، ارزش پیدا میکند؛ اما اگر معرفت نباشد عمل روح ندارد.
به ما دستور دادهاند که عباداتمان بر مبنای معرفت باشد. «قَالَ رَسُولُ اللهِ: اعْبُدِ اللهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» یعنی: خدا را طوری بپرست که انگار او را میبینی. «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند». سپس پیامبر می-فرماید: «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» یعنی: اگرچه تو او را نمیبینی ولی به اینجا برس که او تو را میبیند. از وجود نازنین امیر المؤمنین سؤال کردند: «هَل رَأَیتَ رَبَّکَ حِینَ عَبَدتَهُ؟» یعنی: وقتی خدا را میپرستی او را میبینی؟ حضرت فرمود: «وَیلَکَ لَم أَعبُد رَبّاً لَم أَرَهُ» یعنی: وای بر تو. اصلاً خدایی که ندیدم را نپرستیدم. یعنی اول به مقام شناخت و عرفان رسیدم و سپس بندگی کردم. به همین دلیل است که نماز امیر المؤمنین با نماز ما فرق میکند. به همین دلیل است که برای انفاق او آیه نازل میشود. به همین دلیل است که برای ایثار او سوره نازل میشود. به همین دلیل است که یک ضربه او از عبادت ثقلین برتر می-شود.
پس از طرفی به ما گفتهاند نمیتوانید به این عرفان برسید چون ظرفیتش را ندارید. از طرفی هم به ما میگویند واجبترین و لازمترین واجبات، معرفت است. بعد میگویند اساساً ملاک ارزش انسان، معرفت است. در وهله سوم میگویند هیچ عملی پذیرفته نمیشود مگر در سایه معرفت. «لَا يُقْبَلُ عَمَلٌ إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ». پس ما از خدا هیچ طلبی نداریم. اگر بخواهیم عمل داشته باشیم باید خدا را بشناسیم.
تمام آن چیزی که در معارف دینی به ما گفتهاند این است که شما نمیتوانید به معرفت برسید. اما این به آن معنا نیست که نباید به معرفت برسیم. باید به معرفت برسیم منتها از راهش. امام صادق علیه السلام در دعای عصر غیبت میفرماید: «اَللَّهُمَّ عَرِّفنِی نَفسَکَ» یعنی: خودت را به من بشناسان. یعنی معرفت به دست اوست. من با عقل و علم به معرفت تو نمیرسم. بعد میفرماید: «فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ» یعنی: اگر خودت را به من نشناسانی، من حتی پیغمبر تو را هم نخواهم شناخت. سپس میفرماید: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ» یعنی: خدایا؛ پیغمبرت را به من بشناسان که اگر او را به من نشناسانی، حجت تو را نخواهم شناخت. سپاس میگوید: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي» یعنی: خدایا؛ حجت و ولیّت را به من بشناسان که اگر تو او را به من معرفی نکنی، دینم را باختهام.
ما باید به معرفت برسیم؛ اما معرفت به دست خداست. هدایت به دست اوست. به پیغمبرش گفته است: ﴿إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ﴾ یعنی: ای پیامبر؛ تو هر کسی را دوست داشته باشی هدایت نمیکنی. بلکه خداوند هر که را بخواهد هدایت میکند.
معصوم علیه السلام میفرماید: «بِنَا عُبِدَ اللهُ، بِنَا عُرِفَ اللهُ، بِنَا وُحِّدَ اللهُ» یعنی: به واسطه وجود ما دوازده نفر است که عرفان به خدا حاصل میشود و خداوند پرستیده میشود و توحید خدا تحقّق پیدا میکند. به همین دلیل است که به ما گفتهاند اگر بحث امامت برایتان حل شود، همه چیز حل میشود. معرفت و عرفان خدا به واسطه امام معصوم علیه السلام حاصل میشود. اگر دستتان در دست حضرت بقیه الله الاعظم بود به عرفان خدا میرسید. اگر نبود محال است که برسید. وجود نازنین حضرت صادق علیه السلام میفرماید: «الْأَوْصِيَاءُ هُمْ أَبْوَابُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّتِي يُؤْتَى مِنْهَا» یعنی: اوصیای پیامبران، درهای رسیدن به خدا هستند. برای توجه به خدا باید به پسر نرجس خاتون توجه کنیم. سپس امام میفرماید: «وَ لَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِهِمُ احْتَجَّ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ» یعنی: اگر اوصیا نبودند خدا شناخته نمیشد. به واسطه این ذوات مقدسه است که خداوند برای خلایقش احتجاج میکند. یعنی آنها حجتهای الهی هستند. اینها پنجرههایی به سوی خدا هستند. نه مسیحیت و نه یهودیت و نه تسنن، هیچ راهی به سوی خدا ندارند.
امیر المؤمنین علیه السلام میفرماید: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ» یعنی: خداوند اگر میخواست، خودش را به بندگانش میشناساند. یعنی در حقیقت حضرت بیان میفرماید که ماجرا، مشیّت الهی است. هیچکس نمیتواند مشیّت خدا را تغییر بدهد. سپس حضرت میفرماید: «وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ» یعنی: خداوند ما را راه انحصاری برای رسیدن به خودش قرار داده است. اگر کسی غیرِ ما را انتخاب کرد و دیگری را بر ما ترجیح داد، از رسیدن به خدا بازمانده و گمراه شده است. چون آنهایی که مردم انتخاب میکنند با ما برابر نیستند. بتپرستها میگفتند ما بتها را واسطهای میان خود و خدا انتخاب کردهایم. قرآن فقط یک جواب میدهد و میگوید این واسطههایی که شما انتخاب کردهاید را نمیشناسم. نمیگوید واسطه لازم نیست؛ بلکه میگوید این واسطههایی که قرار دادهاید را نمیشناسم. یعنی برای رسیدن به من واسطه لازم است اما خودم آنها را انتخاب میکنم.
بعد میفرماید: «وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ» یعنی: آنهایی که مردم به آنها گرایش پیدا کردند با ما مساوی نیستند. برخی میگویند حضرت نسبت به سقیفه واکنشی نشان نداد. دیگر باید چه میکرد؟ همین حرف کافی نیست؟ میفرماید آنهایی که شما انتخاب کردهاید با ما برابر نیستند. آنهایی که مردم انتخاب کردهاند، به سراغ چشمههایی تیره و گلآلود رفتهاند که برخی روی برخی دیگر میریزد. نفر اول، نفر دوم را تعیین کرد. نفر دوم، یک شورا تعیین کرد. مسیر یکدیگر را هموار کردند ولی این چشمهها، کدر و تیره است. شما هرگز آب گلآلود را نمینوشید. سپس میفرماید: «وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ» یعنی: کسانی که به ما گرایش پیدا کردند، به چشمههایی زلال رجوع کردهاند که جریانش به امر خداست، نه بشر. انتها و تمامی ندارد.
حضرت صادق علیه السلام میفرماید: «نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِيءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدٍ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ» یعنی: ما ریشه هر خیری هستیم که در عالم وجود دارد. تمام نیکیها از شاخههای ماست. بعد حضرت چند مصداق از خوبی را بیان میفرمایند: توحید از ماست. نمازی که میخوانید اگر با ما باشد، نماز است. روزهای که میگیرید اگر از ما باشد، روزه است. کظم غیظ و فرونشاندن خشم اگر از ما باشد، خیر است.