بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
اَلحَمدُ لِلهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمِینَ یا رَبَّ العالَمینَ
بحث ما در توضیح این بخش از دعای حضرت زین العابدین علیه السلام بود: «وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَهُ». این عبارت یعنی اینکه مرا در مسیر هدف خلقت قرار بده. این درخواست بر این دلالت دارد که افراد به راحتی نمیتوانند در مسیر هدف خلقت قرار بگیرند. باید خدا مدد کند. گفتیم یکی از اهداف، آزمون و امتحان است. در باب ابزار امتحان به آیه 2 از سوره مبارکه ملک رسیدیم که میفرماید مرگ و حیات از ابزارهای امتحان الهی هستند. در جلسه گذشته، چگونگی آزمون بودن مرگ را مفصلاً بیان کردیم. در این جلسه در رابطه با آزمون بودن حیات صحبت خواهیم کرد.
انسان در زنده بودن، یک فرصتی دارد. این فرصت، فکر کردن راجع به خویشتن است. «تَفَکُّرُ سَاعَةٍ أَفضَلُ مِن عِبَادَةِ سَبعِینَ سَنَةً» وقتی انسان فکر نمیکند و اندیشه ندارد، نمیتواند از فرصت زندگی و حیات استفاده کند. مردم ایران فکر دارند ولی به این فکر میکنند که فردا چه میشود؟ از پس زندگی برمیآییم یا نه؟ همه فکر ما درباره آن چیزی است که خداوند آن را در ازل تعهد کرده است.
یکی از متعلقات فکر، خود انسان است. اگر کسی در خودش فکر کند به این نتیجه میرسد که مجموعهای از احتیاجات است. اگر انسان به این نتیجه نرسد، طغیان میکند: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى﴾. زمانی که انسان فکر کند احتیاجی ندارد، طغیان میکند. آن کسی که فکر میکند احتیاجی ندارد، میگوید: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى﴾.
وقتی به ادعیه مراجعه میکنیم میبینیم که این احتیاج را به زیبایی بیان فرمودهاند. بهترین دعا در این باب، دعای شریف ابو حمزه ثمالی است. اگر وجود نازنین حضرت زین العابدین نبود چه کسی می-خواست با خدا صحبت کند؟ احتیاج را در ابعاد مختلف انسانی بیان میکند. حضرتش میگوید: «سَيِّدِي أَنَا الصَّغِيرُ الَّذِي رَبَّيْتَهُ وَ أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِي عَلَّمْتَهُ وَ أَنَا الضَّالُّ الَّذِي هَدَيَتْهَ وَ الْوَضِيعُ الَّذِي رَفَعْتَهُ وَ أَنَا الْخَائِفُ الَّذِي آمَنْتَهُ وَ الْجَائِعُ الَّذِي أَشْبَعْتَهُ وَ الْعَطْشَانُ الَّذِي أَرْوَيْتَهُ وَ الْعَارِي الَّذِي كَسَوْتَهُ وَ الْفَقِيرُ الَّذِي أَغْنَيْتَهُ وَ الضَّعِيفُ الَّذِي قَوَّيْتَهُ وَ الذَّلِيلُ الَّذِي أَعْزَزْتَهُ وَ السَّقِيمُ الَّذِي شَفَيْتَهُ وَ السَّائِلُ الَّذِي أَعْطَيْتَهُ» یعنی: آقای من؛ من آن کوچکی هستم که تو او را پرورش دادی. من آن نادانی هستم که تو به او آموختی. من آن گمراهی هستم که تو هدایتش کردی. آن خرد و ناچیزی هستم که تو او را بالا بردی. تو کاری کردی که همه به من احترام کنند. آن ترسانی بودم که تو به او امنیّت دادی. آن گرسنهای بودم که تو سیرش کردی. آن تشنهای بودم که تو سیرابش کردی. آن برهنهای هستم که تو او را پوشاندی. آن نداری هستم که تو او را بینیاز کردی. آن موجود ضعیفی هستم که تو او را تقویت کردی. آن موجود خواری هستم که تو عزیزش کردهای. آن بیماری هستم که تو شفایش دادی. آن محتاجی هستم که تو به او عنایت کردی. خداوند به پیامبرش فرموده است حتی بند کفشتان را هم از من بخواهید. یعنی فکر نکنید من خدای کارهای سخت هستم.
«وَ الْمُذْنِبُ الَّذِي سَتَرْتَهُ وَ الْخَاطِئُ الَّذِي أَقَلْتَهُ أَنَا الْقَلِيلُ الَّذِي كَثَّرْتَهُ وَ الْمُسْتَضْعَفُ الَّذِي نَصَرْتَهُ وَ أَنَا الطَّرِيدُ الَّذِي آوَيْتَهُ» یعنی: من آن گناهکاری هستم که تو نگذاشتی معلوم شود چهکاره است. من آن لغزشگری هستم که تو از او درگذشتی. بیان مبارک حضرت زین العابدین در این دعا به جایی میرسد که به خداوند عرض میکند: طوری به من عطا کردهای که گمان میکنم آدم خوبی هستم.
به هر صورت اگر انسان در خودش تفکر کند، میبیند همانطور که عالیترین شخصیتهای خلقت فرمودهاند، وجود انسان سرتاسر نقص و احتیاج است، چه در زمینه معنویات و چه در زمینه رشد و تحول و چه در زمینه مادیات. احتیاج، لازمه نقص است. موجودی که محتاج است ناقص است. از دیگر سو انسان فطرتاً از نقص بدش میآید. همواره به دنبال کمال است. آن وقت است که انسان به دنبال این میافتد که از این نقص سفر کرده و آن کمال را قصد کند. سیر از نقص به کمال، همان سلوک عملی است. پس باید برای سلوک نقصمان را پیدا کنیم و ببینیم نقصمان چیست.
انسان برای اینکه به سمت سلوک عملی حرکت کند، باید دو اقدام بکند:
1. اقدام اول در حیطه حکمت نظری است. انسان باید ببیند نقصش چیست و این نقص چطور رفع میشود و کمالش در چیست. هر سه مورد، دانستنی است. انسان در این مرحله باید جزم پیدا کند.
2. اقدام دوم در حیطه حکمت عملی است. انسان باید ببیند برای برطرف کردن این نقص باید چه کاری بکند. در این مرتبه باید به عزم برسد.
انسانی به درد میخورد که میان جزم و عزم باشد. جزم یعنی بداند چه موجود ناقصی است و عزم یعنی اراده خروج از این نقصان. خیلیها فکر میکنند همین چیزی که هستند خوب است. مشکل عمده ما همین است که به حالت موجود خودمان راضی هستیم. از خودمان راضی هستیم چون همیشه خودمان را با شمر و یزید مقایسه میکنیم و میگوییم ما از آنها بهتر هستیم. قبول. امام را نکشتهایم؛ ولی آیا همه بدیهای عالم کشتن امام است؟ همین که انسان نداند در چه منطقهای از خطا به سر میبرد، بزرگترین نقص است.
انسان باید میان آنچه هست و آنچه باید باشد، در سیر باشد. آنچه هست با تفکر به دست میآید. آنچه باید باشد با عزم و جزم به دست میآید. سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که سلوک، خوب و شایسته است یا واجب و بایسته؟ واجب است رفقا. واجب است انسان بشویم. به حسب آیه قرآن، واجب است. قرآن فقط برای استخاره نیست. باید کمبودهایمان را با قرآن برطرف کنیم. در سوره مبارکه ذاریات آیه 21 میفرماید: ﴿وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ یعنی: آیا در نفس خودتان نمینگرید؟ دستور به نفس-شناسی میدهد. وقتی نفستان را شناختید تمام نقائص را میفهمید. وقتی نقص را فهمیدید به سوی کمال حرکت میکنید.
در سوره مبارکه مائده آیه 105 میفرماید: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ یعنی: ای کسانی که اهل ایمان هستید؛ لازم است که به خویشتن بپردازید. اگر به خویشتن پرداختید یعنی به نفسشناسی رسیدید، کسی که گمراه است در آن زمانی که شما هدایت شدید به شما ضرر نمی-زند. اگر هدایت پیدا کردید، هیچ کس نمیتواند شما را گمراه کند. یعنی حتی شیطان هم در شما اثر نمیکند.
امیر المؤمنین میفرماید: «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبِيلِ النَّجَاةِ وَ خَبَطَ فِي الضَّلَالِ وَ الْجَهَالاتِ» یعنی: کسی که خودشناسی نداشته باشد از راه نجات دور میشود و در گمراهی و نادانیها سرگردان میشود. راه نجات، خودشناسی است. به هر میزان که از این علم بهره داشته باشیم نام ما را آدم بگذارند. اگر خودشناسی ایجاد شود، مهمترین ثمره به دست میآید. «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ». چه چیزی بالاتر از اینکه انسان به خداشناسی برسد؟
یکی از ابعاد انسان، جسم بودن اوست. در بحثهای طبیعیات میگویند جسم، آن حقیقتی است که دارای سه مؤلفه طول و عرض و عمق باشد. جسم، مکان را اشغال میکند. به این میگویند حَیِّز. در این خصیصه بین ما و این منبر، هیچ تفاوتی وجود ندارد. گاهی اوقات یک جماد طبیعی از جمادی که می-تواند محل نفس بشود یعنی ، بالاتر است.امیر المؤمنین به همین حالت اشاره میکند و میفرماید:
أَ تَحْسَبُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ وَ فِيكَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَكْبَرُ
یعنی: تو فکر میکنی فقط یک جسم کوچک هستی و فقط یک حالت جمادی داری در حالیکه یک عالم بزرگ در تو نهاده شده است. آیا ما در مرحله جمادی باقی ماندهایم یا نه؟
بعضی از انسانها در دنیا و در حالت جمادی توقف دارند. این افراد در قیامت هم حالت جمادی خواهند داشت و زغال آتش جهنم خواهند شد. اینجا که جماد باشی، آنجا هم جماد خواهی بود.
یکی از بنی اسرائیل در زمان جناب موسی کشته شد. معلوم نبود قاتل او کیست. میان مردم اختلاف شد. ممکن بود تعداد بیشتری کشته شوند. خداوند به حضرت موسی فرمود: گاو مادهای را ذبح کن. بدن مذبوح را به بدن مقتول بزن. او زنده میشود و میگوید قاتلش کیست. حضرت موسی همین را به امتش فرمود. آنها به جای اینکه تشکر کنند متلک گفتند: ﴿أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً﴾ یعنی: مسخرهمان کردهای؟ حضرت موسی جواب داد: ﴿أَعُوذُ بِاللهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ یعنی: به خدا پناه میبرم از اینکه در زمره نادانان باشم. مسخرهکنندگان، نادان هستند. در مسخره کردن، سه گناه با هم وجود دارد. غیبت، یک گناه است و هفتاد برابر زناست. مسخره کردن، ایذاء و تحقیر و غیبت است.
بنی اسرائیل دیدند حرف موسی جدی است. شروع به سؤال کردند. در ضربالمثل فارسی به این سؤالها میگویند ایرادهای بنی اسرائیلی. تکلیف شرعیشان را انجام ندادند. سؤال کردند: سن گاو چقدر باشد؟ گفت: نه پیر باشد و نه جوان. گفتند: چه رنگی باشد؟ گفت: زرد باشد. گفتند: دقیقاً بگو چه چیزی باشد. حضرت موسی توضیح داد چه گاوی باشد. مرده را زنده کردند و معلوم شد قاتل کیست. قرآن کریم در سوره مبارکه بقره آیات 73 و 74 میفرماید: ﴿وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ یعنی: آیاتش را به شما نشان میدهد شاید که فکر کنید. آنها فکر نکردند؛ بلکه اتفاق دیگری افتاد: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ یعنی: قلبهایشان بعد از این ماجرا سخت شد. گفتند موسی جادوگری کرد. مانند سنگ سخت شد. سنگ، جماد است. انسانِ تحت پرورش پیغمبر، جماد شد. بعد میفرماید: بدتر از سنگ شد. چون بعضی از سنگها نفوذپذیری این را دارند که چشمه آب از آنها جریان پیدا کند. بعضی از سنگها منشأ آبشار میشوند و بعضی از سنگها از خشیت الهی سقوط میکنند و خداوند از آنچه انجام میدهید غافل نیست.
آیا ممکن است سنگ از خشیت خدا سقوط کند؟ در سوره مبارکه حشر آیه 21 میفرماید: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللهِ﴾ یعنی: اگر حقیقت قرآن بر کوه نازل شود خاشع خواهد شد. برخی از انسانها این حد از خشوع را هم ندارند. در سوره مبارکه اسراء آیه 82 میفرماید: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً﴾. این آیه یعنی اینکه آدمهای ظالم، سختتر از سنگ هستند و قرآن هیچ نفوذی در آنها ندارد. ظالم فقط فرعون نیست وگرنه «ظَلَمتُ نَفسِی» چه میشود؟ با خصیصه گناه نمیتوان قرآن را درک کرد. به همین دلیل است که باید پیش از قرآن خواندن توبه کرد.
در سوره مبارکه بقره آیات 6 و 7 میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ یعنی: کسانی که کافر شدند، انذارشان بکنی یا نکنی فرقی نمیکند. پس کافران نیز نفوذناپذیر هستند؛ چون ﴿خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ﴾.
کسانی که در دنیا جماد باشند، در آخرت هم جماد هستند. در سوره مبارکه بقره آیه 24 میفرماید: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ﴾. به مشرکان فرموده است مانند قرآن را بیاورید. اگر نتوانستید بیاورید که نمیتوانید از آتش جهنم بترسید که آتشگیرهاش مردم و سنگها هستند. کارکرد این طایفه از مردم، همان کارکرد زغالسنگ است.
اگر میخواهید خودتان را بشناسید، ببینید از حالت جمادی خارج شدهاید یا نه. نماز و روزه به تنهایی فایدهای ندارد؛ چون ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ﴾. این حد از بندگی را همه موجودات دارند. باید ببینیم چه چیزی اضافه داریم. این اضافه زمانی به دست میآید که بفهمیم کجای عالم هستیم و به کجای عالم باید برویم. فرصت حیات، فرصتی است که باید در آن از نقص به کمال برسیم. اگر به کمال رسیدیم از فرصت استفاده کردهایم و اگر نرسیدیم، فرصتسوزی کردهایم.