بسم الله الرحمن الرحیم در مراحل تهذیب و سلوک ما مراحلی را بیان کردیم، مراتبی را بیان کردیم از جمله عرض کردیم که اولین مرتبه برای تحقق سلوک مسألهی مشارطه است بعد مراقبه است بعد محاسبه است وقتی محاسبه انجام شد و به نتیجهی کاستیهای نفس پی بردیم، وقتی فهمیدیم که نفس سر پیچی کرده از آن عهدی که بستیم، نوبت به یک حقیقتی میرسد که به آن میگفتیم معاتبه، سرزنش کردن، یقهاش را گرفتن، اینجا نباید رهایش کرد، رهایش نباید کرد به این معنا که نفس به حسب ذاتش به بدی دستور میدهد اگر بخواهی رهایش بکنی تمایلاتش به بدی باعث میشود به گناه عادت کند و جدا شدن آن از گناه کار سختی است لذا باید یقهاش را گرفت و رها نکرد، یقهاش را بخواهی بگیری علمای علم اخلاق اسم آن را میگذارند معاتبه، به 2 شکل هم گفتند این مطلب را باید بیان کرد: 1. شکل اول این است که بدیهایش را به رخ آن بکشی یعنی اصطلاحاً تحقیرش کنی، این را آقایان بدانند هیچ احد الناسی برای هیچ کاری حق ندارد خودش را در مقابل دیگران تحقیر کند به هیچ وجه من الوجوه، اما این دستور را به ما دادند که خودت را نزد خودت ملامت کن، سرزنش کن این اولِ اصلاح است. بدیهایش را به رخش بکش. 2. دومین چیزی را که باید متذکر شد حدیث نفس است. در مقام معاتبه باید حدیث نفس کرد که برخی از شکلهایش را دیروز بیان کردیم، گفتیم باید از یک چیز خودمان را در امان قرار ندهیم یعنی مداهنه نکنیم سستی نکنیم، حالا نکردیم هم عیب ندارد نه، مداهنه نباید بشود به این معنا که گول شیطان و گول نفس را در این مرتبه نخوریم چون آنها بدیها را تبدیل به تسویل میکنند، خوشگل جلوه میدهند، حواسمان جمع باشد که آن ظاهر زیبا ما را گول نزند. وقتی معاتبه انجام شد نوبت مرحله بعد است به آن میگویند معاقبه در لغت یعنی کیفر دادن. در معاتبه گفتیم چرا این کار را کردی؟ محکومش کردی ولی در معاقبه مجازاتش میکنیم، یعنی نفس را وادار میکنیم به آنچه که مطلوبش نیست. او با راحتی خو گرفته تو به سختی وادارش میکنیم، او به خوشی خو گرفته است تو با ناخوشی مواجهاش میکنیم. پس معاقبه یعنی کیفر دادن و در شرع مقدس کیفر دادن به این شکل است که ما او را به سختیهای عبادت وادار میکنیم، به سختیهای عبادت یعنی به ازای این گناهی که کردیم به ازای این سر پیچی که کردیم، روزه میگیرم، 100 رکعت نماز میخوانم، نماز خواندن به حسب ذاتش کار سختی است کار آسانی نیست به همین دلیل است که اسم این اعمال تکلیف است، تکلیف از کلفت میآید یعنی سخت است، ذاتش کار سختی است، نماز صبح بلند بشویم 2 رکعت نماز بخوانیم بعد دوباره بخوابیم خُب چه کاری است، چه عذابی از این بالاتر، ولی خدا میگوید بلند شو، بلند شو، کار سختی است. در این معاقبه خلاف شرع را مرتکب نمیشویم مرز تشیع و تصوف در همین جاست. آنها کارهای خلاف شرع هم انجام میدهند یک طایفهای از آنها هستند ملامتیه، کارهای خلاف شرع هم انجام میدهند. ما در عقاب و کیفر دادن به نفس خلاف شرع را انجام نمیدهیم، همین 100 رکعت نماز میخوانیم همین بخشی از مالمان را انفاق میکنیم بخش مُعتَنَا بِه، به خاطر توبیخ به خاطر توبیخ. اینجا معاتبه یعنی یقهی نفس را گرفتن و معاقبه یعنی تیر باران کردنش، مجازات کردنش، این دو را ارباب سلوک اسمش را میگذارند مجاهده، اصلاً جهاد با نفس همین جا شکل میگیرد در همین دو مرتبه چون اینجا واقعیتش این است که ما برای اولین بار اصلاً با نفسمان روبرو میشویم، مواجه میشویم. تا آنجا سر به سر همدیگر میگذاشتیم، شرط میکردیم، مراقبش بودیم، محاسبه میکردیم اما اینجا به جدیت با او مبارزه میکنیم، مجازاتش میکنیم، عقابش میکنیم این را میگویند مجاهده. آن وقت مجاهده خیلی کار سختی است اولاً در سوره مبارکه عنکبوت آیه 69 میفرماید: اگر کسی به این مرتبه نائل شد (وَالذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنهُمْ سُبُلَنَا؛ "و آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعاً به راههای خود، هدایتشان خواهیم کرد") یعنی کسانی که در راه ما مجاهدت کردند ما راهها را به او میآموزانیم. نفس در اینجا به مرتبه چی رسیده؟ به نفس ملهمه رسیده، تهذیبش کردیم آدمش کردیم آوردیم آن را بالا، خداوند در سوره شمس آیه 8 می فرماید: (فَألهَمَها فُجورَها و تَقوَاهَا؛ "سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است")، وقتی انسان در مقام مجاهدت با نفس برمیآید خدا علم لدنی در اختیار او میگذارد، خیر و شرش را، خوب و بدش را به او میآموزاند، ولی انصافاً کار، کار سختی است که آدم یقهی خودش را بگیرد، کم اتفاق میافتد که آدم در مسیر انسان شدن، خودش را مقصر بداند. این خیلی کم پیدا میشود آدم باید در اینجا دارای مقام انصاف باشد. پیغمبر ما فرمودند به اینکه من 3 چیز را بر امتم میترسم، از توان امت من خارج است این 3 چیز، حالا من میگویم شما ببینید پیغمبر میفرماید: من میترسم دلیلش هم میفرماید که از توان امت من خارج است یعنی کار، کار سختی است، یکی از آن 3 چیز رعایت انصاف است، رعایت انصاف. آن دو تا هم بگویم: یکی ذکر است، ذکر کار سختی است پس معلوم میشود آن ذکری که مطلوب پیغمبر است با تسبیحهای چینی و اوراد زبانی نیست، ذکری که میفرماید چیز دیگری است مرتبهی بالاتری است، سومی که هم فرمودند واقعاً کار سختی است چون اصلاً اهل انصاف نیستیم نمیدانیم انصاف چی هست که رعایت آن سخت است یا آسان. ذکر هم که به حقیقت آن نرسیدیم تا بفهمیم ورد زبانی آن ذکری که میخواهند نیست، سومی فرمودند: مواسات، مواسات در مال. یکی از ویژگیهای قمر بنیهاشم چیست؟ (اَلْمُوَاسِی لِأخِیهِ؛ " جانش را در راه برادرش امام حسین (ع) نثار کرد") تو مواسات کردی منتها او به جانش و کسی به آنجا نمیرسد، اما در همین مواسات مالی حضرت موسی بن جعفر فرمودند: مواسات مالی یعنی اینکه (ثوبٌ لک ثوبٌ لی؛ " یک لباس برای من یک لباس برای تو")، (درهمٌ لک درهمٌ له؛ " یک درهم برای تو یک درهم برای او")، فرمودند این 3 کار خیلی کار سختی است ولی این سختیها، سختیهایی است که نفس را چکار کیفر میدهد. آن وقت اسم این مرتبه و مرتبهی قبلش را میگذارند مجاهده. (قالَ امیرُالمؤمنین علی علیه السلام: أملِکُوا أنفُسَکُم بِدَوَامِ جِهَادِهَا؛ " با تداوم جهاد با نفس، مالک نفستان بشوید") نگذارید نفس بر شما مالک باشد، شما مالک باشید، شما مالک باشید نفستان را، بعد میفرماید: راهش جهاد است، راهش جهاد است بعد آقا میفرمایند به اینکه آقا اصلاً جهاد با نفس (موت أحمر) است، مرگ سرخ، از نظر ارباب سلوک ما 4 مرتبه مرگ داریم: 1ـ موت أبیض 2ـ موت أسود 3ـ موت أخضر 4ـ موت أحمر، مرگ سرخ از نظر این آقایان مرگ سرخ (مُقاتَلةُ النفسِ اَلْمُسَماتِ بِجِهادِ الأکبر وَ هُوَ الْمَوتُ الْجَامِعُ لِجَامعیتِهِ لجمیعِ اَنواعِ الْمَوتاتِ؛ "مبارزه با نفس است که در لسان شرع اسم آن را میگذارند جهاد اکبر این مرگی است که در بردارنده جامع به آن میگویند موت احمر یا موت جامع چون در بردارندهی همه انواع مرگ است") گفتیم چند تا مرگ داریم؟ 4 تا، این غیر از آن مرگ طبیعی است این اصلاً کاری به بیولوژیک آدم ندارد که روح از بدن جدا میشود و میرود کجا. اگر کسی مقاتله با نفس کرد جهاد با نفس کرد آن 3 نوع مرگ را هم چکار کرده شامل شده است، فقط یک نوعش را بگویم: مرگ أبیض، یعنی تحمل گرسنگی و تشنگی، سالکان در رویه زندگیشان غذا را به حدی میخورند که بتوانند برای عبادت خدا و خدمت خلق بُنیه داشته باشند همین، به همین دلیل هم هست که قبلش قصد قربت میکنند یعنی عمل عبادی انجام میدهند و اکثر مواقع در زندگیشان گرسنه و تشنه هستند، این را در داستان اطعام وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین و حضرت صدیقه طاهره و دو فرزند بزرگوارشان و خادمهشان جناب فضه میبینید 3 روز گرسنگی تحمل میکنند این را میگویند موت أبیض، پدر نفس را درآوردن است، سختی دادن به آن است. این را همه کس نمیتوانند انجام بدهند، ما 17 ساعت گرسنگی تحمل میکنیم ولی در آن شش، هفت ساعت باقیمانده چنان جبران میکنیم که به حسب بیولوژیکی 48 ساعت هم چیزی نخوریم هیچ چیزی نمیشود ولی ما فردایش هم میخوریم. میگویند جهاد اکبر همان موت أحمر است یعنی مبارزه با نفس، جهاد اکبر، چرا جهاد اکبر؟ از وجود نازنین امیرالمؤمنین (أَن رَسُولَ ص بَعَثَ بِسَرِيةٍ فَلَما رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قِيلَ يَا رَسُولَ اللهِ ص وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ النفْسِ ثم قال: أفْضَلُ الْجِهَادِ مَنْ جَاهَدَ النفْسَ الَتِی بَیْنَ جَنْبَیْهِ؛ "رسول خدا (ص) سپاهیانی را به مقصدی فرستادند، پس از بازگشت آنان فرمودند: مرحبا به قومی که از جهاد کوچکتر بازگشتهاند، در حالیکه جهاد بزرگتر برای آنان باقی مانده است. پرسیدند: ای رسول خدا! جهاد بزرگتر چیست؟ فرمودند: جهاد با نفس، سپس فرمودند که برترین جهاد آن است که انسان با نفس خود که در بین دو پهلوی او قرار دارد، مبارزه کند"). یعنی پیامبر امت را فرستادند به جنگی وقتی برگشتند. فرمودند: بارک الله آفرین به امتی که جهاد اصغر را انجام دادند، بارک الله به این امت، ولی جهاد اکبر باقی مانده، امت فکر کردند که یک جنگ اصلیتری مانده جهاد اکبر چیست؟ فرمودند: مبارزه با نفس بعد فرمودند برترین مبارزه همین است؛ با درون خودت مبارزه کنی، چون کار سختی است اسم آن را میگذارند جهاد اکبر. از وجود نازنین رسول گرامی (جَاهِدوا أنفسَكُم بقِلَةِ الطَعامِ و الشَرابِ ، تُظِلَكُمُ المَلائكةُ و يَفِرَ عَنكُمُ الشَيطانُ؛ " با كم خوردن و كم آشاميدن به جنگ با نفسهايتان رويد تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما بگريزد") یعنی شما کم بخورید و کم بیاشامید اینجوری مبارزه با نفستان بکنید چه اتفاقی میافتد؟ ملائکه روی سر شما سایه میاندازند شیطان از شما دور میشود، با یک (أعوذ بالله مِن الشیطان الرجیم) شیطان دور نمیشود، اگر بخواهی شیطان واقعاً از تو دور بشود تحمل گرسنگی و تشنگی داشته باشید. تا اینجا بحث مراقبه، معاتبه و معاقبه. معاتبه و معاقبه را اسمش را گذاشتیم جهاد نفس، چون رویارویی انسان با نفسش است حالا ممکن است در معاتبه و معاقبه که جنگ است دشمن نفس است و آن کسی که روبروی با نفس میشود عقل است، قوه عاقله انسان، عقل باید حاکم بر بدن انسان باشد. پس اینکه میگوییم میجنگی، کی با کی میجنگد؟ عقل انسان با نفس انسان میجنگد. زندگی را از جهات طبیعی به جهات ارزشی میکشاند، از غریزه به تعقل میکشاند، از حیوان به انسان میکشاند، آنم آرزوست، انسانم آرزوست یعنی در واقع زندگی در قوهی عاقله، نه در قوه غریزه، اصلاً همه چیز این است که ما آدم بشویم حیف که گفتند محال است ولی تلاش آن را انجام بدهیم همه حرفها این است که تلاش انجام بدهیم بیکار نباید باشیم، آنگاه انسانها به 2 بخش تقسیم میشوند قبلاً هم گفتم: 1. انسان عرفی: کسانی که به زندگی طبیعی مشغول هستند خورد و خوراک و زاد و ولد، زیاد کردن مال و ... اینها انسانهای عرفی هستند حالا یک نمازی هم میخوانند. 2. انسانهای عرفانی: یعنی انسانهایی که حیطه زندگیشان حیطهی ارزشهاست، (هم أهلُ الفضائل؛ " اهل فضیلت ها هستند") اینها دارای زندگی ارزشی هستند، نه زندگی طبیعی. سالک، انسان عرفانی یک شرایطی را فراهم میکند برای اینکه بتواند در آن شرایط مشارطه بکند، مراقبه بکند، محاسبه بکند، معاتبه بکند، معاقبه بکند که این معاتبه و معاقبه بشود مجاهده، آن شرایطی را که فراهم میکند اسمش را میگذارند مرابطه، مرزبانی یعنی انسان عارف حقیقت وجودش را تشبیه میکند به یک مملکت و خودش را موظف میکند که از تمامیت این مملکت چکار کند؟ دفاع بکند، از حریمش دفاع بکند. برای اینکه دفاع بکند باید یک نظام مرزبانی برای خودش حفظ بکند، یک خطی میکشد میگوید خط قرمز من این است، من باید این مرزبانی را داشته باشم که کسی به خط قرمز من تجاوز نکند، این را میگویند: مرابطه، پس 6 اصطلاح در سلوک، مرابطه برای انسانهای عرفانی است کسانی که حواسشان جمع است، حواسشان جمع است. آنگاه این مُرابِط چه کسی است؟ عقل است، عقل است که مرزبانی میکند، عقل است که مرزبانی میکند و به ما هم می فرمایند: (تفکرُ ساعةٍ أفضل مِن عبادةِ سبعین؛ "ساعتی اندیشیدن برتر از هفتاد سال عبادت است") یعنی یک ساعت عبادت عقلانی که همان تفکر در صنع خداست ارزش آن از 70 سال نماز و روزه بیشتر است چون حاکمیت عقل مهم است، ما همه دنبال این هستیم که در نظامات اجتماعیمان عدل را حاکم بکنیم و در نظام شخصی و فردیمان عقل را حاکم بکنیم. اگر این دو اتفاق افتاد در نظام اجتماعی و در نظام فردی آن مدینه، فاضله است، حاکمیت عقل. در این بحث عرض من تمام. بحث امسال من راجع به نفس میتواند عنوانش مقدمات سلوک باشد، کلیات سلوک باشد، نفس باشد، شناخت نفس، و این بحث بستر این را دارد که ما آن را ادامه بدهیم.