بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ راهکار اصلیای که برای لقاء الله وجود دارد بحث محبت به خدا است. برای اینکه محبت بین محب و محبوب ایجاد شود باید سنخیت حاصل شود. یعنی نقطه مشترک بین محب و محبوب ایجاد شود. اگر این نقطه مشترک وجود داشت محبت حاصل شود. اسم این بحث را در اصطلاح سالکان، طلب و مطالبه و خواستن گذاشتهاند. خواستن از ناحیه خدا را بیان کردیم. اما این خواستن از ناحیه مخلوق که به نوعی محب است و به نوع محبوب است، نیز باید وجود داشته باشد. مخلوق باید بخواهد. باید اراده کرده باشد. این اراده کردن در چه زمینهای حاصل میشود؟ دو راه کار مطرح شد. راهکار سوم: دقیقترین راهکار است باید بررسی کنیم که خداوند چه کسانی را دوست دارد تا ما هم همان باشیم. ما میخواهیم بگوییم خدایا! ما تو را دوست داریم. برای اینکه این را اثبات کنیم باید ببینیم او چه کسانی را دوست دارد تا ما هم همان باشیم و چه کسانی را دوست ندارد تا ما آن نباشیم و به این وسیله اثبات کرده باشیم که او را دوست داریم. علامت محب اگر بخواهیم در مقام طلب قرار بگیریم باید ببینیم ما جزء دوستان خدا هستیم که ما را دوست دارد یا جزء کسانی هستیم که خدا دوستشان ندارد. چرا باید این اتفاق بیفتد؟ برای اینکه در علامت محب نسبت به محبوب دو عامل را ذکر میکنند و میگویند: اینها علامت محب است: علامت اول: اشتیاق؛ اشتیاق یعنی اینکه من قصد دارم و میخواهم تمام موانعی را که بین محب و محبوب هست را برطرف کنم. اشتیاق یعنی همین. از خودت شوق نشان بده به سوی حضرت حق یعنی: مترصد باشیم تا موانعی که بین ما و حضرت حق هست را برطرف کنیم. باید در طول زندگی دید این شور چقدر در ما وجود دارد. اگر این شور در ما ثبات داشت و دائمی و همیشگی بود اسمش شوق است؛ اما اگر نبود، اسمش شور است. اگر شور به ثبات برسد اسمش شوق است. باید به ثبات برسد و همیشه این حال در ما باشد؛ چه در خلوت و چه در علن. علامت دوم: ایثار؛ ایثار یعنی از تمایلات و خواستههای خودم صرف نظر کنم و در مسیر خواسته-های محبوبم قرار بگیرم. به همین دلیل است که خداوند به حضرت داود(ع) فرمود: " يَا دَاوُدُ! مَنْ أَحَبَّ حَبِيباً صَدَّقَ قَوْلَهُ؛ ای داود، هر کسی که محبوبی را دوست دارد قولش را تصدیق میکند" چون میخواهد خودش را بر اساس او تنظیم کند. لذا در تعریف عشق میگویند: عاشقی، راضی کردن معشوق است، نه ارضاء عاشق. اگر انسان میخواهد بگوید خدایا! من عاشق تو هستم، نباید اینطور باشد که انسان از نماز لذت برده باشد. باید دید که خداوند از نماز انسان راضی بوده است یا نه. باید او را راضی کرد؛ نه اینکه انسان خوشحال باشد. به این میگویند ایثار. پس در مسأله ایثار باید ببینیم حضرت حق از ما چه می-خواهد. معنای بندگی در سوره مبارکه ذاریات آیه 56 میفرماید: "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ؛ من جنّ و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)!" یعنی: منِ خدا، جن و انسان را خلق نکردم مگر برای رسیدن به مقام بندگی. بندگی یعنی اظهار عجز و ناتوانی و نادانی در مقابل علم و قدرت خدا. این یعنی بندگی. چون در قرآن می فرماید:" إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ؛ چرا که خداوند بر هر چیز تواناست" و " هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ؛ و او به هر چیز آگاه است" اگر من میخواهم بگویم خدایا! من بنده تو هستم، در مقابل علم و توانایی تو اظهار عجز میکنم و میگویم من نه چیزی میدانم و نه کاری میتوانم. اینکه در صحنه اجتماعی میگویند میتوانیم، یک بحث دیگری است. اما در صحنه رابطه با خدا باید گفت نمیدانم و نمیتوانم. باید اظهار عجز کرد. اساساً اظهار عجز نزد خداوند، مطلوبیت دارد؛ چون خداوند کمال مطلق است و انسان فطرتاً به سوی کمال است. وقتی احتیاج خودش را بشناسد و فقر خودش را درک کند، در مقابل کمال مطلق اظهار خضوع میکند. اظهار خضوع یعنی اینکه اعلام میکند که من نه میدانم و نه میتوانم. خداوند به موسی کلیم الله فرمود: موسی! نعمتهای ما را شکر کن. اگر به ما بگویند فقط الحمد لله میگوییم. این پیامبر این ذکر را نگفت. بلد بود؛ ولی نگفت. به خداوند عرض کرد: خدایا! من نمیتوانم شکر کنم. تو یک نعمت دادهای و اگر من بخواهم شکر کنم توفیق این شکرگزاری از ناحیه خود تو است. اگر شکر کنم بر همین که از ناحیه تو به من اجازه داده شده است که تو را شکر کنم یک شکر دیگر لازم میشود. بر همین شکر دیگر، شکر دیگری لازم میشود. خداوند فرمود: قبول کردم. اظهار عجز کرد. گفت نمیتوانم. خداوند هم همین را قبول کرد. بیان حضرت حق در سوره مبارکه سبأ آیه 13 همین است: " وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ؛ ولی عده کمی از بندگان من شکرگزارند!" گوینده الحمدلله که زیاد است. شاکر، کم است؛ چون شکر یعنی اظهار عجز. در سوره مبارکه طه در آیه 1 و2 میفرماید: طه: یعنی: یَا طَالِبَ الحَقِّ وَ الهَادِی إِلَیهِ. این آیه مخفف این دو اسم پیامبر است. "ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى؛ ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی!" شکرگزاری، این نیست که از تکلیف شانه خالی کنیم. اظهار عجز یعنی مصمم بودن در تکلیف؛ اما در ضمن آن به خدا میگوییم ما بیش از این از دستمان بر نمیآید. یک شب پیامبر در خانه یکی از همسرانشان بودند. آن زن نیمه شب بلند شد و دید پیامبر نیست. دنبال پیامبر گشت. دید پیامبر روی بام رفته است و مانند مادری که فرزندش مرده است گریه میکند. گفت: چرا این قدر خودتان را به مشقت میاندازید؟ چرا این قدر خودتان را اذیت میکنید؟ خداوند که تمام گناهان شما را بخشیده است تا نعمتش را بر شما تمام کرده باشد. چرا این قدر خودتان را به مشقت میاندازید؟ فرمود: آیا من نباید در مقابل این خدا بنده شاکری باشم؟ اظهار عجز، این نیست که از تکلیف شانه خالی کنیم. باید ایستاد؛ ولی بدانیم که هر کاری هم که بکنیم حق خدا ادا نمیشود. بندگی، اظهار همین مطلب است. در سوره مبارکه فاطر آیه 15 میفرماید: "يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ؛ ای مردم شما (همگی) نیازمند به خدائید؛ تنها خداوند است که بینیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است!" بندگی یعنی اینکه بگویم فقیر هستم. پیامبر(ص): " اَلفَقرُ فَخرِی؛ افتخار من همین عجز من است" عبودیت وقتی انسان، بنده و عبد شد و به مقام عبودیت رسید، این عبودیت، چهار خصوصیت دارد: خصوصیت اول: " اَلعُبُودِیَّةُ هُوَ السَّفَرُ مِنَ الخَلقِ إِلَی الحَقِّ؛ عبودیت سفر کردن از خلق بسوی خداوند است" یعنی به سوی خدا بروید. این یعنی عبودیت. بعضی نماز میخوانند؛ ولی نمازشان آنها را به جهنم میبرد. هر نماز خواندنی، بندگی نیست. کسانی که در نماز به عُجب میرسند نمازشان را نمیپذیرند. عبودیت، آن عملی است که ما را از خلق به سوی حق سیر بدهد. یعنی به سوی کمال بروید. خصوصیت دوم: " اَلعُبُودِیَّةُ وِصَالٌ بِالمَعشُوقِ؛ عبودیت پیدا کردن رابطه تنگاتنگ با خداوند است" ثمره عبودیّت خصوصیت سوم: " اَلعُبُودِیَّةُ جَذبٌ کَمَا قَالَ اللهُ تَعَالَی فِی الحَدیثِ القُدسِیِّ: عَبدِی أَطِعنِی حَتَّی أجعَلَکَ مَثَلِی؛ عبودیت و بنده خدا بودن یعنی خداییگونه شدن همچنان که در حدیث قدسی آمده است: بنده من! من را اطاعت کن تا من تو را نظیر خودم قرار بدهم" این ثمره عبودیت است. آهن در کنار آهنربا که قرار بگیرد خصوصیت آهنربا را پیدا میکند. جذب یعنی خداگونه شدن. خداوند، مِثل ندارد در سوره شوری آیه 11 می فرماید: " لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ؛ هیچ چیز همانند او نیست " او شبیه ندارد؛ ولی در سوره روم آیه 27 می فرماید: "وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى؛ و برای اوست توصیف برتر" یعنی: نظیر دارد. نظیر او بندگانش هستند. لذا در تفسیر عبودیّت گفتهاند: " اَلعُبُودِیَّةُ جَوهَرَةٌ کُنهُهَا الرُّبُوبِیَّةُ؛ عبودیّت، یک لطیفهای است که درونش ربّ بودن است" وقتی بنده به خداوند اظهار عجز کند و این اظهار عجز صادقانه باشد. خداوند او را مَثَل خودش میکند و می گوید من به هر چه بخواهم وجود بدهم میگویم: «کُن». آن شیء ایجاد می-شود تو هم هر چه خواستی انجام بدهی همین را میگویی و میشود. خصوصیت چهارم: " اَلعُبُودِیَّةُ مُؤَانَسَةٌ وَ مُنَاجَاةٌ مَعَ المَعبُودِ؛ عبودیت، انس داشتن و مناجات با خداوند است" یعنی اصلاً با خداوند بودن است. امام صادق(ع) فرموده اند: اگر هدایت شما مطرح نبود و تکلیف من این نبود که شما را هدایت میکنم درب خانهام را میبستم و جواب شما را نمیدادم. فقط با خدای خودم مناجات میکردم. (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ) یعنی: از خلق به سوی حق سفر کن. یعنی وصال به خدا پیدا کن. یعنی جذب حضرت حق شو و با او انس پیدا کن. عهد با خدا اساساً بندگی خدا، عهد ما با او است. در سوره مبارکه یس آیات شریفه 60 و 61 می فرماید: " أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ؛ آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم که شیطان را نپرستید، که او برای شما دشمن آشکاری است؟! و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است؟! " این عهد را در عالم ذر با هم نبسته بودید؟ چرا آن را فراموش کرده-اید؟ من را بپرستید. چرا باید تو را بپرستیم؟چون این راه مستقیم است. شیطان چه؟ او که دشمن آشکار شما است. گفتارش چیست؟ در سوره اعراف آیه 16 می فرماید: " لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ؛ من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین می کنم! " امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: " إِلَهِي! كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رِبّاً؛ خدایا شرافت و افتخار من این است که تو خدای من هستی" این، اظهار عجز است. یعنی نه نژادم و نه اینکه فرزند چه کسی هستم و نه اینکه چقدر پول دارم و نه اینکه چقدر سواد دارم. هیچکدام از اینها مایه عزت من نیست. این، اظهار عجز است. تا به حال لذت بردهایم که الله، پروردگار ما است؟ این افتخار علی ابن ابی طالب است. چقدر بینشها با هم متفاوت است. بعد میفرماید: " كَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً؛ خدایا مرا این عزت بس است که بنده تو باشم" ما هر روز در نمازهایمان حد اقل یک بار این را میگوییم: أَشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُه. یعنی اظهار میکنیم که پیامبر، سیر از خلق به حق داشته است و به او وصل و جذب بوده است و با او انس داشته است. ما هم باید این کار را بکنیم تا امت او بشویم. سپس حضرت امیر المؤمنین به خداوند عرضه می-دارد: " أَنْتَ لِي كَمَا أُحِبُّ فَاجعَلنِی کَمَا تُحِبُّ؛ خدایا! تو همانطور هستی که من دوست دارم. مرا هم چنان کن که دوست داری"یعنی من نسبت به تو اظهار عجز کنم. تعریف کامل بندگی پس بندگی یعنی اظهار عجز و نادانی و ناتوانی که این نادانی و ناتوانی گاهی از طریق اعتقادات حق به پنج اصل توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد و گاهی از طریق اخلاق و فضایل اخلاقی و به دور بودن از رذائل اخلاقی و گاهی از طریق انجام عبادیاتی است که از ناحیه خدا آمده است. شرطش این است که از ناحیه خداوند آمده باشد. یعنی من باید آنطور بندگی کنم که خدا میخواهد، نه آنطور که من میخواهم. شیطان به حضرت حق عرض کرد: خدایا! من را از سجده بر آدم معاف کن. من تو را طوری میپرستم که صد و بیست و چهار هزار پیامبر نپرستیده باشند. ملک مقرب نپرستیده باشد. خداوند فرمود: بندگی تو به آن شکلی که تو میخواهی به چه درد من میخورد؟ من میخواهم به آن شکلی پرستیده شوم که خودم میخواهم، نه آنطور که تو میخواهی. اعتقادات صحیح و اخلاق فضیلتی و تکالیفی که خداوند فرموده است باید ما را به قرب الهی برساند. برخی نماز میخوانند؛ ولی نمازشان آنها را جهنمی میکند. برخی قرآن میخوانند؛ ولی " رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ؛ چه بسا تلاوت کننده قرآن، که قرآن او را لعنت می کند" گاهی نماز اول وقت می-خواند؛ ولی قاتل سید الشهداء میشود. گاهی در پیشانیاش جای عبادت چندین و چند ساله هست؛ ولی فرق امیر المؤمنین را میشکافد. نشانه عبادتی که ما را به عبودیت برساند، این است که ما مقرب خاقان باشیم و به خداوند نزدیک شویم. راه کار نزدیک شدن به خدا خداوند در حدیث قدسی می فرماید: " مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ؛ بنده من به من نزدیک نشده است به وسیله چیزی محبوبتر از آنچه که بر او واجب کردهام (یعنی تکالیفش) و همانا او بوسيلۀ نماز نافله بمن نزديك شود تا آنجا كه من او را دوست بدارم، و هنگامى كه او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشى كه با آن ميشنود و چشم او گردم همان چشمى كه با آن ببيند، و زبانش شوم همان زبانى كه با آن سخن گويد، و دست او گردم، همان دستى كه با آن بگيرد، اگر مرا بخواند اجابتش كنم، و اگر از من خواهشى كند باو بدهم" انجام واجبات و ترک محرمات، انسان را به خداوند نزدیک میکند. انجام مستحبات و ترک مکروهات انسان را نزد خداوند محبوبتر و نزدیکتر میکند. شرطش چیست؟ شرطش این است که عبد باشیم. یعنی اظهار عجز و ناتوانی و نادانی بکنیم. اگر بخواهیم خداوند جواب بدهد باید این بندگی باشد. میخواهی دعایتان مستجاب شود؟ باید این بندگی باشد. در سوره مبارکه بقره آیه 40 خداوند میفرماید:" أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ؛ و به پیمانی که با من بستهاید وفا کنید، تا من نیز به پیمان شما وفا کنم (و در راه انجام وظیفه، و عمل به پیمانها) تنها از من بترسید! " نگویید خدا ترس ندارد و او کریم و رحیم است. خودش گفته است از من بترس. ترس از خدا، اظهار عجز نسبت به خدا است. یعنی عجز نسبت به کمال مطلق. فرمود: میخواهی به عهدی که با تو بستهام وفا کنم؟ به عهدی که با من بستهای وفا کن. خدایا! تو چه عهدی با من بستهای؟ من چه عهدی با تو بستهام؟ فرمود: عهدی که من با تو بستم این بوده است: در سوره غافر آیه 60 می فرماید:" اُدْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ مرا بخوانید تا (دعای) شما را بپذیرم! " من عهد بستهام؛ ولی آیه چه میفرماید؟ فرموده بود اول شما به عهد من وفا کنید. بعد من به عهدی که با شما بستهام وفا میکنم. قرار ما با خدا چه بوده است؟ این بوده است: در سوره یس آیه 60 و 61 می فرماید: " أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ؛ آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم که شیطان را نپرستید، که او برای شما دشمن آشکاری است؟! و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است؟!" بنده من! قرار بود تو بنده من باشی. قرار نبود من کارگزار تو باشم. ما رابطه-مان با خدا عوض شده است. مدام در حال سفارش دادن به خدا هستیم. پس کی خدا را می پرستیم. آن اظهار عجز چه شد؟ ما عهد بندگی داشتهایم. در سوره مبارکه بقره آیه شریفه 186 میفرماید: " وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ؛ و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! " یعنی: پیغمبر ما! بندههای من از تو سؤال می-کنند: خدا کجا است؟ به آنها بگو من نزدیک هستم. شرطش این است که ما بنده باشیم. اگر بنده باشیم او به ما نزدیک است. نفرمود: ای فرزندان آدم و ای مردم! من به شما نزدیک هستم. بلکه فرموده است: (إِذا سَأَلَكَ عِبادي). باید بنده بود. بنابراین اگر کسی بخواهد دعایش مستجاب شود باید بنده شود. برخی میگویند: یک عدهای هستند که اصلاً با خدا کاری ندارند و همه چیزشان درست است. همه چیز دارند. این سؤال برخی است. جواب: یک زمانی هست که انسان میتواند همه غذایی بخورد چون دستگاه گوارشش سالم است. همه غذایی را هضم میکند. این حالت لذت دارد. اما یک زمانی هم هست که به دکتر میرود و جراحی شده است. وقتی میخواهند او را مرخص کنند از دکتر میپرسند: مریض ما پرهیز هم دارد؟ دکتر می-گوید: نه. بگذارید هر چه میخواهد بخورد. این خوردن، خوشحالکننده است؟ آنجا که به برخی همه چیز را دادهاند خوشحالکننده نیست. گاهی اوقات هست که دکتر میگوید فلان چیز را نخور. مریض میفهمد که نهایت این پرهیز، خوشحالی دارد و ماندنی است. فقط یک قدری طول میکشد. ولی وقتی میگوید همه چیز بخورد، فایدهای ندارد. اگر در زندگی یک شخصی همه چیز درست است باید یک سوزنی به خودش بزند. سند این جواب در سوره مبارکه آل عمران آیه شریفه 178 است: " وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ؛ آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت میدهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت میدهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند؛ و برای آنها، عذاب خوارکنندهای (آماده شده) است!" یعنی: اینهایی که من را انکار میکنند فکر نکنند که آن مهلتی که به آنها دادم و همه نعمتها را به آنها دادهام برایشان خوب است. اصلاً چنین فکری نکنند. این همان حرف دکتر است که گفته است هر چه میخواهد بخورد. کاری نمیشود کرد. اصلاً چنین فکری نکنند. این مهلتی که به آنها دادهام و نعمتها را دادهام به نفع شما نیست. من به آنها فرصت دادهام تا آن تاری که دورشان هست بیشتر شود و پیله کفری که درست کردهاند بیشتر شود و یک عذاب همراه با خواری به آنها میدهم. بنابراین هر جا دیدید نعمت زیاد است فکر نکنید خوب است. خداوند میفرماید: خوشتان نباشد. فکر نکنید همه چیز خوب است. همه چیز خوب نیست. در سوره مبارکه اعراف آیات شریفه 182 و 183 میفرماید: " وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ ؛ و آنها که آیات ما را تکذیب کردند، به تدریج از جائی که نمیدانند، گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد و به آنها مهلت میدهم (تا مجازاتشان دردناکتر باشد)؛ زیرا طرح و نقشه من، قوی (و حساب شده) است. (و هیچ کس را قدرت فرار از آن نیست.)" یعنی: من به آنها مهلت داده-ام. چرا مهلت دادهام؟ چون تدبیر من اینطور است. اینها دچار کید من شدهاند. من به اینها بی اعتنایی میکنم. سخت گرفتن بهتر از بی اعتنایی است. در دعای کمیل می گوییم: " صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ؛ من به عذاب تو صبر میکنم؛ چون سخت گرفتهای؛ ولی در برابر بی محلیِ تو چه کنم؟" نشود که درِ نعمتها را باز کرده باشد؛ ولی بی محلی باشد؟ من و شما دعا میکنیم و نمیدهد. این سختگیری است. این همان پرهیز است. پس اگر سخت میگیرد یعنی یک اعتنایی دارد. شاعر خوب گفته است: اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی خوب گفته است. قشنگ به میدان آمده است. ولی اگر بگوید هر چه میخواهد بخورد به او بدهید، یعنی بیچارگی. قصد من از طرح این مباحث این بود که کلاس ما از زندگی بر مبنای غریزه به زندگی بر مبنای قلب برگردد. کلاس عوض شود. با بیان بحث بندگی ارتقاء پیدا کنیم و همان آدمهای سال قبل نباشیم. که حضرت امیر فرموده است: اگر دو روزِ یک شخص، یکسان باشد ضرر کرده است. ما چهل سال است که یکسان هستیم؛ چون بر مبنای غریزه زندگی کردهایم. از دعاکردن خسته نشوید اگرچه آدابش را رعایت نمیکنید. دعا بالاخره اجابت میشود. دستگاه خدا، دیر و زود دارد؛ ولی سوخت و سوز ندارد. نشده است که کسی دعا کند و خدا دعایش را مستجاب نکند. اما شده است که کسی دعا کند و خدا دعایش را دیر مستجاب کند. کسی از حضرت زهرا(س) نزد خداوند، محبوبتر هست؟ ایشان دعا کرد و پس از چهارده سال مستجاب شد. دیر و زود دارد؛ ولی سوخت و سوز ندارد. فقط در دعا، اشتیاقمان را به خدا نشان بدهیم. عجزمان را اظهار کنیم. اگر امروز دعایمان مستجاب نشد فردا هم مشتاق خدا باشیم. اُنسمان را با خدا به هم نزنیم. اگر من انسم را با خدا به هم بزنم فقط یک نفر خوشحال میشود و آن شیطان است. گزک به دست شیطان ندهیم. تردید نکنید که دعا مستجاب شود.