بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَ در معارف دینی ما به عنوان دشمن، مصادیقی معرفی شده است. از جمله دشمنان ما که معرفی شده است، نفس انسان است و تعبیری که از دشمنی این موجود میشود بسیار شدید اللحنتر از دشمنی شیطان است. دو حدیث را توجه کنید و بعد میخواهیم در مورد نحوه دشمنی این موجود بحث کنیم. حدیث اول: پیامبر ما حضرت ختمیمرتبت فرمودهاند: أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ یعنی: سرسختترین دشمن تو، نفس تو است که درون تو قرار دارد. دو ویژگی را در این حدیث برای این دشمن معرفی میکنند: 1. أَعْدَى عَدُوِّكَ. سرسختترین دشمن است. برای شیطان، چنین تعبیری را به کار نمیبرند. یعنی دشمنی نفس از دشمنی شیطان، قویتر است. در مباحث دیپلماسی و بحثهای سیاسی ظاهراً مبتکر این مسأله، یک سیاستمدار انگلیسی به نام چرچیل است. او میگوید هر دشمنی، یک قیمتی دارد. آن قیمت را که بپردازی، جزء رفقای تو میشود. ولی پیغمبر ما میفرماید: این دشمن، سرسخت است. یعنی به هیچ قیمتی در زمره دوستانت قرار نمیگیرد. بنابراین به این فکر نکن که اگر به آن کمک کنی در زمره رفقا قرار میگیرد. این اولین ویژگی این دشمن است که سرسخت است. 2. دومین ویژگیای که این دشمن دارد این است که درونی است. بیرونی نیست. حملاتش تماماً از درون است. حدیث دوم: در حدیثی دیگر از ساحت مقدس امیر المؤمنین در رابطه با دشمنی نفس آمده است: نَفْسُكَ أَقْرَبُ أَعْدَائِكَ إِلَيْكَ یعنی: نفس تو، نزدیکترین دشمن تو است. یعنی فکر نکن که مثلاً برای اظهار دشمنی، سه ماه وقت لازم است. نزدیک است. هر آینه میتواند کارش را انجام دهد. پس دشمنی است به سه ویژگی؛ اولاً سرسخت است. یعنی هیچگاه در زمره دوستان قرار نمیگیرد. دوماً درونی است. سوماً نزدیک است. با یک چنین دشمنی سر و کار داریم؛ اما هرگز نحوه دشمنیاش را نمیدانیم. ما همه مشکلات را به سر شیطان هوار میکنیم و میگوییم او است که ما را بیچاره کرده است. اما این را در بحث امشب خواهم گفت که زمینهساز تسلط شیطان بر انسان، نفس او است. نفس انسان است که شیطان را بر انسان مسلط میکند. خواهیم گفت. بحثی را که امشب میگوییم بعد از اینکه این موجود را دشمنی غیر قابل نفوذ برای انسان بیان کردیم این است که میخواهیم ببینیم دشمنی او با ما از چه راههایی اتفاق میافتد. من اجمالاً به چند طریقش اشاره میکنم: طریق اول؛ توجیهگری: هر وقت نفس انسان، انسان را وادار به انجام یک کار خلاف کرد، به واسطه فطرت و به واسطه وجدان، خلاف بودن آن مطلب احراز میشود. میدانید که این کار، کار بدی است. دو راه دارد. راه اول، راه صلحا است. کسانی هستند که از آن خلاف تؤبه میکنند. راه دوم، راه اشقیاء است. کسانی هستند که آن خلاف را توجیه میکنند. میگوید اگر من این دزدی را کردم به خاطر این بود که احتیاج داشتم. اگر من این کار را نمیکردم دیگران این کار را میکردند. هر گاه از انسان، خلافی سر زد و این خلاف توجیه شد، این کار، کار نفس است. در قرآن کریم فرموده است: (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ) یعنی: نفس انسان، امرکننده است. یا امر به خوبی میکند یا امر به بدی؛ اما در قرآن پیدا نمیکنید که بگوید امر به خیر میکند. همواره میگوید امر به بدی میکند. یعنی فرض اولیه این است که انسان را به بدیها راهنمایی میکند و دستور میدهد. انسان، بدی را میداند. در سوره مبارکه قیامت آیات 14 و 15 میفرماید: (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ 14) یعنی: انسان به نفس خودش آگاه است. (وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ 15) یعنی: اگرچه عذرتراشی و توجیه کند. پس هر گاه در زندگی در کار خلاف، خدای ناکرده توجیه کردید توجیه شما کار نفس شما است. او است که این کار را انجام میدهد. این یک نحوه از دشمنی است. اما توجیهات نفس نه در دنیا به درد می-خورد و نه در آخرت. یعنی خلاف را از خلاف بودنش خارج نمیکند. یک حدیث مفصلی هست که زیبا است. من فقط ترجمهاش را میگویم. معصوم میفرماید: تبهکاران و خیانتکاران و باطلین و مبطلین را میآورند که به جهنم ببرند. آخرین مذاکره اینها با خدا است. آنجا است که اگر کسی بتواند از خدا دلربایی کند شاید بتواند این پرونده سیاه را پاک کند. خداوند علی اعلا به این آدم میگوید: چرا فلان گناه را کردی؟ این شخص شروع به توجیه میکند. معصوم علیه السلام فرض-های مختلف را در قالب سؤال و جواب بیان میکند: شخص میگوید: نمیدانستم. اگر بگوید نمیدانستم گفته میشود: چرا نیاموختی؟ چرا نرفتی به دنبالش؟ تو که در مسائلت یک مشاور داشتی چرا در این مسائل مشاور نداشتی؟ چرا نرفتی سؤال کنی که تجارتت شرعی هست یا نه؟ چرا نرفتی سؤال کنی که رفاقتت شرعی هست یا نه؟ چرا نرفتی سؤال کنی که کار ادارهات شرعی هست یا نه؟ به صرف اینکه بگویید نمیدانستم کافی نیست. میگویند چرا نرفتی یاد بگیری. اگر بگوید میدانستم به او میگویند: چرا عمل نکردی؟ چرا تنبلی کردی؟ در آنجا این عذر که بگوید نشد، پذیرفته نیست. میگوید: می-دانستم؛ ولی اگر میخواستم در دانشگاه نماز بخوانم یک طور دیگری به من نگاه میکردند. میگویند چرا به آنچه که میدانستی عمل نکردی؟ سومین سؤال و جواب همان است که من و شما به آن گرفتار هستیم. شخص میگوید: میدانستم و عمل نکردم؛ چون کَرَم تو من را مغرور کرد. من میگفتم با خدای کریم سر و کار دارم. من و شما میگوییم با اوستا کریم سر و کار داریم. او کریم است. پاسخ حضرت حق این است: مگر کریم را معصیت میکنند؟ او کریم است؛ تو چرا معصیتش کردی؟ اگر بگوید: شیطان فریبم داد که خودش یک توجیه است به او میگویند: مگر ما نگفته بودیم شیطان، دشمن است؟ ما که از قبل گفته بودیم شیطان، دشمن است. مگر انسان، حرف دشمن را گوش میکند؟ اگر بگوید: جهلم بیچارهام کرد و نادان بودم، به او میگویند: ما این همه انبیاء و اولیاء را فرستادیم تا نادانی تو را حل کنیم. اگر بگوید: محیط خانوادهام طوری بود که نمیشد و همه اعضای خانوادهام روشنفکر بودند و می-گفتند: هر عقیدهای احترام دارد؛ ولی به ما که میخواستیم در خط اسلام باشیم میگفتند: تو ننگ اسلام هستی. محیط خانوادهام اینطور بود؟ بلافاصله به او میگویند: مگر محیط خانوادگی تو از قصر فرعون، بدتر بود؟ در قصر فرعون، شخصیت عالیمقامی مثل آسیه، بندگی خدا را کرده است؛ آن هم بندگیای که به خداوند علی اعلا عرض کرد: خداوندا! یک خانهای نزد خودت برای من قرار بده. یعنی اینکه من جنت اللقاء را میخواهم، نه جنت النعیم را. آنجا که میوه و پرتقال هست را نمیخواهم. من مقام ملاقات خودت را میخواهم. حضرت حق میفرماید: این بانوی عظما در خانه فرعون به این مقام رسیده است. عبادتش، بندگیاش در مزبله بوده است. در زبالهدانی قصر بوده است. پس محیط، اغتشاش و اختلال محیط خانوادگی هم عذر نیست. همه اینها نفس انسان است که توجیه میکند و میگویند جامعه اینطور بود. میگویند جامعه تو بدتر از زمان فرعون نیست. ولی ما در زمان فرعون، مؤمن آل فرعون را داریم. او شخصی بوده است که شاهد بر رسالت جناب موسی بوده است. مؤمن آل فرعون است. در قرآن هم تحت همین عنوان از او یاد کردهاند. یعنی با تمام آشفتگی محیط هم باید تو اهل ایمان باشی. اگر بگوید: خدایا! تو خودت من را طوری خلق کردی و نعمت به من دادی که نمیشد درست زندگی کنم. من را زیبا آفریدی. من را پولدار قرار دادی. به من سِمَت دادی. صاحب منصب بودم. نمیتوانستم درست زندگی کنم. به او میگویند: تو زیباتری یا یوسف؟ موقعیت اجتماعی تو بالاتر بود یا جناب سلیمان؟ اگر بگوید: من نمیدانم. شیطان بود که این کار را کرد. میگویند: شیطان بر هیچ کس سلطه ندارد. او فقط دعوت کرده بود. همه این توجیهات که بر مبنای روایت آورده میشود همهاش برای خداوند علی اعلا غیر قابل قبول است و ندا میدهند که این آدم را با تمام خصوصیتهایش به جهنم ببرید. این توجیهگری چه در دنیا باشد و چه در آخرت در مقابل حضرت حق باشد، پذیرفته نیست. کار نفس است. طریق دوم؛ تسویف: دومین نحوه دشمنی نفس انسان با انسان، اصطلاح ادبیات دینیاش تسویف است. تسویف یعنی کار امروز را به فردا انداختن. ما غالباً دچار همین عارضه هستیم. میگوید إن شاء الله از شنبه ورزش را شروع میکنم. میگویی امروز هم شنبه است. میگوید میدانم ولی از شنبه بعد. این، کار نفس است. از قضا هیچ وقت آن شنبه نمیرسد. چرا نماز نمیخوانی؟ میگوید: إن شاء الله از شنبه میخوانم ولی نمیخواند. به خط بیا. یک قدری با خدا آشتی کن. میگوید: إن شاء الله از محرم. یک ماه تا محرم مانده است. این تسویف است. کار امروز را به فردا انداختن است. این دشمنی شیطان است. سیگار را ترک نمیکنید؟ من کاری ندارم. اطباء میگویند خوب نیست و انصافاً هم خوب نیست؛ ولی نهایت ترک نکردنش به هم ریختن ریه است. چیزی بیش از این نیست که. ریه شخص خراب میشود. شخص هم میگوید به کسی ربطی ندارد. ریه خودم است و میخواهم آن را از بین ببرم. راست هم می-گوید؛ اما تؤبه نکردن، آخرت را به هم میزند، نه ریه را. قَالَ البَاقِرُ عَلَیهِ السَّلَامُ: إِيَّاكَ وَ التَّسْوِيفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ يَغْرَقُ فِيهِ الْهَلْكَى یعنی: از تسویف یعنی امروز را به فردا انداختن بر حذر باشید؛ چون یک دریایی است که مردمان بسیاری در آن غرق میشوند. حضرت امیر علیه السلام میفرماید: لَا دِينَ لِمُسَوِّفٍ بِتَوْبَتِهِ یعنی: کسی که تؤبهاش را به فردا بیندازد دین ندارد. می-گویی: چرا تؤبه نمیکنی؟ میگوید: بگذار عرفه بیاید و زیر گنبد سید الشهداء برویم و آنجا با امام حسین عهد ببندیم. میفرماید: کسی که تؤبه را به تأخیر بیندازد دین ندارد. یعنی از اهل بیت نیست. این هم دومین نحوه از توجیهگری و دشمنی نفس انسان. پس هر گاه نسبت به کار خلافتان توجیه کردید کار نفس بوده است که دشمن است. هر گاه نسبت به بندگی خدا، امروز و فردا کردید باز هم کار نفس است. تؤبه کنید. با پدر و مادرت آشتی کن. با همسرت خوب رفتار کن. تسویف نکنید که کار نفس است. طریق سوم؛ طغیان: به ما میگویند: اساساً نفس انسان، جایگاه بدی است. شر است. خدا انسان را بالأصالة محل طغیان خلق کرده است. (كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى) یعنی: انسان اهل طغیان است. به همین دلیل است که در سوره مبارکه قیامت آیه 5 بیان مبارک حضرت حق این است: (بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ) یعنی: انسان چون اصالتاً اهل طغیان و نافرمانی و شرارت است، دوست دارد آزاد زندگی کند. لذا از واژه آزادی، لذت بسیاری میبرد. چرا؟ چون (لِيَفْجُرَ أَمامَهُ). این انسان اگر بداند (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ)، از بودن با نامحرم که لذت نمیبرد؛ چون میداند در قیامت حسابکشی میکنند. پس بهترین کار این است که قیامت را انکار کنم. چرا؟ چون (كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى). انسان، محل طغیان است. اصالتاً محل طغیان است مگر اینکه این انسان، زندگیاش را در یک چارچوبی قرار دهد که به آن چارچوب میگویند سلوک. الان که جلسه تمام شود میگویید: این آقایان چشم ندارند که ما یک زندگی راحت داشته باشیم. به من ربطی ندارد. خدا را قبول دارید یا ندارید؟ با حضور در این جلسه یعنی قبول دارید. پیامبر را قبول دارید یا ندارید؟ با مشکی پوشیدن و شرکت در این جلسه عزای حضرت جواد الائمه یعنی پیامبر را قبول دارید. پس چرا حرف او را نمیپذیرید؟ پیغمبر را خلق نکردند که ما فقط قربانصدقهاش برویم و بگوییم الهی فدایش شوم. الهی فدایش بشویم؛ عیبی ندارد؛ ولی باید حرف او را هم گوش کنیم. این نفس که محل طغیان است و محل شرارت است مگر اینکه در یک سلوکی قرار بگیرد، یعنی در یک سختیای قرار بگیرد. از وجود نازنین حضرت حق به وجود نازنین حضرت ختمیمرتبت بیان شده است. خدا به پیامبرش میگوید. خدایی که همه دنیا را خلق کرده است و همه نعمتها را خلق کرده است و بخلی هم ندارد که کسی از نعمتها استفاده کند به پیامبرش میفرماید و هشدار میدهد: يَا أَحْمَدُ لَا تَتَزَيَّنُ بِلِينِ اللِّبَاسِ وَ طِيبِ الطَّعَامِ وَ لَينِ الْوَطَاءِ فَإِنَّ النَّفْسَ مَأْوَى كُلِّ شَرٍّ وَ هِيَ رَفِيقُ كُلِّ سُوءٍ تَجُرُّهَا إِلَى طَاعَةِ اللهِ وَ تَجُرُّكَ إِلَى مَعْصِيَتِهِ وَ تُخَالِفُكَ فِي طَاعَتِهِ وَ تُطِيعُكَ فِيمَا تَكْرَهُ یعنی: لباسهای نرم و زیبا نپوش. غذاهای خوشمزه و رنگارنگ نخور. خیلی خودت را غرق در تفریحات و رفاه نکن. میفرماید: خودت را غرق در رفاه نکن. چرا؟ چون نفس انسان، جایگاه هر شرارتی است. نفس با هر بدیای برادر است. تو میخواهی او را به اطاعت از خدا وادار کنی؛ ولی نفس، تو را به نافرمانی از خدا وادار میکند. این جنگ بین عقل است و نفس. جنگ است بین حقیقت انسان و ابزار انسانیت. بعد میفرماید: با تو در اطاعت خداوند مخالفت میکند؛ اما رفیق فابریک تو در هر جایی است که خدا بدش بیاید. یعنی در گناه، رفیق فابریک تو است؛ ولی در اطاعت و بندگی با تو میانهای ندارد. این نفس اگر بخواهد چنین نحوه از دشمنی را داشته باشد باید آزاد باشد. لذا خداوند به پیامبرش میفرماید غرق در دنیا نشو. لباس خوب پوشیدن و غذای خوب خوردن و غرق در رفاه بودن، موجب میشود که نفس طغیان کند. یعنی برادرها! تو خالق نعمت را بخیل میدانی که اگر خدا را بخیل بدانی این نوعی الحاد است؛ چون خدا را از صفت رذیله منزه ندانستهای. یعنی سبحان الله را اعتقاد نداری. این نوعی الحاد است. ولی وقتی به من و تو میگوید در دنیا غرق نشوید یعنی اینکه دنیا نعمت نیست. من چطور بگویم دنیا نعمت نیست؟ من چطور به شما مردم بگویم که دنیا نعمت نیست؟ من آن را خلق کردهام؛ ولی به عنوان ابزاری برای رسیدن به آخرت. بیش از این چیز دیگری ندارد. وجود نازنین حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام میفرماید: زیر این گنبد خضراء، خداوند هیچ کس را به اندازه حبیبش محمد دوست ندارد. قاعده عقلائی رابطه محب با محبوب این است که اگر کسی را دوست داشتید بهترینها را به او میدهید. آیا غیر از این است؟ حضرت امیر میفرماید: به سیره ختمیمرتبت نگاه کنید که خدا دنیا را به او نداد. این یعنی اینکه دنیا خوب نیست. به همین دلیل فرمود: اگر دنیا به اندازه جناج بعوضه یعنی به اندازه بال پشه ارزش داشت، خداوند یک جرعه از آب این دنیا را به دشمنان علی ابن ابی طالب نمیداد. اینها همه به خاطر این است که من و شما بفهمیم دنیا جایگاه خوبی نیست. اینها همه به خاطر این است که من و شما بفهمیم که اگر در دنیا غرق شدیم نفس، یله و رها میشود. اینها همه به خاطر این است که من و شما بفهمیم که اگر نفس، یله و رها شد انسان طغیان میکند. این طغیانگری به واسطه غرق شدن در دنیا اتفاق میافتد. طریق چهارم؛ حجاب بودن: یکی از دشمنیهای نفس با انسان، این است که حجاب بین انسان و خدا است. حجاب یعنی پرده. از قضا جنس پردهاش از جنس دیوار چین هم بدتر است. در سوره مبارکه ق آیه 16 حضرت حق میفرماید: (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ) یعنی: مایی که خدا هستیم به بندهمان از رگ گردن، نزدیکتر هستیم. میفرماید: ما از رگ گردن به بندهمان نزدیکتر هستیم. پس چرا ما این خدایی را که این همه نزدیک است احساس نمیکنیم. این چه مصیبتی است که ما نمیتوانیم خدا را درک کنیم؟ این چه مشکلی است که پیش آمده است؟ وجود نازنین حضرت صادق علیه السلام میفرماید: لَا حِجَابَ أَظْلَمُ وَ أَوْحَشُ بَيْنَ الْعَبْدِ وَ بَيْنَ اللهِ تَعَالَى مِنَ النَّفْسِ وَ الْهَوَى یعنی: حجاب و حائلی وحشتناکتر و تاریکتر بین بنده و خدا از نفس وجود ندارد. لذا باید این نفس را به سلوک کشانید تا خدا را دید. مادامی که نفس، یله و رها است حجاب بین خلق است و خدا. چرا تاریکتر و وحشتناکتر از آن نیست؟ چون نفس آن قدر قدرت دارد که خود را جزء معبودهای ثلاث قرار میدهد. در سوره مبارکه فرقان آیه 43 و 44 میفرماید: (أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ) یعنی: آیا ندیدی که معبودشان را هوای نفس قرار دادند؟ یکی دیگر از طرق دشمنی نفس را بگویم و بحثم را جمع کنم. راجع به هر کدام از اینها باید ساعتها بحث شود. من فهمیدم نفس من توجیه میکند. چطور باید جلوی توجیهات آن بایستم؟ من فهمیدم نفسم تسویف میکند و کار خیر را به فردا میاندازد. چطور باید جلوی تسویف بایستم؟ من فهمیدم که اگر یله باشد من را به طغیان و نافرمانی وادار میکند. چه کنم که یله نباشد؟ همه اینها بحث دارد؛ بحثهای سلوکی و درجه یک؛ ولی نه شما حالش را دارید و نه من وقتش را دارم. از همه بدتر اینکه باور نداریم. این از همه بدتر است. چون اگر باور داشته باشیم نفس شما دشمن شما است، شب خوابتان نمیبرد. تو هر وقت که راجع به ایران صحبت میکنی میگویی الحمد لله که داعش نیست. خدا را شکر که داعش نیست. چرا؟ چون داعش را به عنوان دشمن پذیرفتهای و دیدهای چه بلایی میآورد؛ ولی نفس را به عنوان دشمن نپذیرفتهای. این مشکل ما است. لذا وقتی من میگویم حالش را نداری، شما سکوت میکنی و میگویی حاج آقا راست میگوید که حالش را نداریم. وقتی میگویم وقتش نیست میگویی راست میگوید؛ وقتش نیست و باید برویم و فوتبال ببینیم. برادرها! برای چه چیزی وقت نیست؟ غیر از این است که دنیا را قرار دادهاند که آخرتمان را درست کنیم؟ غیر از این است که کسی چه میداند که چه زمانی از دار دنیا میرود؟ همه ما دلهای صابون زده-ایم که محرم عزاداری میکنیم. چه کسی تضمین کرده است که ما محرم هستیم؟ این تضمین را به من نشان بدهید. چه تضمینی وجود دارد؟ عرفه میرویم و همه چیز را با امام حسین حل میکنیم. چه تضمینی هست که تا عرفه باشیم؟ این تضمین، یکی دیگر از کارهای نفس است. طریق پنجم؛ فریبکاری: پنجمین روش دشمنی نفس انسان، فریبکاری است. با یک ظاهر دوستانه میآید. میگوید من خیرخواه تو هستم. وقتی انسان را به بیراهه کشاند کسی نمیتواند بیرون بیاید. دچار عارضهای به نام طول الأمل میشود یعنی آرزوهای طولانی. حضرت امیر علیه السلام می-فرماید: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ فَمَنِ ائْتَمَنَهَا خَانَتْهُ ُ وَ مَنِ اسْتَنَامَ إِلَيْهَا أَهْلَكَتْهُ یعنی: نفس انسان، امرکننده به بدیها و منکرات است. هر کسی به نفسش اطمینان کرد به او خیانت میکند. هر کسی هم که از نفسش خرسند شد نفس او را به هلاکت میکشاند. خرسند شدن یعنی چه؟ یعنی به زیارت امام حسین میرود و میگوید لذت بردم. این، کار نفس است. برادرها! ما فقط وظیفه داریم به زیارت برویم. امضاء آن با خود امام حسین است. شما از امضاء شدنش خبر دارید؟ خبر ندارید که. تو از کجا خبر داری که نماز شب را قبول کردهاند؟ این، خدعه نفس انسان است که تو را از زندگیت خرسند کند. به شما می-گوید: تو خوب هستی. تو همانی هستی که مردم دست به جیب نیستند و تو تا میگویند میروی و برای خدا و پیغمبر وسط میریزی. وسط میریزی؛ ولی آیا خدا و پیامبر هم قبول کردهاند؟ کجا نامه قبولی را دارید؟ وجود نازنین امام حسن مجتبی از یک جایی رد میشدند. دیدند یک عده جوان دور هم جمع شده-اند و قهقهه میزنند. حضرت فرمود: اینها چرا میخندند؟ مگر میدانند که خداوند اعمالشان را قبول کرده است یا نه؟ مگر میدانند که از صراط رد شدهاند یا نه؟ مگر میدانند که خدا از آنها راضی است یا نه؟ ما همه این کارها را میکنیم که خدا از ما راضی باشد. من دست به جیب میشوم و مسجد میسازم و انفاق میکنم و خوشحال میشوم. چرا خوشحال میشوی؟ مگر میدانی که خدا قبول کرده است؟ رمز فعالیت زیاد در کارهای خیر همین است. به امیر المؤمنین گفتند: چرا هر چه مال به دست میآوری انفاق میکنی؟ صبر کن و یک بخشی را نگه دار. چرا همه را صدقه میدهی؟ اگر خدا یکی را قبول کند همه را میپذیرد. فرمود: من هم این روایت را میدانم که اگر خدا یک حسنه من را بپذیرد من را عذاب نمیکند؛ ولی من نمیدانم که آیا خدا حسنه-ای را از منِ علی ابن ابی طالب پذیرفته است یا نه. برادرها! علی ابن ابی طالب که إن شاء الله در قیامت از من و تو شفاعت میکند، زبان حالش به خدا این است که من نمیدانم تو حسنهای را از من قبول کردهای یا نه. ولی من یک انفاق که میکنم خرسند میشوم. میگویم: الحمد لله که در کار خیر بودم و در کار گناه نبودهام. مگر میدانی که قبول کرده است یا نه؟ به همین دلیل است که میگویند یکی از ویژگیهای مؤمن، حزن است. مؤمن، محزون است؛ چون نمیداند خدا با او چگونه رفتار میکند؛ ولی او تلاش می-کند که در مسیر اطاعت حضرت حق باشد. خدا این را میپذیرد یا نمیپذیرد؟ نمیدانیم. تمام. صحابی بزرگ حضرت رضا علیه السلام جناب ابا صلت هروی است. بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام مأمون عباسی او را دستگیر کرد. مدت طولانی در سیاهچال ماند. قریب دو سال از حبسش گذشت. در زندان با خودش گفت: آقای من! امام جواد! چرا نجاتم نمیدهید؟ شما همان قدرت را دارید که پدر بزرگوارتان داشت. به صورت معجزه ابا صلت از زندان آزاد شد. در سیاهچال خودش آقازادهای را در نهایت زیبایی دید. دست اباصلت را گرفت. از زندان بیرون آورد. از مقابل زندانبانها عبور داد. وقتی آزاد شد به امام عرض کرد: پس تا الان کجا بودید؟ من دو سال است که گرفتار هستم. فرمود: تو امشب من را خواندی. تو همین الان گفتی: کجایی و من آمدم. یا ابا جعفر! یا محمد ابن علی! این طایفهای که اینجا جمع شدهاند و در ایران هستند شیعیان جد شما امیر المؤمنین هستند. کارد به استخوان همه ما خورده است. نزدیک است که دشمن بر ما مسلط شوند. جد شما امام صادق فرمود: خدایا! تعداد شیعیان من کم است. دشمن را بر اینها مسلط نکن. اگر دشمن به اینها مسلط شود تو در روی زمین پرستیده نمی-شوی. پسر فاطمه زهرا! ایران را از این مهلکه نجات بدهی. پسر فاطمه زهرا! نگویی که نگفتیم. ما الان در شب شهادت شما عرض کردیم. الهی بمیرم. نحوه کشته شدن امام جواد با نحوه شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین از جهاتی به هم شبیه است؛ ولی از جهاتی هم با هم فرق میکند. یکی از فرقهایش این است که آقای ما حضرت جواد در سن جوانی به شهادت رسیدند. بیست و پنج ساله بودند. زهر به ایشان داده شد. در آن حجره، در را بستند. پشت در نشستند. هلهله میکردند. کف میزدند. این فرق وجود داشت. اما از جهاتی شبیه است. امام جواد هم با لب تشنه از دار دنیا رفتند. امام جواد هم بدنشان سه روز روی زمین بود. اما باز هم یک تفاوتی وجود داشت. مشهور این است که پرندهها بال به بال هم دادند و سایه درست کردند تا بدنش زیر آفتاب نباشد. اما بدن سید الشهداء سه روز در مقابل آفتاب بود. یک فرق دیگر هم داشت که تفاوت اساسی همین است. کشته شدن امام جواد در مقابل زن و فرزند نبود؛ اما کشته شدن سید الشهداء ... بگویم چطور بود؟ بگویم چطور بود؟ بگویم چطور بود؟ زنها و کودکان در خیمه نشسته بودند. ناگهان شنیدند که در معرکه جنگ صدای کف زدن و سوت زدن و هلهله میآید. این زنها و کودکان از خیمهها بیرون آمدند. چه دیدند؟ چه دیدند؟ چه دیدند؟ بگویم؟ آن دم بریدم من از حسین دل کامد به میدان شمر سیهدل این را چه کسی میگوید؟ خواهرش میگوید. همه شما بلد هستید. برای فرج امام زمان همه ما این را میخوانیم. از بالای تل زینبیه چه دید؟ دید کف و سوت میزنند. همهمه را دید؛ اما چشمش به یک نفر دیگر هم خورد. او میدوید و من میدویدم او سوی مقتل من سوی قاتل او مینشست و من مینشستم او روی سینه من در مقابل او میکشید و من میکشیدم او خنجر از کین من ناله از دل او میبرید و من میبریدم او از حسین سر من از حسین دل ولی مادرش آنجا بود. آن وقت این زنها و کودکان حرکت کردند و به طرف قتلگاه رفتند؛ اما یک نوا داشتند: از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین یک صدای دیگر هم آمد؛ اما بسیار آرام و بدون جوهره: یَا قَومُ! اُسقُونی شَربَةً مِنَ المَاءِ. شما که دارید من را میکشید. جگرم از تشنگی میسوزد. حسین جان! این صحنهها را اگر بزرگترها ببینند سخت است؛ ولی اگر دختر سه ساله ببیند چه؟ فاطمه زهرا در گودی قتلگاه به سینهاش میکوبید و میفرمود: بُنَیَّ! قَتَلُوکَ وَ مَا عَرَفُوکَ وَ مِن شُربِ المَاءِ مَنَعُوکَ یعنی: پسرم! ندانستند تو چه کسی هستی. آقای ما که از اسب به زمین افتاد، سر به زمین گذاشت و عرض کرد: إِلَهی! رِضاً بِقَضَائِکَ، تَسلیماً لِأَمرِکَ، لَا مَعبُودَ سِوَاکَ. خدایا! من راضی هستم. تا اینجا آرام است. ناگهان لحن مناجات تغییر کرد: یَا غِیَاثَ المُستَغیثینَ. خدایا! به دادم برسد. میگویند این همان زمانی بود که گفتند: به خیمههای زن و بچهاش حمله کنید. بلند شد و فرمود: نامردها! هنوز من زنده هستم.