بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَ مدتی است که بحثی را تحت عنوان عوامل دینگریزی آغاز کردهایم. چه اتفاقی میافتد که یک عدهای اگر چه مدتی، تدین دارند و از اصحاب جلسات هستند و متدین به آداب و قوانین شرع مقدس هستند؛ اما بعد از مدتی چهره عوض کرده و در مقابل آنچه که تا کنون داشتهاند موضع میگیرند؟ آدمهایی که شاید شما هم در بین دوستانتان دیده باشید. آدمهایی که شاید شما هم در بین خانوادهتان دیده باشید. کسانی که نماز میخواندهاند. حتی نماز شب را بر خودشان واجب کرده بودند ولی الان نسبت به خود خدا موضع دارند و میگویند مگر خدایی هم هست. علت این گریز از دین چیست؟ چه اتفاقی میافتد که برخی اینطور موضع میگیرند؟ این بحث به یک شکل دیگر هم میتواند صورت بگیرد و آن اینکه اصلا چه میشود که یک عدهای اصلا دین را نمیپذیرند؟ چرا یک عده از دین فرار میکنند؟ پس این بحث، دو مصداق دارد؛ کسانی که مدتی از عمرشان را متدین هستند و بعد دین را کنار میگذارند و همچنین کسانی که اصلا گرایش به دین ندارند. علت این مطلب چیست؟ این را در جلساتی تحت عنوان عوامل دینگریزی بحث کردیم. یکی از آن عوامل را، شیطان معرفی کردیم. گفتیم یک عامل، شیطان است و بعد هم عرض کردیم که شیطان برای این کار، پنج سیاست دارد. یعنی به پنج شکل عمل میکند. سیاست اول او، هجمه همهجانبه است. ما شش جهت داریم که چهار طرف، قابل اعمال است: مقابل و پشت سر و سمت راست و سمت چپ. یکی از سیاستهای شیطان در دینگریزی انسان، سیاست هجمه همهجانبه است. اولا شیطان مشکل دارد بر اساس قرآن کریم در سوره مبارکه اعراف آیه 16 که بیان حضرت حق در مورد دشمنی شیطان این است: (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ) تو من را امر کردی که سجده کنم و من سجده نکردم. تو به من فرمودی که برو که تو رجیم هستی و گمراه هستی و ملعون هستی و از رحمت من دور هستی. این عناوین را به من دادی و من را از خودت دور کردی. من در عبادت و بندگی تو، به معراج خودم رسیده بودم. منِ شیطان، یک موجود زمینی بودم و در اثر عبادت و بندگی تو، هم طراز ملک شدم و به معراج خودم رسیدم. حال که من را رد کردی و از خودت راندی، من در صراط مستقیم فرزندان آدم مینشینم. چون نزاع من با آدم است. من را به خاطر آدم دور کردی؛ من هم انتقام آن را از فرزندانش میگیرم. عرض کردیم که مراد از این صراط به استناد خود قرآن کریم، دین است. شیطان در راه دین مردم نشسته است و چه کاری میکند؟ بیخیال است؟ فقط نشسته است؟ یا اینکه یک کاری انجام میدهد؟ حمله همهجانبه در سوره مبارکه اعراف آیه 17 آمده است: (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ) به آنها حمله میکنم؛ از مقابل و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ. به این میگویند حمله همهجانبه. از چهار طرفی که امکان حمله وجود دارد حمله میکند. بعد هم اعلام میکند: نتیجه این حمله، پیروزی من است و نه بندگان. علنا به خدا اعلام میکند: و تویی که خدا هستی بیشتر بندگانت را از شکرگذاران نمییابی. این را نخواهی دید. به این میگویند حمله همهجانبه. حمله همهجانبه از مقابل را توضیح دادیم که چیست. اگر امام صادق نباشد و اگر امام باقر نباشد، هیچ کس به قرآن پی نمیبرد. نه فقط به بطن قرآن که حتی به ظاهر قرآن هم پی نمیبرد؛ اگرچه که بخواهد تفسیر قرآن به قرآن را داشته باشد. شما این آیه را کنار بقیه آیات بگذارید و از آنها استخراج کنید که حمله از مقابل چیست. با کدام آیه میخواهید بفهمید که حمله از مقابل چیست؟ اگر امام معصوم را کنار بگذاریم قرآن مهجور است. کاری که در سقیفه کردند این بود که امام معصوم را کنار گذاشتند و نگذاشتند که او تفسیر کند. ابو هریره را وسط آوردند و در نتیجه قرآن مهجور شد. قرآنی که قرار بود سلمان درست کند در عصر امروز، داعش را درست کرده است. چرا؟ چون امامت را کنار گذاشتهاند و قرآن بدون امامت، مفهوم نیست. معنای آن معلوم نیست؛ نه اینکه مقدس نیست و وحی نیست. وحیانیت و تقدس قرآن به جای خود؛ اما مفهوم نخواهد بود. کسی نخواهد فهمید که چیست. قرائتهای مختلف پیدا میشود. اگر چه که آیات را به آیات دیگر هم عرضه کنید نمیفهمید که حمله از مقابل چیست. آقا و مولای ما حضرت باقر علیه السلام فرمود: میدانید اینکه شیطان میگوید من از مقابل حمله میکنم یعنی چه؟ این همین بلایی است که سر شما آورده است و شما به آن مبتلا هستید. حمله از مقابل یعنی: أُهَوِّنُ عَلَیهِم أَمرَ الآخِرَةِ آخرت را برای آنها آسان نشان میدهم و به آنها میگویم آب در دلتان تکان نخورد که او کریم است. با همین بازی، شما را به زمین میزنم. با همین بازی، شما اعتقادتان مبنی بر عمل کردن بر اساس رساله را از دست میدهید. میگویید: خدا اینقدر سخت نگرفته است و این آخوندها هستند که سخت می-گیرند. رفیق من! این، کار شیطان است که شما این حرف را میزنید. أُهَوِّنُ عَلَیهِم أَمرَ الآخِرَةِ یعنی امر آخرت را برای ما آسان جلوه میدهد و خودش هم گفته است که (وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ) یعنی تو آنها را نمییابی که پای تو بایستند. من آنها را از راه به در میکنم. این حمله، حمله از مقابل است که مفصلا راجع به آن توضیح دادهام. بعد هم آقای ما امام باقر علیه السلام میفرماید: میدانید حمله از پشت سر یعنی چه؟ شیطان گفته است که حمله از پشت یعنی اینکه من این بلا را به سر انسانها میآورم که آمُرُهُم بِجَمعِ الأَموَالِ دستور میدهم که این-ها مال جمع کنند. یعنی آن قوه حرص را در اینها تحریک میکنم و همه آنها را به موجوداتی حریص تبدیل میکنم. خود اشخاص هم میدانند که حریص شدهاند. به برخی میگوییم تو اگر کنار بروی و دیگر کار نکنی، هفتاد نسل بعد از تو میتوانند بخورند. خودش میگوید: میدانم؛ ولی باز هم به جمع اموال میپردازد. حرص را تحریک کرده است. شیطان میگوید از طرف دیگر این کار را میکنم: وَ مَنعِهَا عَنِ الحُقُوقِ لِتَبقِیَ لِوَرَثَتِهِم و با او کاری میکنم که حق و حقوق مالی را ادا نکند. یعنی بخل را در او تحریک میکنم. نهایتا هفتاد یا هشتاد سال کار میکند و همه اموالش برای وراث او باقی میماند. یعنی شخص، یک کارگر بیجیره و مواجب بوده است. اگر میخواستی یک نفر را استخدام کنی که ماهی صد میلیون تومان برای تو بیاورد باید ماهی دویست میلیون به او میدادی. ولی این شخص ماهی یک میلیارد تومان برای ورثهاش جمعآوری میکند که با حرص است و برای او نگه میدارد که با بخل است. اینها کار شیطان است. من از منبر پایین آمدم نیایید بپرسید که باید ارث باقی گذاشت یا نه. باید باقی گذاشت ولی به اندازه ورثه. این داستان را از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گفتم. ایشان در مدینه که إن شاء الله با نابودی آل سعود مشرف خواهیم شد و خواهیم دید که چاههایی را ایشان حفر کرده است و معروف است به نام آبار علی ابن ابی طالب. راوی میگوید دیدم حضرت چاهی را حفر کرده است و هنگام بیرون آمدن، لبان مبارکش تکان میخورد. سؤال کردم: ذکر گفتید؟ دعا کردید که مثلا آب این چاه خشک نشود؟ فرمود: نخیر. پرسیدم: پس لبان مبارک شما که تکان میخورد چه کردید؟ حضرت فرمود: چاه را وقف کردم. هنوز دسترنج را به ورثه نسپارده است و قبل از بیرون آمدن از چاه آن را وقف کرد. این، راهکار گریز از شیطان است. ما اگر بخواهیم ثلث مال را هم بدهیم بعد از مرگمان میدهیم. آن را هم که اعتقاد نداریم که اتفاق بیفتد. میگوییم بعد از به سرانجام رسیدن برجام است. فعلا که قرار نیست ما از دار دنیا برویم. این حمله از پشت سر است. در سه شب احیاء مفصلا راجع به این صحبت کردم. آنچه را که امروز صحبت کردم این است که گفته است: وَ عَن أَیمَانِهِم یعنی از سمت راست حمله میکنم. در حمله سمت راست چه میکند؟ أُفسِدُ عَلَیهِم أَمرَ دِینِهِم بِتَزیینِ الضَّلَالَةِ وَ تَحسِینِ الشُّبهَةِ یعنی من دین را برای آنها فاسد میکنم با زینت کردم گمراهی و جلوهدادن به شبهات. یعنی بلایی را سر جامعه میآورم که نتوانند از رسانه رسمی، دین حق را تبلیغ کنند و راجع به عرفانهای کاذب صحبت کنند و به آنها میگویم که اسم آن را بگذارید عرفان. اینها عرفان نیست. عرفان یعنی شناخت. این چیزی را که امروز گیرش افتادهایم توسط شیطان تزیین داده شده است. آنهایی که صد سال پیش از این بودهاند توسط بهاییت فریفته شدند و ما گیر این عرفانهای کاذب افتادهایم و خدا میداند کسانی که صد سال بعد باشند توسط چه چیزی گمراه شوند. شیطان میگوید گمراهی و دین باطل را برای مردم تزیین میکنم و کاری با آنها میکنم که دینگریز شوند. دینگریز یعنی اینکه این شخص یک زمانی دین داشته است. گفته است: من با اینها کاری میکنم که تویی که خدا هستی و به آنها گفتهای (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ) یعنی شیطان را نپرستید که او برای شما دشمنی آشکار است، با آنها کاری میکنم شیطانپرست شوند. دین باطل را به آنها میدهم. مهمترین دغدغه رهبران آسمانی ما دو امر است: 1. حفظ دین. 2. سلامت در دین. برادر من! در جلسات شرکت میکنی. تصور میکنی که اهل دین هستی. إن شاء الله که باشی. من هیچ بخلی در این زمینه ندارم؛ ولی آیا دینی را که داری، دین سالم است؟ دین حق است؟ این، دغدغه رهبران آسمانی ما است. به این معنا که حفظ دین و سلامت دین، مهم است. پیغمبر در خطبه آخرین جمعه ماه شعبان، فقراتی را در فضیلت ماه مبارک رمضان بیان میکند. در حال خطبه خواندن هستند. معمولا خطبههای پیغمبر بیش از نیم صفحه نیست. نهایتا یک صفحه است. ولی در دو جا، خطبه طولانی خواندهاند؛ یکی در غدیر خم است و یکی هم در جمعه آخر شعبان است که در فضیلت ماه رمضان صحبت میکنند. مردم هم هستند و گوش میکنند. ناگهان چشم مبارک پیامبر به امیر المؤمنین میافتد. شروع میکنند به گریه کردن آن هم بکاء شدید. پیغمبر های های گریه میکند. امیر المؤمنین سؤال میکند: یا رسول الله! چرا گریه میکنید؟ فرمود: علی جان! از آن ظلمی که به تو در همین ماه بعد از من در محراب مسجد صورت میگیرد گریه میکنم. میبینم که در محراب مسجد، محاسن تو به خون فرق سرت آغشته میشود. اولین سؤالی که امیر المؤمنین میپرسد این است: أَ بِسَلَامَةِ دِینی؟ آن اتفاقی که میافتد من در سلامت دین هستم؟ جواب داد: بله. وقتی رمضان سال چهل هجری رسید و فرق سر حضرت علی شکافته شد فرمود: فُزتُ یعنی اکنون رستگار شدم که دینم سالم است. برادرها! دین سالم را میخواهند نه هر تدینی را. پیغمبر در مورد اصل دینداری فرمودهاند: يَا عَلِيُّ! أُوصِيكَ فِي نَفْسِكَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا عَنِّي یعنی من تو را به پنج امر توصیه میکنم. مراقب آن پنج امر باش. یکی از آن پنج امر این است: بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِينِكَ یعنی: اگر دینت به خطر افتاد، با مال و جانت از دین دفاع کن. یعنی دین مهم است. در فرمایشی از حضرت امیر المؤمنین نقل شده است: فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُم یعنی: هر گاه بلا یا مشکلی به شما رسید مال را فدای جان بکنید و اما اگر مشکل سختتری رسید جانتان را فدای دینتان بکنید. مال، قابلیت حفظ جان را دارد. باید به واسطه مال و جان، دین را حفظ کرد. ما غالبا این کار را نمیکنیم. دین را کنار میگذاریم و زن و فرزند را حفظ میکنیم. یعنی با آنها در خروج از دین، همراه میشویم. حضرت در ادامه میفرمایند: وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُهُ وَ الْحَرِيبَ مَنْ حُرِبَ دِينُهُ یعنی: بدانید، آن کسی که هلاک شده است کسی است که دینش از دستش رفته است. غارتزده آن کسی است که دینش از او غارت شده باشد. اینها در اهمیت دینداری است. اما اهمیت سلامت دین در لسان دعا و در لسان روایات از ساحت مقدس اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین آمده است. وجود نازنین امیر المؤمنین میفرماید: میدانید چه چیزی نزد من محبوب است؟ اگر الان من از شما بپرسم: امیر المؤمنین از چه چیزی در ما خوشش میآید؟ شاید هفتاد حرف بزنید ولی این را نگویید. امیر المؤمنین میفرماید: سَلَامَةُ الدِّينِ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ غَيْرِهِ یعنی: سالم بودن دین در نزد ما از همه چیز محبوبتر است. امیر المؤمنین از من و شما دین سالم را خواسته است و شیطان گفته است: من این دین سالم را از بین میبرم. این حمله، حمله از جناح راست است. وجود نازنین حضرت ختمیمرتبت رسالتپناهی فرموده است: میدانید غارتزده چه کسی است؟ فَإِنَّ المَسلُوبَ مَن سُلِبَ دینُه وَ المَخرُوبُ مَن خَرُبَ دینُه یعنی غارتزده کسی است که دینش را به غارت برده باشند. شنیدهاید که نفرین میکنند و میگویند خانهخراب شوی؟ پیغمبر توضیح میدهد که خانهخراب چه کسی است: خانهخراب کسی است که دینش خراب شده باشد. برادرها! فاکتور دین سالم چیست؟ من از کجا بدانم این تدینی که داریم، دین سالم است؟ قطعا دین ما دین سالمی نیست. دین اسلام سالم است ولی دینداری ما سالم نیست. من اگر بخواهم فاکتورهای این حرف را بگویم اکثر شما ناراحت میشوید. ناراحت میشوید از این روایاتی که تا به حال برای شما خوانده نشده است. گاهی هم که من حرف میزنم میگویند چرا آقا سخت میگیرد. شما یا باید بگویید امیر المؤمنین راست می-گوید یا باید بگویید دروغ میگویید. اگر میگویید راست میگوید که إن شاء الله همین طور است او از دین سالم صحبت میکند. معلوم میشود که یک عدهای دین دارند ولی دینشان سالم نیست. پس من باید به عنوان یک آدم متدین بفهمم که دینم سالم است یا نه. چرا دینداری من سالم نیست؟ چون به خارج که می-رویم و برمیگردیم میگوییم: در آنجا اسلام دیدم ولی مسلمان ندیدم. حتما این جمله را شنیدهاید. اصل این جمله به جمال الدین اسدآبادی منسوب است. ولی این را من از خیلیها شنیدهام. پایشان که به فرنگ باز میشود خوششان میآید. میبینند همه پشت چراغ قرمز میایستند و .... می-گویند: در آنجا اسلام بود ولی نماز نبود. در آنجا اسلام بود ولی حجاب نبود. این حرف یعنی اینکه دینداری ما خراب است و این یعنی ضربهفنی شدن توسط سیاست همهجانبه شیطان. این یعنی اینکه ما به عنوان یک مسلمان به مدت سی سال و چهل سال و پنجاه سال و شصت سال و هفتاد سال، تدین داشتهایم ولی یک بار هم نرفتهایم بپرسیم که دینداری سالم چیست. شخصیت ارزنده جهان اسلام که مردم تهران زیر سایه او هستند، جناب عبد العظیم حسنی است. ایشان امامزاده است. به واسطه چهار نسل به امام حسن مجتبی علیه السلام میرسد؛ یعنی از نظر حسب و نسب بینظیر است. از نظر موقعیت اجتماعی، شاگرد سه امام بوده است. محضر حضرت هادی رسید و گفت: میخواهم دینم را به شما عرضه کنم تا ببینید دینم سالم است یا نه. برادرها! ما هر چه که باشیم عبد العظیم حسنی نیستیم. او عالم است و سه امام را دیده است. با این حال میخواهد ببیند دینش سالم است یا نه. امام هادی به او نفرمود: تو شاگرد ما بودهای و به ما منتسب هستی و خودت امامزادهای هستی و إن شاء الله دینت سالم است و ... با إن شاء الله کار درست نمیشود. کار سخت است، سخت است و سخت است. آن کسی نامرد است که میگوید کار آسان است، آسان است و آسان است. این کار، کار شیطان است که میخواهد امر آخرت را آسان جلوه بدهد. خودش گفته است این بلا را به سر ما میآورد. همیشه اعتقاد من این بوده است که اگر کار آسان بود پس چرا فاطمه زهرا بین در و دیوار قرار میگیرد؟ اگر فاطمه زهرا بین در و دیوار قرار گرفت است یعنی اینکه کار سخت است. اگر کار آسان بود پس چرا امام حسین باید در گودی قتلگاه دست و پا بزند؟ به یزید میگفت: تو آن طرف و ما هم این طرف. با هم کنار میآییم. همین که میگوید نمیشود یعنی اینکه کار سخت است. یعنی اگر بخواهید این طرف باشید باید دینتان یک دین سالم باشد. یک چک پاس میکنیم و میگوییم الحمد لله که چک ما پاس شد. ببینید آقای ما امیر المؤمنین برای چه موضوعی حمد خدا را دارد: نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَدْيَانِ كَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الْأَبْدَانِ یعنی خدا را به خاطر آن نعمتهایی که داده است حمد میکنیم و در کارهایی که خواهد بود از او یاری میجوییم و از او طلب میکنم که دین من را سالم قرار بدهد همچنان که بدنم را سالم قرار داده است. صبح به صبح که از خانه خارج میشوید بگویید خدا را شکر که چهار ستون بدنم سالم است. این را می-گویید یا نمیگویید؟ ولی تا به حال گفتهاید: خدا را شکر که دینم سالم است؟ حضرت این را فرمودهاند و بر سلامت ابدان نیز مقدم کردهاند. لازمه این حرف این است که دین سالم را بشناسیم. باید ارکان دین سالم را بدانیم که چیست. امام صادق هر وقت که یک مشکلی در زندگیشان ایجاد میشد؛ مثلا فرزندانشان مریض میشدند و یا هر حادثهای پیش میآمد میفرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلْ مُصِيبَتِي فِي دِينِي یعنی: خدایا! شکر که مشکل به دینم نخورده است. ما نهایتا میگوییم خدا را شکر که این مشکل به جانمان نخورده است. یعنی به تمام معنا جان دوست هستیم و برای دین اصلا اهمیت قائل نیستیم. امام صادق میفرماید به جانم بخورد ولی به دینم نخورد. کسی که تابع مکتب امام صادق است باید مراقب دینش باشد. ولی تو جانت را و عمرت را بیمه میکنی که اگر قضای الهی جاری شد زن و فرزندت گرسنه نمانند؛ ولی دین را بیمه نمیکنیم. من نمیدانم که چرا ما نسبت به دین تا این حد بیاهمیت هستیم. خودمان را علامه حلی میدانیم و میگوییم امام زمان غیر از ما چه کسی را دارد؟ یک خبر به شما بدهم: و الله ما را ندارد. اگر داشت تا الان آمده بود. از بین ما سیصد و سیزده نفر هم نیستم که با او باشد. ما را هم ندارد. وَحِیداً غَرِیباً طَرِیداً شَرِیداً است یعنی: تنها و آواره و متواری است. اگر ما را داشت که یک جایی در این جلسه مینشست. آدم بین رفقایش که احساس ناامنی نمیکند. میگفت: اینها رفقای من هستند. باید به جلسهشان بروم. در جلسه ما نمیآید، میخواهیم به زندگی ما بیاید؟ دینداری ما سالم نیست که بیاید. من دینداری درستی نداشتهام. پیامبر این دعا را مکررا میفرموده است: وَ لَا تَجْعَلْ مُصِيبَتَنَا فِي دِينِنَا یعنی: خدایا! مصیبت ما را در دین ما قرا نده. این عبارت هم آمده است: اَلحَمدُ لِلَّهِ الَّذی لَم یُصبِحنِی مَیِّتاً وَ لَا سَقیماً وَ لَا مُرتَدّاً عَن دِینِی وَ لَا مُنکِراً لِرَبِّی وَ لَا مُستَوحِشاً مِن إِیمَانِی یعنی: حمد برای خدا است که امروز هم زندهایم و مریض نیستیم. از دین هم برنگشتهایم و نسبت به خدا هم انکار نداریم و از ایمانم نگران نیستم. من دو مطلب را بیان میکنم و بقیه مطلب را در شب شهادت حضرت جواد الائمه بیان میکنم. اگر دین من و تو سالم نباشد هجمه شیطان است. راه رسیدن به دین سالم، این نیست که به حوزه علمیه بروی. راه رسیدن به دین سالم این است که به عالم ربانی عرض دین بکنی. عالمی که دَاعِیاً إِلَی اللهِ است، نه به سوی خودش. نمیگوید سراغ من بیایید تا آقاجانبازی داشته باشیم. از این نامردیهای مریدبازی ندارد. بلکه صرفا می-گوید: خدا. راه رسیدن به خدا را هم اهل بیت پیغمبر معرفی میکند. به چنین عالمی باید عرض دین کرد. جدی است. اگر جدی نگرفتهاید بدانید که تحت اشراف شیطان هستید. این نکته را جدی بگیرید. شیطان اگر بخواهد دین سالم را از بین ببرد دو کار میکند. یکی گرایش به دین باطل است. مگر دین باطل داریم؟ (لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ) یعنی شما به دین خود هستید و من هم به دین خودم هستم. من چون پیغمبر هستم و چون متصل به وحی است پس دین او حق است. چون هر چه که به خدا منسوب باشد حق است و آن دین هم حق خواهد بود. در مقابل دین حق، دین باطل است. دین باطل دینی است که منتسب به خدا و رسول او نیست حتی اگر در آن نماز و روزه هم باشد. اگر به امیر المؤمنین منتسب نباشد، آن دین، دین حق نیست. اقسام آن را بیان خواهم کرد. پس اولین راهی که شیطان آن را ایجاد میکند دین باطل است که إلی ما شاء الله هست. هزار و چهار صد پیش مردم بسیار فرهیخته بودند. واقعا عجیب بودهاند. ما به آنها جاهل میگوییم ولی وقتی پیغمبر به آنها گفت من پیغمبر هستم، میگفتند: به چه دلیل پیغمبر هستی؟ پیغمبر هم معجزه می-آورد. یک عده قبول میکردند و یک عده هم قبول نمیکردند؛ ولی تو بعد از هزار و چهار صد سال که از آن دوره گذشته است و خودت را در دوران پستمدرن و هر اسم دیگری که فرض میکنی، در دوره تو ادعای خدایی میکنند و میپذیری و دلیل و معجزه نمیخواهی. آن وقت تو از آنها بهتر هستی؟ در دوره تو ادعای خدایی میکنند. آنهایی هم که من دیدم به این خدا سجده میکردند اهل سومالی نبودند. اهل ایران خودمان بودند. با پیشینه دو هزار و پانصد سال و ادعای اینکه ما در عصر تکنولوژی هستیم ادعای کسی را که میگوید من خدا هستم میپذیرند. این یعنی دین باطل. دومین چیزی که شیطان به وسیله آن میتواند در آن بدمد و انسان را از دین خارج بکند و سلامت دین را از بین ببرد رهبری امامان ظلم است. پیشوایان جور را سر کار میآورد. امامت هم در قرآن دو دسته است: یکی کسانی که به پروردگارشان دعوت میکنند و کسانی که به آتش دعوت میکنند. پس هم بحث پیشوایی مهم است و هم بحث محتوایی. بحث محتوایی که دین حق را درست میکند هر مؤلفهای که داشته باشد با عرض دین درست میشود و بحث پیشوایی که رهبران و معلمان دین را درست میکند همان بحث امامت است. جامعه ما از بحث امامت غافل است. بحث امامت مغفول هستیم. این هم از حمله طرف راست شیطان. حمله از سمت چپ بماند برای جلسه بعد. به ساحت محضر مقدس حضرت صادق علیه السلام برویم. ما نسبت به امام صادق قدری بیتوجه هستیم. به ایشان میگوییم: شیخ الأئمه. طوری هم میگوییم شیخ الأئمه که انگار نود سالشان بوده است. ایشان در زمان شهادت شصت و پنج ساله بودهاند. اف بر این دنیایی که بیشتری مدت عمر پسر پیغمبر شصت و پنج سال است. ما هم میگوییم ایشان دانشگاه داشته است انگار اینکه ریاست دانشگاه بوده است و مانند دانشگاههای امروزی بوده است. در بین این چهار هزار تا دوازده نفری که نوشتهاند شاگردان مکتب دانشگاه امام صادق هستند، وقتی آن شخص به امام صادق عرض کرد: یا ابن رسول الله! چرا قیام نمیکنید؟ فرمود: و الله اگر به اندازه این گله یار داشتم قیام میکردم. راوی میگوید رفتم و شمردم و دیدم که هفده بز در این گله هست. یعنی آقای ما این قدر غریب است که بین چهار هزار نفر تا دوازده هزار نفر، هفده نفر را ندارد. چه غربتی از این بالاتر؟ منصور دوانقی چهار بار این آقا را به مجلس خودش برد. دو بار امام را به بغداد برد و دو بار هم خودش در مدینه بود و امام را به دار الأماره برد. این ماجرایی که میخواهم نقل کنم از آن دفعاتی است که در دار الإماره مدینه اتفاق افتاده است. به ابن ربیع گفت: تمام خدم و حشم و محافظین قصر را مرخص میکنی. من و تو میمانیم. من هم قدری شراب میخورم و مست میشوم. تو هم جعفر را میآوری. ما امروز جعفر را در مجلس میکشیم و بعد هم اگر مسلمانان خواستند کاری بکنند میگویند خلیفه مست بوده است و نهایتا حد شراب را بر من جاری می-کنند؛ ولی از جعفر راحت میشویم. ابن ربیع طبق نقشه، امام صادق را به مجلس منصور برد. من فکر میکنم در بین معصومینی که جلسه شراب را دیدهاند، یک نفر هم امام صادق است که در مجلس شراب وارد شد. ولی این مجلس شراب کجا و آن مجلس شراب کجا؟ اینجا ناموسی نبود. ولی آنجا ناموس علی بود. در اینجا صندلی گذاشتند و امام را نشاندند. آدمی که مست لا یعقل میشود اولین کاری که میکند این است که زبانش به اختیار عقلش نیست. تا جایی که توانست به امام صادق بیحرمتی و فحاشی کرد. الهی بمیرم برای امام صادق. کاش ما آنجا بودیم و نمیگذاشتیم این حادثه اتفاق بیفتد. ابن ربیع میگوید من دیدم که سه بار دست به شمیشیر برد ولی هر بار پشیمان شد. نهایتا روی پای امام افتاد و عذرخواهی کرد و گفت: حواس من پرت بود. حرام خورده بودم. گفت: پسر عمویم را اکرام کنید. با تجلیل امام را از مجلس خارج کردند نه با تازیانه. امام را به منزل بردند. ابن ربیع به منصور گفت: مگر قرار نبود که کار جعفر را بسازی؟ گفت: آری. سه بار هم خواستم اقدام کنم ولی نشد. پرسید: چرا نشد؟ گفت: من یک دوری زدم و خواستم دست به شمشیر ببرم و شمشیر را بکشم و او را بکشم ولی دیدم که پیامبر در مقابلم ایستاده است. با خودم گفتم شاید تخیل و خیال است. دوری زدم و آمدم. دست به شمشیر بردم. قدری شمشیر را از غلاف بیرون کشیدم. دیدم که پیامبر با عصبانیت در مقابل من ایستاده است. باز هم فکر کردم که خیال است و رؤیا است. شمشیر را رها کردم. دور سوم را زدم. آمدم و دیدم این بار آستین پیامبر بالا رفته است و به من میگوید: منصور! اگر مویی از فرزندم کم بشود دودمانت را به باد میدهم. این روضه در چند جا گریز دارد. من هم دیشب و هم امشب فقط یک جا را انتخاب کردم. یا رسول الله! بین منصور و پسرت جعفر حائل شدی. نگذاشتی هتک حرمت بشود و پسرت .... یا رسول الله! در کوچه بنی -هاشم کجا بودید؟ ای کاش آنجا میآمدید و بین آن نانجیب و دختر هجده ساله باردار و بیپناهت حائل می-شدی و به آن شخص میگفتی: اگر هتک حرمت کنی دودمانت با به باد میدهم. نبودید. نبودید که از دخترتان حمایت کنید. یک قدمت جلو رفت و او یک قدم عقب رفت. قدم دوم را برداشت و فاطمه زهرا یک قدم دیگر هم عقب رفت. قدم سوم را که برداشت فاطمه به دیوار رسید. دو دستش را ....