بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَ به محضر قرآن کریم که مشرف شویم خداوند علی اعلا پنج گروه از انسانها را به پنج موجود پایینتر از خودشان تشبیه کرده است و این به نوعی، مذمت است. تشبیه انسان به موجود پستتر از خودش شده است: مورد اول: در سوره مبارکه بقره آیه شریفه 74 برخی از مردم را اینطور تبیین کرده است: (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً) یعنی: آدمهایی که نعمت را کفران میکنند. کفران نعمت میکنند. حضرت حق عنایت میکند و نعمتهایی را در اختیار بشر قرار میدهد. چون بشر نمیتواند از آن استفاده کند کفران میکند. کفران نعمت موجب قساوت قلب میشود. حضرت حق میفرماید: بعد از این همه کفران نعمتی که انجام دادید، قلبهای شما قسی شد. شما سختدل شدید. سخت شدید مانند سنگ. انسان را با سنگ که جماد است مقایسه میکند. جماد، پایینتر از انسان است. بعد میفرماید: بلکه شما سختتر از سنگ هستید. اینها یک طایفه هستند که خداوند انسان را به این شکل مذمت کرده است. مورد دوم: در سوره مبارکه اعراف آیه 176 میفرماید: (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ). این طایفه از انسانها را با سگ مقایسه میکند و میفرماید شما مانند سگ هستید. چه کسانی هستند؟ کسانی که خداوند علی اعلا به آنها دانش و معرفت دین را داده است. این-ها میتوانند به واسطه این دانش و معرفت، خودشان را بالا ببرند و خودشان را در حد انبیاء قرار دهند؛ ولی به واسطه پدیده دنیاپرستی و دنیازدگی، آن معارف را رها میکنند و طالب دنیا میشوند. وقتی طالب دنیا شدند قرآن کریم میفرماید مثال اینها، مثال کلب است. داستان آیه، داستان بلعم باعورا است. او دانشمندی در دوران موسی علیه السلام از طایفه بنی اسرائیل بوده است. از حیث معارف دینی به جایی رسیده است که صاحب اسم اعظم است. با اسم اعظم به مقام بالا رسیده است. خداوند علی اعلا میفرماید: اگر ما میخواستیم به واسطه اسم اعظمی که به او داده بودیم و به او تعلیم کرده بودیم، او را بالا میبردیم. یعنی بستر برای ارتقاء و کمال این آدم وجود داشت؛ ولی این آدم دنیاپرست شد. ما به او آن پدیده را دادیم. میتوانستیم او را ملکوتی کنیم؛ اما خودش نخواست. برخی از مردم تصورشان این است که اگر اسم اعظم را داشته باشند چه کارها که نمی-شود کرد. چه کارها که نمیتوانند بکنند. قرآن کریم میفرماید: بوده است انسانی که اسم اعظم را به او داده بودیم؛ اما نتوانست کاری انجام دهد. معروف است که جناب شیخ بهاء عاملی که در علوم ملکوتی دست داشته است. از این تیپ از علوم بلد بوده است. میگویند اسم اعظم را میدانست. در تاریخ ایشان اینطور نوشتهاند که برخی نزد ایشان رفتند و شرفیاب محضرش شدند. به ایشان گفتند: اسم اعظم را به ما بگو. سرزده وارد شده است و می-گوید اسم اعظم را بگو. ایشان پرسیدند: برای چه میخواهی؟ گفت: اگر بلد بودیم پدر این سربازهای صفوی را در میآوردیم. فرمود: چه شده است؟ گفتند: یک عده از اینها مسؤول نگهبانی از دروازه اصفهان بودند. یک پیرمردی میخواست داخل شود. اینها یک قدری سر به سر او گذاشتند و بعد هم او را زدند. اگر ما اسم اعظم را بلد بودیم به کار میگرفتیم و انتقام میگرفتیم تا دیگر به کسی ظلم نکنند. جناب شیخ شروع کردند و مختصات آن پیرمرد را دادند. آیا موهایش سفید بود؟ گفتند: بله. آیا موهایش بلند بود؟ گفتند: بله. خمیده بود؟ گفتند: بله. خوار حمل میکرد؟ گفتند: بله. هر مختصاتی که شیخ میگفت درست بود. نهایتاً شیخ بها فرمود: من اسم اعظم را از خود آن آدم یاد گرفتم. اگر بنا بود از اسم اعظم چنین سوء استفادههایی بکند که خود او این کار را میکرد و لازم نبود تو این کار را بکنی. پس اسم اعظم، چیزی نیست که اگر کسی به آن دسترسی پیدا کرد به او این اجازه را بدهند که بتواند در روال طبیعی زندگی از آن استفاده کند. این اولین چیزی است که من به شما گفتم تا دنبال اسم اعظم به این معنا نباشید که اگر بلد بودید پدر آمریکا را در میآوردید. درآوردن پدر آمریکا به اسم اعظم ربطی ندارد. درآوردن پدر آمریکا به چیزی جز اسم اعظم احتیاج دارد. این اسم اعظم موجب اجابت دعای بلعم باعورا شد؛ اما او تابع دنیاپرستی شد. وقتی جناب موسی میخواست وارد سرزمین تیه شود تا مردم آنجا را نجات دهد، حاکم وقت به او گفت: تو از این اسم اعظم استفاده کن و نگذار موسی موفق شد. این شخص وارد این وادی شد و پدر مردم را نود هزار نفر درآورد و کشته شد. قرآن کریم میفرماید: این آدمهایی که دانش دین در اختیارشان قرار میگیرد و این همه ارتقاء پیدا میکنند اگر دنیاپرست شوند به حضیض میافتند. اینها مانند سگ هستند. آدمهایی هستند که سیریناپذیری دارند. هر چقدر دنیا را به آنها بدهی باز هم میخواهند. مورد سوم: طایفه دیگری هستند که قرآن کریم آنها را به گاو و گوسفند تشبیه کرده است که از حیث ارزش در مقابل انسان، شریف نیستند. در سوره مبارکه اعراف آیه 179 میفرماید: (أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ) یعنی: این دسته از مردم مانند چهارپایان هستند؛ بلکه پایینتر هم هستند. یعنی گاو یک شرافتی دارد و صد رحمت به او. این دسته از انسانها از گاو هم پایینتر هستند. اینها چه کسانی هستند؟ اینها کسانی هستند که از حقیقت غافل هستند. اینها از مرگ غفلت کردهاند. اینها از معنویت غفلت کردهاند. اینها از معاد غفلت کردهاند. اینها از خدا غفلت کردهاند. کسانی که باید گشت و دید خدا، کجای زندگی آنها است غافل هستند اگر چه نماز بخوانند. باید دید خدا کجای زندگی او است. مناسک را همه انجام میدهند؛ ولی خداوند در زندگی همه نیست. اینها آدمهای غافلی هستند. قرآن کریم میفرماید: اینها مانند چهارپایان هستند. مورد چهارم: یک طایفه دیگری را به عنکبوت تشبیه میکند. در سوره مبارکه عنکبوت آیه 41 میفرماید: (مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) یعنی: کسانی که به غیر از خدا، پناهگاهی را انتخاب میکنند و دلبسته آنها میشوند و میگویند به واسطه موقعیت اجتماعی خودم و مقام پدرم و یا دوستم، پناهگاهشان غیر از خدا است و به این چیزها دلبسته میشوند؛ اینها مانند عنکبوت هستند. عنکبوت برای خودش خانه درست میکند؛ ولی سست-ترین خانه، خانه عنکبوت است و به درد بخور نیست. سلامتی بدنش را دوست دارد. میگوید چهارستون بدنم سالم است و همه کاری میکنم. سلامتیاش از بین میرود. میگوید وضع مالی خوبی دارم و همه کار میکنم. این را هم از او میگیرند. وزیر و وکیل را میشناسد؛ به آنها هم ربطی ندارد. اینهایی که به غیر از خدا دلبسته این امور میشوند آدمهایی هستند که خانه دارند مانند عنکبوت که سستترین خانه، خانه عنکبوت است. به چیز سستی دلبسته هستند. ثروت به یک شب و سلامت به یک دم و موقعیت اجتماعی به یک حکم وابسته است. صبح به شب نمیرسد. حکم را مینویسند. مورد پنجم: گروه دیگری هستند که خداوند علی اعلا آنها را به درازگوش تشبیه کرده است و میفرماید اینهای مانند درازگوش هستند. در سوره مبارکه جمعه آیه شریفه 5 میفرماید: (مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) یعنی: مثال کسانی که تورات را بر آنها واجب کردیم و کتاب آسمانی را آوردیم و به آنها دادیم ولی آنها حق این کتاب را ادا نکردند. ما آنها را مکلف کردیم؛ ولی آن-ها تکالیفشان را انجام ندادند. کسانی که در پی کتاب آسمانیای که به آنها داده شد تکالیفشان را انجام ندادند مانند الاغ هستند که بار میبرد ولی از آن بار، هیچ استفادهای نمیکند. کتاب دارند؛ اما از آن کتاب، هیچ بهرهای نمیبرند. اینها کارشان مانند کار همان حیوان است. ما کتاب آسمانی دادیم؛ ولی تکلیفشان را انجام نمیدهند. هر کسی که به قرآن عمل نکند همین میشود. پس گاهی تشبیه قرآن کریم به مسأله سنگ است. گاهی تشبیه قرآن کریم به کلب است. گاهی به انعام است. گاهی به عنکبوت است. گاهی به حمار است. به پایینتر از خودش تشبیه میشود. مذمت هست؛ اما یک نکتهای در آن وجود دارد. اینکه انسان مانند سگ باشد بسیار بد است؛ ولی سگ یک منفعتی دارد و آن این است که از اموال صاحبش حفظ و حراست میکند. اینکه انسان را تشبیه به درازگوش کنند بد است؛ ولی بالاخره درازگوش، یک خاصیتی دارد. بنابراین به یک دردی میخورد. اما یک جایی هست که قرآن کریم تشبیه میکند؛ ولی میگوید به هیچ دردی نمیخورد. شما در ضرب المثل فارسی میگویید فلان چیز، پشیزی هم ارزش ندارد. خداوند علی اعلا یک طایفه را معرفی میکند که مورد بحث من است و میفرماید اینها به پشیزی نمیارزند. در سوره مبارکه مائده آیه 68 میفرماید: (قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُم) یعنی: ای پیغمبر ما! به این اهل کتاب بگو که شما هیچ چیزی نیستید. به یک عده گفت شما مانند عنکبوت یا سگ یا حمار هستید؛ ولی به اینها میگوید شما هیچ چیزی نیستید. پشیزی هم نمیارزید. به درد لای جرز هم نمیخورد. معمولاً اموری که ارزش ندارد را اینطور میگوییم که به درد لای جرز دیوار هم نمیخورد. خداوند هم همین را میفرماید. میفرماید: پیغمبر ما! به اینها بگو که شما به هیچ دردی نمیخورید مگر اینکه به قرآن عمل کنید. مگر اینکه به تورات عمل کنید. مگر اینکه به انجیل عمل کنید. اقامه تورات و انجیل و آنچه از پروردگارتان به شما نازل شد که همان قرآن است، انسان را از اینکه به هیچ دردی نخورد خارج میکند. ما با یهود و نصارا کاری نداریم. ما با مسلمانها کار داریم. بنابراین کسانی که مسلمان هستند؛ ولی قرآن در هیچ کجای زندگیشان هیچ نقشی ندارد، بر اساس سوره مبارکه مائده آیه 68 اینها به هیچ دردی نمیخورند. باید قرآن، کتاب زندگی ما باشد، نه کتاب استخاره ما. نه اینکه در ایام ختم سوره الرحمن خوانده شود و در ایام عقد، سوره یوسف باز شود. نه اینکه اگر خواستی جا به جا شوی و ملک جدیدی را بخری، با خودت آینه و قرآن ببری. بلکه باید اقامه قرآن کرد. یعنی باید قرآن در زندگی ما نقش داشته باشد. هزار و چهارصد سال پیش وجود نازنین حضرت ختمیمرتبت گزارشی از آینده را به خداوند علی اعلا میدهد و خبری را میدهد. در سوره مبارکه فرقان آیه 30 میفرماید: (وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً) یعنی: و پیغمبر گفت: پروردگار من! این امت من، قرآن را مهجور میکنند. قرآن را ترک میکنند. قرآن را مهجور میکنند یعنی چه؟ ترک قرآن به چه معنا است؟ گاهی شما یک لیوان آب میخورید و این را کنار میگذارید. این یک نحوه از ترک کردن است و عرب میگوید: دفع الشیء. اما گاهی هست که از نظر شما بدآموزی دارد ولی مثالی غیر از این نیست که کسی سیگار میکشد و ته آن را پرت میکند. این اتخاذ الشیء است. پیغمبر ما به خداوند گلایه کرد که این امت من، قرآن را کنار میاندازند. مانند همان ته سیگار است. یعنی تحت هیچ شرایطی با معارف قرآن آشنا نیستند؛ ولی تا دلتان بخواهد از قرآن کریم استخاره میگیرند. این گلایه پیغمبر است. یکی از ارزشهای قرآنی، همین بحثی است که الان میخواهم مطرح کنم یعنی بحث ایمان. قرآن کریم در سوره مبارکه عصر میفرماید: حقیقت انسان در خسران است. این را هم با قسم یاد میکند: (وَ الْعَصْرِ 1) یعنی: سوگند به عصر (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ 2) یعنی: انسان از آن جهت که انسان است در زیان است. من یک تعبیری دارم به این شکل: انسان مادامی که انسان است یک موجودی طبیعی است که در نظام خلقت، مضر است، حتی اگر دیگران را اذیت هم نکند. شما آزار به کسی هم نرسانید موجود مضری هستید. الان ناراحت میشوید. چرا؟ چون منشأ تولید دی اکسید کربن هستیم. یعنی یک چیز پاک را مصرف میکنیم و یک شیء زائد را اضافه میکنیم. برای اینکه این حد اقل ضرر از بین برود باید اندازه درخت، مفید باشیم. قرآن هم همین معنا را میگوید: انسان از آن جهت که انسان است زیانکار است مگر اینکه یک اتفاقی بیفتد: (إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا 3) یعنی: مگر اینکه اهل ایمان بشویم. اگر اهل ایمان شدیم آن ضرری هم که میرسانیم عیبی ندارد. میگویند نظام طبیعتش است و نمیشود کاری کرد. وگرنه باید در قیامت جواب دهیم. به همین دلیل است که میگویند انسان نمیتواند در مرز طبیعی زندگی کند. اگر در مرز موجود طبیعی زندگی کنیم، یعنی بر اساس غرایز زندگی کنیم زیانکار هستیم مگر اینکه یک موجود ارزشی شویم. مجمع الفضائل شویم. آن فضیلتی که ضرر انسان را دفع میکند ایمان است. باید ایمان آورد. فضیلت ایمان را باید داشت. آیه بعدی در سوره مبارکه بقره آیه 256 آمده است که میفرماید: (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللهُ سَميعٌ عَليمٌ) یعنی: کسانی که طاغوت یعنی غیر خدا را انکار کردند؛ ولی به الله ایمان آوردند. (يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ) یعنی گفتند: لا إله. (يُؤْمِنْ بِاللهِ) یعنی گفتند: إلا الله. اینها چه کسانی هستند؟ اینها کسانی هستند که به یک دستگیرهای دست گرفتهاند که گسستنی نیست. چینی نیست که به راحتی کنده شود. پس اگر بخواهی به دستگیرهای که گسستنی نیست متصل شوی راهش ایمان به الله است. سومین حقیقتی که در ایمان وجود دارد این است که در سوره مبارکه بقره ایه 257 بیان شده است: (اللهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا) یعنی: خداوند در زندگی کسانی است که ایمان آوردهاند. معنای ایمان را خواهیم گفت که ایمان چیست. خدا در زندگی کسانی هست که ایمان آوردهاند. پس ایمان، یکی از ارزشهای قرآنی است که موجب خروج انسان از زیانکاری است. انسان در زیان است مگر کسانی که ایمان آورده باشند. ایمان موجب اتصال به عروه و دستگیری محکم و ناگسستنی حق است. خداوند در زندگی آن آدم، نقش پیدا میکند. مورد چهارم در سوره مبارکه حدید آیه 19 بیان شده است: (وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) یعنی: کسانی که به الله ایمان آوردند و به پیامبران او ایمان آوردند این-ها صدیق هستند. صدیق وصف چه کسی است؟ یوسف صدیق. صدیق وصف چه کسی است؟ امیر المؤمنین. صدیقه وصف چه کسی است؟ فاطمه زهرا. ویژگی اینها چیست؟ ویژگی اینها این است که ایمان به خدا و انبیاء دارند. اینها شاهدان درگاه الهی هستند. خدا هم به اینها نور عنایت میکند و هم به اینها پاداش میدهد. ایمان است که انسان به صدیق بودن میکشاند. ایمان است که انسان را به شاهدیت درگاه الهی میکشاند. همه جامعه دچار اضطراب و التهاب است. راه فرار از این اضطراب و التهاب، ایمان است. در سوره مبارکه رعد آیه 28 میفرماید: (الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) یعنی: کسانی که ایمان آوردند و مطمئن گردیدند به یاد خدا. راه فرار از اضطراب و تشویش در جامعه، ایمان به خدا است. هیچ راه دیگری ندارد. با هزار سال یوگا هم نمیتواند به این آرامش رسید. هزار سالی که پشت سر هم باشد. راهش ایمان به خدا است. از وجود نازنین حضرت ختمیمرتبت است که فرمودند: مَا مِن شَیءٍ أَحَبُّ إِلَی اللهِ تَعَالَی مِنَ الإیمَانِ بِهِ وَ تَرکِ مَا أمَرَ بِتَرکِه یعنی: هیچ چیزی نزد خداوند محبوبتر از ایمان به او نیست و خودداری کردن از آنچه که خداوند دستور داده است از آن خودداری شود. ایمان به خدا محبوب است. این از زبان روایت بود. از وجود نازنین امیر المؤمنین است که در روز قیامت اگر میخواهید به خدا نزدیک شوید راه نزدیکی به او ایمان است: أَقْرَبُ النَّاسِ مِنَ اللهِ أَحْسَنُهُمْ إِيمَاناً یعنی: نزدیکترین مردمان به خداوند، کسانی هستند که دارای مرتبه حسن ایمان باشند. ممکن است مدعی ایمان داشته باشیم؛ ولی با مدعی ایمان کاری ندارند. اینها را در یک سراشیبیها و یک امتحانهایی قرار میدهند که برای فهم بنده و شما است که بفهمیم ما مدعی ایمان بودهایم. این مشکل و بلیه برای ما مذهبیها زیاد وجود دارد. ما مذهبیها تصورمان این است که چون ارادتمند به خدا و اهل بیت هستیم نباید آب در دلمان تکان بخورد. همه چیز باید به موقع انجام شود. کسانی که سالها مرید سید الشهداء بودند یک ورشکستگی که پیدا میکنند دیگر حاضر نیستند اسم امام حسین را بیاورند. این یک امتحانی است که امام حسین گرفته است. تو تا الان مدعی رفاقت با امام حسین بودهای. زود هم امتحان میگیرند. بنابراین به خودت نگاه کن و دو کار انجام بده: 1. به اندازهای که هستی ادعا کن. ادعای سلمان فارسی را نکن؛ چون خدا امتحان میکند. این توصیه اول من به شما بود. به اندازه ظرف وجودیات ادعا کن. خالیبندی برای خدا نداشته باش. 2. نکته دوم اینکه به اندازهای که جهنم را تحمل داری گناه کن. چقدر میتوانی آتش جهنم را تحمل کنی؟ به همان میزان گناه کن. لازم نیست پرونده شمر و یزید را برای خودت درست کنی که بسیار زیاد میشود. به همان میزان که میتوانی تحمل کنی گناه کن. این دو را اگر مملکت ما انجام دهد اوضاع بهتر میشود. اینها که گفتیم مزایای اهل ایمان بود. حال باید ببینیم مؤمن کیست؟ آیا ما نمازخوانها هستیم؟ نه. پس مؤمن کیست؟ مؤمن را خدا تعریف کرده است. چرا شما اصرار دارید که حرف خودتان را به قرآن تحمیل کنید؟ ببینید قرآن چه میگوید؟ در سوره مبارکه بقره یک آیهای هست به نام آیه آمن الرسول. آخرین آیات از آیات سوره بقره است. یک توصیه عملی هم به شما بکنم گرچه شاید شنیده باشید. اگر کسی نتوانست به هر دلیلی نماز شب بخواند امام صادق علیه السلام فرمودند نماز مغرب و عشاء را به جماعت بخواند و بعد از نماز عشاء، آیه شریفه آمن الرسول را بخواند. امام صادق علیه السلام فرمودند چنین کسی که این عمل را انجام بدهد ثواب نماز شب در نامه عملش نوشته میشود. ما را از نماز شب هم راحت کردهاند. در آن آیه چه چیزی را بیان کرده است؟ (وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا) یعنی: همه مؤمنان به الله ایمان دارند. به ملائکه ایمان دارند. به کتابهای الهی ایمان دارند. به فرستادگان خدا ایمان دارند. آن ملائکه و الله از باب ایمان به غیب است. چند کتاب آسمانی داشتهایم؟ صد و چهارده. چند نبی داشتهایم؟ صد و بیست و چهارهزار نفر بودهاند. اگر اسمشان را نمیدانیم لا اقل تعداد را میدانیم. پس از اینها باید به یک چیز دیگر هم اعتقاد داشته باشیم: بین این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر از نظر منصب نبوت، هیچ تفاوتی وجود ندارد. همانطور که حضرت ختمیمرتبت برای هدایتگری منصوب شده است حضرت آدم هم برای هدایتگری منصوب شده است. از نظر منصب هدایت با هم هیچ تفاوتی ندارند؛ ولی از نظر ارزشی با هم متفاوت هستند. ختمیمرتبت، سید المرسلین است و با هیچ کسی قابل مقایسه نیست؛ ولی از نظر منصب رسالت با هم برابر هستند. پس مؤمن کسی است که به خدا و ملائکه و کتابهای آسمانی و انبیاء الهی ایمان داشته باشد و بین هیچ یک از انبیاء در منصب رسالت، تفاوت و امتیاز قائل نیست. در نهایت چه؟ به حضرت حق میگوید ما شنیدیم و اطاعت کردیم. ایمان یعنی تسلیم. هیچ تعریف دیگری ندارد، نه کم و نه زیاد. ایمان یعنی تسلیم. ما در مقابل خدا تسلیم هستیم یا نه؟ ما در مقابل خدا نماز میخوانیم؛ ولی تسلیم نیستیم. مقدراتت را که یک قدری کم و زیاد کند فریاد میزنی. بچهدار نشدم. کاسبی پر رونق ندارم. زن خوب ندارم. تسلیم نیستیم. در دایره امکان ما نقطه تسلیمیم حکم آنچه تو فرمایی رأی آنچه تو اندیشی ما به مقدراتمان راضی نیستیم. اگر نسبت به مقدراتت حرف نزدی مؤمن هستی. اگر نسبت به مقدراتت راضی نبودی فقط نمازخوان هستی. آن مراتب و مزایایی که گفتیم خدا در زندگی چه کسی است و در زندگی اهل ایمان حضور دارد، ویژگی اهل ایمان این است که میگویند شنیدیم و اطاعت کردیم و تسلیم هستیم و حرفی نداریم. اگر بنا باشد سر بریده شود بریده میشود. اگر بنا باشد خاندان به اسارت بروند میروند. اگر بنا باشد بین در و دیوار برود میرود. شما چه؟ من چه؟ ما تسلیم خدا نیستیم؛ ولی مناسکی را انجام میدهیم. بحثی که بسیار مهم است این است که علائم اهل ایمان چیست. به اندازه چند دقیقه با استفاده از قرآن، برخی از علائم اهل ایمان را ذکر میکنم. شما به تفسیرش رجوع کنید و مفصلاً مطلب را إن شاء الله پیگیری کنید. ببینید اینطور هستید یا نه. من که میگویم نیستیم. آدم بی انصافی هم نیستم. علامت اول: در سوره مبارکه انفال آیه 2 میفرماید: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) یعنی: این است و جز این نیست که اهل ایمان کسانی هستند که وقتی یاد خدا میکنند قلبشان خائف میشود. تو از خدا میترسی یا نه؟ من که به تو میگویم از خدا بترس میگویی این حرفها چیست؟ خدا کریم است. این، اصلِ بی ایمانی است. میگوید مؤمن، آن کسی است که وقتی یاد من میافتد از من میترسد. شما میگویید این حرفها چیست؟ ما با خدا رفیق هستیم. با همه بازی، با خدا هم بازیگری؟ اینکه خیلی حرف است. او میگوید از من بترس و من میگویم تو کریم هستی. چقدر شیطان قوی است. اولین نشانه را که نداریم. علامت دوم: بعد میفرماید: (وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً) یعنی: وقتی قرآن خوانده میشود ایمان اینها بالا میرود. در مجالس که نگاه کنید میبینید که وقتی قرآن خوانده میشود هنوز جلسه، رسمیت ندارد. قاری کار خودش را میکند و کسی با او کاری ندارد. در بعضی جلسات وقتی سخنران صحبت میکند هم جلسه رسمیت ندارد تا به یک مقطعی برسد که جلسه رسمیت پیدا کند. اهل ایمان، کسانی هستند که وقتی قرآن خوانده میشود ایمانشان بالا میرود. اینها کسانی هستند که قلبشان آماده پذیرش حضرت حق است. علامت سوم: بعد میفرماید: (وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) یعنی: مؤمنین اهل توکل هستند. علامت چهارم: در آیه بعد از همین سوره مبارکه میفرماید: (الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ) یعنی: اینها اهل اقامه نماز هستند، نه خواندن نماز. اقامه نماز یعنی چه؟ یعنی نماز به علاوه اثرش. اثرش چیست؟ (تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ). این میشود نماز. اهل ایمان اینطور نماز میخوانند. علامت پنجم: (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) یعنی: و از آنچه که خداوند به آنها عنایت کرده است انفاق میکنند. جامعه ما هم همینطور انفاق میکنند؟ ما به خاطر اینکه مسجد هستیم و بنیاد داریم در مواجهه با انفاقات برخی از مردم هستیم. آن شیئی که تاریخ مصرفش سالها است گذشته است را به مسجد می-دهد. میگوید یک فرش است دیگر. میدهیم ببینیم چه میکنند. همین آدم در همین جلسات نشسته است و میگوید حضرت زهرا در شب عروسی، لباس نو را به مستحق داد. میگوید ولی خودش تاریخ گذشته را میدهد. چه سنخیتی بین ما و آنها هست؟ قرار نیست که ما فقط داستان آنها را تعریف کنیم و بگوییم به به! چه آدمهای خوبی بودهاند. آنها آمدهاند که الگوی من و تو باشند. ما کاری به آنها نداریم. قضیه همان شخصی است که دید یک کودکی گریه میکند و میگوید گرسنهام. این شخص بیست نان تافتون به دست داشت؛ ولی نشست کنار آن کودک و شروع کرد به گریه کردن. مردم از کنارشان رد میشدند. یک نفر پرسید: چرا گریه میکنی؟ گفت: این کودک گرسنه است. گفت: به او نان بده. گفت: نه! گرسنه است و فقط گریه میکنم. ما برای حضرت زهرا فقط گریه میکنیم. بنا نیست از ایشان درس بگیریم. وقتی داستان انفاق این خاندان بیان میشود میگوییم: آنها که آنها هستند و با ما فرق میکنند. برادر من! فقط در این مسأله با ما فرق میکنند؟ وقتی نوبت به مقام عصمت میرسد میگوییم چرا خداوند عصمت را به ما نداده است؟ به من هم عصمت میداد چه میشد. خداوند فرموده است انفاق کن. چرا انفاق نمیکنی تا عصمت را به دست بیاوری؟ در سوره مبارکه تؤبه آیه 71 هم چند علامت را بیان کرده است: علامت ششم: (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) یعنی: اهل ایمان سرپرستی هر کسی را نمیپذیرند. اهل ایمان سرپرستی مؤمنین را میپذیرند. علامت هفتم: (يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر) یعنی: مردم را دعوت به خوبیها میکنند. وقتی ما میگوییم امر به معروف و نهی از منکر، یک جنبه دستوری در آن وجود دارد در حالی که اصلاً نباید دستوری باشد. دین، اجبار نیست که تو بخواهی مقوله معروف و منکر را دستوری کنی. دعوت به معروف باید کرد. شما وقتی بخواهید کسی را به چیزی و جایی دعوت کنید میگویید چشم ما منتظر قدوم گل-آسای شما هست و محفل ما را به قدوم خود منور کنید. چقدر زیبا و قشنگ است. ولی وقتی میخواهید به کسی بگویید چادر سرش کند داد میزنید که چادرت را سرت کن. این که دعوت نیست. کجا گفتهاند امر به معروف یعنی دعوا. باید دعوت کرد. چه کسی دعوت کرده است و مردم نپذیرفتهاند؟ علامت هشتم: (وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ). بعد از اینکه دوباره اقامه نماز را بیان کرده است میفرماید: اهل ایتاء زکات هستند. زکات میدهند. علامت نهم: (وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) یعنی: اهل اطاعت از خدا و پیغمبر هستند. اینها برخی از خصوصیتهای اهل ایمان بود. همین چند نشانه کافی بود. اگر بنا است مانند داستان لباس حضرت صدیقه طاهره بشنوید که ایشان لباس نو را بخشید و تو لباس کهنه را میدهی همین بس است. ما آیات را خواندیم. ما خواستیم جای گلایه پیغمبر حد اقل در بین مخاطبین ما نباشد که به خداوند عرض کرد اینها قرآن را مهجور کردهاند و به کناری انداختهاند. این آیات مشخص است. آدرسش را هم گفتم. چندان پیچیده هم نیست. تلاش بکنید که تا سال آینده شهادت امام صادق، این را در زندگی خودمان پیاده کنیم تا ببینیم خدا چه اراده میکند. اصلاً به کثرت نیست. بیشترین مریدها در خانه امام صادق بودند. چهار هزار نفر در درس ایشان بودهاند. در دوران بیست سال امامت، چهارهزار نفر از ایشان یاد گرفتهاند؛ ولی وقتی به ایشان عرض شد که چرا قیام نمیکنند فرمود: اگر به اندازه این گله، یار داشتم قیام میکردم. راوی میگوید شمردم و دیدم هفده بز در گله هست. این همه لباس مشکیپوش و در مجلس امام حسین هست؛ ولی آن چیزی که میخواهند نیستیم. چون ما این جلسات را جدی نگرفتهایم. عمر این جلسات از استماع گذشته است. دیگر وقتی نداریم. اینکه بشنویم و ببینیم چه میشود فایده ندارد. باید شنید و اطاعت کرد. امام صادق از ما یک چنین وضعیتی را میخواهد. ما نمیتوانیم آن چیزی که میخواهند باشیم؛ ولی میتوانیم تلاش کنیم تا به سوی آنچه که خواستهاند برویم. این را که میتوانیم انجام بدهیم. بس کنیم. شنیدهها بس است. رفتارها غلط است. بیشترین اغلاط در جامعه مذهبی است. من به جامعه غیر مذهبی کاری نداریم. میگویند ایران، چندمین کشور در طلاق است. من اصلاً کاری ندارم کشورِ قبل از ما کیست. هر که هست باشد. ما چرا باید باشیم؟ ما که میگوییم شیعه علی هستیم. این بد است برادرها. این باعث دلشکستگی حضرت زهرا از ما است. امام صادق علیه السلام را چهار بار احضار کردند. یک بار در مدینه در دار الخلافة بوده است. منصور دوانقی به فضل ابن ربیع میگوید برو و جعفر را به دار الخلافة بیاور. باید کار را یکسره کنیم تا تمام شود. امام را آوردند. امام ما شصت و پنج ساله بودهاند. آن قدر فرزندان حضرت زهرا را در جوانی کشتهاند که امام شصت و پنج ساله، شیخ الائمه شده است. پیرمرد شده است. شصت و پنج در جامعه ما عادی است. وقتی فضل امام را میآورد ریسمان به دست امام بسته بود. امام را به دنبال اسب خود میکشاند. امام گاهی از نفس میافتادند. من تعجب میکنم. یعنی آن کسانی که شاگرد امام بودند این صحنه را دیدند و هیچ نگفتند؟ عجب مردمان نامردی هستند این مردمان مدینه. دو امام را در شهرتان دست بستند و شما هیچ نگفتید؟ دست امیر المؤمنین را بستند و هیچ نگفتید. از امام صادق بهرهها بردید و دیدید دستش را بستند و هیچ نگفتید. امام را به مجلس منصور برد. سه بار منصور حرکت کرد و منصرف شد. روی پای امام افتاد. از امام عذرخواهی کرد. گفت: ببخشید. من مست بودم. حواسم پرت بود. نفهمیدم چه میکردم. از امام صادق عذرخواهی کرد. امام را اهدای مواهبی به منزل برگرداند. فضل به منصور گفت: مگر نگفته بودی می-خواهم کار را یکسره کنم؟ گفت: چرا میخواستم. جعفر را روی صندلی نشاندم که سر از تنش جدا کنم. تا دست به قبضه شمشیرم بردم دیدم که پیامبر در مقابل من مجسم است. فکر کردم توهم است و شاید اثر مستی باشد. منصرف شدم. دور زدم. دوباره آمدم تا دست به قبضه شمشیر ببرم. دیدم پیغمبر ایستاده است. خشمگین است. رگ هاشمی در میان پیشانیاش بیرون زده است و با خشم و غضب نگاهم می-کنم. فکر کردم توهم است. دوری زدم. بار سوم که خواستم منویاتم را اجرا کنم و شمشیر را از غلاف بیرون کشیدم. دیدم پیامبر ایستاده است. دستش را بالا آورده است و با انگشت سبابه به من اشاره میکند و میفرماید: مصنور! اگر تار مویی از سر فرزندم جعفر کم بشود دودمانت را به باد میدهم. من که دارم میگویم پیامبر از پسرش دفاع کرد. چرا شما گریه میکنید؟ آری! آری! یا رسول الله! حاضر نشدی ببینی یک شمشیر در مقابل پسرت از غلاف بیرون آمده است. در کربلا چه؟ کاش به شمر میگفتی: نانجیب! از روی سینه پسرم بلند شو که مادرش تماشا میکند. کاش به آن ده نفر میفرمودی: نانجیبها! اسب روی بدن پسرم نتازانید که مادرش شما را نگاه میکند.