بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِاَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَبحثی را که در محرم امسال در این دهه آغاز کردهام عنوانش این است که عوامل رویگردانی کوفیان از امام حسین چیست. آنهایی که امام را میشناختند، وضع موجود و فساد حکومت را میشناختند، به هدف امام هم اعتقاد داشتند. خودشان در این زمینه از امام دعوت کردند ولی در یک جا و در یک بزنگاه، جا زدند. ویژگیهای جا زدن اینها چه بود؟ چه شد که اینها کنار رفتند؟ این یک بحث است که ما راجع به این موضوع صحبت میکنیم و ضرورت این بحث این است که این بحث فقط تاریخی نیست که ما راجع به مردمانی صحبت بکنیم که در گذشته این خصوصیتها را داشتهاند. بلکه ما راجع به چیزی صحبت میکنیم که اگر این توفیق را داشتیم که زمان ظهور امام عصر را درک کردیم و ایشان ما را به کمک دعوت کردند ما جزء کسانیکه نباشیم که جا بزنیم در عین حالیکه در تمام دوران غیبت ایشان یابن الحسن گو بودهایم. ما از آن بحث تاریخی که در سال شصت و یک اتفاق افتاده است داریم یک ملاک اتخاذ میکنیم که آیا بر ما هم صدق میکند یا نه و اگر صدق میکند تا امام ما ظهور نکرده است خودمان را درمان بکنیم و خودمان را اصلاح بکنیم.آقایان میدانند که وجود نازنین حضرت سیدالشهداء در بیست و هشتم رجب شبانه مدینه را ترک کرده-اند. طبق وصفی که خودشان داشتند خائِفاً یَتَرَقَّبُ بودهاند یعنی ترسان و نگران. حضرت سکینه می-فرمایند در آن زمان هیچ خاندانی مانند ما ترسان نبود. بیشترین حد ترس بر ما مستولی شده بود. خائِفاً یَتَرَقَّبُ خارج شدیم. این سفر در بیست و هشتم رجب آغاز میشود و در روز سوم شعبان در همان سال یعنی سال شصت و یک هجری امام به همراه خاندانشان وارد مکه میشوند. حدود چهار ماه و ده روز در مکه اقامت میکنند. من یک نکته را به شما دقت بدهم. حرکت امام ناگهانی اتفاق نیفتاده است. ریشه در تفکر امام دارد و باید بحث بشود. شما شنیدهاید که بیست و ششم رجب به حضرت خبر دادند که معاویه از دار دنیا رفته است و امام بیست و هشتم آنجا را ترک کردهاند. دو روزه تصمیم نگرفتند که چه کاری باید بکنند. این تصمیم، تفکر امام است که باید راجع به آن بحث بشود. آن وقتی که امام وارد مکه شدند و چهار ماه و خوردهای در آنجا مستقر بودند اقداماتی را انجام دادند. بخشی از اقدامات ایشان نامهنگاری بوده است. این نامهنگاری عمدتا در دو منطقه اتفاق افتاده است. یکی منطقه بصره که بحث من نیست. یکی هم منطق کوفه که این مورد بحث من است. صاحب لهوف مینویسد به اینکه دوازده هزار نامه برای امام از کوفه نوشتند. برخی از آنها به صورت طومار بوده است و پای هر نامهای چند امضاء بوده است. مثلا پنج تا، شش تا و یا هفت تا. ولی همین شخصیت بزرگوار مینویسد به اینکه یکی از طومارهایی که به امام رسیده است دارای صد و چهل هزار امضاء است.کوفه زمان حضرت سید الشهداء را با کوفه امروز مقایسه نکنید. کوفه زمان حضرت سیدالشهداء دارای ده میلیون نفر جمعیت است. مردم در این شهر کوچک امروزی نرفتند. صد و چهل هزار نفر پای یک برگه امضاء کردند و طوماری را امضاء کردند. در همین کتاب نوشته است گاهی در روز ششصد نامه به دست امام میرسیده است. «بلاذری» صاحب کتاب «انساب الاشراف» متن یکی از نامهها را اینطور مینویسد؛ میگوید اینها به امام حسین نوشتند اِنّا مَعَکَ وَ مَعَنا مِائَهُ اَلفِ سَیفٍ ما با تو هستیم و ما با صد هزار شمشیر هست. «سبط ابن جوزی» در کتاب «تذکره الخواص» میگوید به اینکه یکی از نامههایی که به امام رسیده است و ذیل آن امضاءهای متعددی دارد به امام اینطور بیان میکند که اگر نزد ما نیایی گنهکار هستی. یعنی ما همه جوره آماده هستیم. از تو به یک اشاره است و اگر این اشاره را نکنی عند الله گرفتار و گنهکار هستی.در کوفه شخصیتهایی هستند که شیعیان حضرت حسین نیستند مثل شبث ابن ربعی، حجار ابن ابجر، قیس ابن اشعث و زید ابن حارث. اینها کسانی هستند که در کوفه به امام نامه نوشتند که بیا و ترجمه متن نامه این است: باغ و بستانها سبز شده است. میوهها رسیده است و نهرها لبریز گردیده است. این سه عبارت ادبی یعنی همه چیز آماده است. باغها سبز شده است یعنی دیگر منتظر چیزی نیستیم. میوهها رسیده است یعنی همه چیز آماده است و منتظر چیزی نیستم. پس اگر مایلی به سپاهی که برای تو آماده شده است ملحق شو. این را شبث ابن ربعی مینویسد. یزید ابن حارث مینویسد. قیس ابن اشعث مینویسد. حجار ابن ابجر مینویسد و امضاء میکند. اینها در ماجرای کربلا از فرماندهان عمر سعد شدند. اینجا میگویند همه چیز آماده است. آنجا رفتند سمت سپاه یزید. چه اتفاقی افتاد؟این امر در تاریخ نمونه داشته است و تاریخ را حضرت امیر فرمود بخوانید. تاریخ تکرار میشود. نکند ما سُر بخوریم. بترسیم. امید به خدا زندگی نکنید. به امید خدا زندگی بکنید. در زندگی باید برنامه داشت. کسانی که امید به خدا زندگی میکنند هیچ برنامهای ندارند. اگر شد که شده است و اگر نشد هم که نشده است. در زندگیشان یک رنگ و بویی از خدا هم هست. خدا هم هست. ولی باید به امید خدا زندگی کرد. یعنی باید برنامه داشت. در بزنگاهها کم نیاوریم. بزنگاهها بعد از سقیفه اتفاق افتادند. وقتی حضرت امیر چهل شب درِ خانه انصار و مهاجرین رفتند و آن جریانی که اتفاق افتاد که حتما شنیدهاید و یادتان هست إن شاء الله، از کل شهر مدینه چهل و چهار نفر به امام اعلام آمادگی کردند. به حضرت گفتند ما میآییم. حضرت به آنها فرمودند سرهایتان را بتراشید، شمشیرتان را حمایل کنید و بیایید فلان مکان زیر فلان درخت. وقتی حضرت امیر رسیدند به محل فقط چهار نفر آمده بودند. سُر خورده بودند. بزرگان سُر خوردند. کسانی که در رکاب پیغمبر جانفشانی کردند سُر خوردند.نشود ما که در عصر غیبت جانفشانی داریم برای امام زمان، چراغانی مفصل میکنیم، در روز نیمه شعبان شام میدهیم و احیاء میگیریم و جشن میگیریم و یابن الحسن میگوییم در هنگامه ظهورش تغییر پیدا بکنیم، جا بزنیم. این ویژگیها را بدانیم چیست. مهم است.سلیمان صُرَد خزاعی رهبر شیعیان است. شخصیتی است عالیمقام اگر چه که در فیلم ایشان را آدم خیلی سفیهی معرفی کردند. اینطور هم نبوده است. ایشان شیعیان را جمع کرد و گفت: معاویه مرده است. حسین ابن علی از بیعت با یزید امتناع کرده است و الان به مکه رفته است. اگر پای امام حسین میایستید من نامه بنویسم. اگر میخواهید همان بازی که با پدر او و برادر او درآوردید را تکرار کنید من با جان او این کار را نکنم. سلیمان یک چنین شخصیت تیزبین شیعی است اگر چه که به او جسارت شد. اگر سست هستید و میخواهید به دشمنانش بپیوندید حسین را فریب ندهید. یکی از ویژگیهای کوفیان این است که بسیار موجودات احساسی هستند و یکی از ضررها همین احساسی بودن است که من اشاره خواهم کرد. مردم کوفه گفتند نه. بلکه میخواهیم امام بیاید و در کنار او با دشمنانش بجنگیم. لذا سلیمان نامه نوشت. متن نامه او این است و معلوم میشود خیلی آدم دقیقی است:بسم الله الرحمن الرحیم، از سلیمان ابن صرد، مُسَیِّب ابن نُجَیبه، رُفاعَهِ ابنِ شَدّاد بِجِلّی، حبیب ابن مظاهر و شیعیان مؤمن و مسلمان کوفه به حسین ابن علی. سلام علیک. در پیشگاهت خدا را ستایش میکنیم. خدایی که جز او خدایی نیست. اما بعد، حمد سزاوار خدایی است که دشمن سلطهگر و معاندت را در هم شکست. دشمنی که همواره بر ضد این امت شرارت میکرد و به آنها نیرنگ میزد. بیت المال را غصب میکرد. بدون رضایت مردم بر آنها حکم میراند. برگزیدگانشان را میکشت و اشرارشان را باقی میگذاشت و مال خدا را بین جباران و اغنیاء دست به دست میگردانید. لعنت خدا بر او باد همچنانکه قوم ثمود لعنت شدند. ما پیشوایی نداریم. نزد ما بیا تا شاید خداوند به واسطه شما ما را بر محور حق گردآورد. (در به در دنبال پیشوا میگردند و نامه مینویسند. بعد تمرد مدنی خودشان را اعلام میکنند). نعمان ابن بشیر حاکم کوفه در قصر خودش لانه کرده است. ولی ما روز جمعه با او نماز نمیخوانیم. و برای نماز عید همراهش خارج نمیشویم. اگر بفهمیم شما نزد ما میآیید او را از کوفه بیرون رانده و به شام روانه میکنیم إن شاء الله. و السلام علیک و رحمت الله.نامه دقیق است. به باد دادن نیروهای شیعه نیست. میگوید اگر شما میآیید. بعد هم من یک نفری تصمیم نگرفتهام. آدمهایی مثل حبیب ابن مظاهر، شخصیتهایی مثل مسیب ابن نجیبه که از تابعین از حافظین است و از شخصیتهای بزرگ بعد از رسول خدا است در کنار من هستند. این نامه توسط عبدالله ابن مسمع حمدانی و عبدالله وال تمیمی برای امام فرستاده شد در روز دهم ماه مبارک رمضان. به دست امام حسین رسید. امام برای اینکه این حرکتشان را آغاز بکنند همینطوری حرکت نکردهاند. نایب خاصشان جناب مسلم ابن عقیل را به طرف مردم کوفه فرستادند تا اوضاع را ارزیابی بکند و به امام نامه بنویسد که کار درست است یا نه و آیا همین است که مردم کوفه میگویند و یا خلاف این است.جناب مسلم آمدند. وقتی وارد شد در شهر کوفه، منویاتش را بیان کرد. کمترین تعدادی که با جناب مسلم بیعت کردند دوازده نفر است. بیشترین تعدادی که بیعت کردند چهل هزار نفر است. و عدد مشهور هجده هزار نفر است. در تاریخ هر سه عدد هست. ایشان ارزیابی میکند، نه از دور بلکه از خانه شیعیان. یک موجودی است تعلیمیافته مکتب امام حسن و امام حسین. زیرک است. و میدانید که جناب مسلم شوهر خواهر حضرت سیدالشهداء است و قریب السن است به حضرت سیدالشهداء. یعنی اگر امام پنجاه و هفت سالشان بود که شهید شدند ایشان هم حدود پنجاه و چهار پنج سال داشتند. چون ایشان داماد امیرالمؤمنین است در دوران خود امیرالمؤمنین. حضرت امیر سال چهل از به شهادت رسیدند. جناب مسلم بعد از ارزیابی موقعیت نامه مینویسند. و این نامه را بیست و هفت روز قبل از شهادتش ارسال می-کند. یعنی بعد از ارسال نامه، بیست و هفت روز بعد ایشان شهید میشود. نامه را با چه جملهای شروع میکند؟ این متنی است که تاریخ طبری ذکر کرده است:بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، فرستاده قوم به اهل خود دروغ نمیگوید (یعنی من دروغ نمیگویم و این چیزی که مینویسم راست است و حواسم هم جمع است). هجده هزار نفر از اهل کوفه با من بیعت کردهاند (پس اگر عدد هجده هزار را نقل کردیم به خاطر این است که طبری گفته است و خود جناب مسلم در نامه ذکر کردهاند). وقتی که نامه من را خواندی سریعا به سوی کوفه روانه شو که همه مردم با تو هستند و به خاندان معاویه اعتقاد و تمایلی ندارند. و السلام.همراه با این نامه، شیخ مفید میفرماید به اینکه یک نامه دیگر هم نوشت. اینجا صد هزار شمشیرزن منتظر تو هستند. تاخیر مکن. هجده هزار نفر بیعت کردند، صد هزار نفر شمشیرزن. چه شد که تغییر پیدا کرد؟ همه حرفها سرِ همین تغییر است. عدد صد هزار کم نیست برادران. آنقدر این هدف، هدف والایی است که دشمن پای امام حسین علیه السلام میایستد و به او میگوید تو باید بیایی و رهبری کنی. در هیچ جای عالم پیدا نمیکنید که دشمنی رهبری دشمنش را انتخاب بکند. شبث ابن ربعی دشمن حضرت سیدالشهداء است اما رهبری او را انتخاب میکند و میگوید تو باید این کار را به سرانجام برسانی. اما جا میزنند.از امشب إن شاء الله آغاز میکنیم بیان این ادله را؛ عوامل رویگردانی مردم کوفه که از امام حسین دعوت کردند. اولین دلیل را در یکی از کلمات امام علیه السلام میشود پیدا کرد. فرمایش امام علیه السلام زمانیکه وارد کربلا میشوند، اولین سخنرانی ایشان همین است. یعنی روز دوم محرم که امام وارد کربلا میشوند اولین سخنرانی که میکنند این است. چقدر جانسوز است. صد هزار شمشیرزن منتظر تو هستند، تاخیر نکن. باغها و میوهها رسیده است، نهرها پر از آب است، اگر میخواهی به سپاهت ملحق شو. ما با تو هستیم و با ما صد هزار نفر هستند. همه اینها دعوت کردند. آن وقت روز دوم محرم وارد منطقه کربلا شده است. وضع را که نگاه میکند بیانش این است: اَمّا بَعدُ اِنَّه قَد نَزَلَ بِنا مِنَ الاَمرِ ما قَد تَرَونَ وَ اِنَّ الدُّنیا قَد تَحَیَّزَت وَ تَنَکَّرَت وَ اَدبَرَ مَعرُوفُها فَاِنّی لا اَرَی المَوتَ اِلّا سَعادَهً وَ الحَیاهَ مَعَ الظّالِمینَ اِلّا بَرَماً وضع ما همین است که میبیند. همین شده است، هفتاد نفر. جدا اوضاع زمانه دگرگون شده است. زشتها خوب جلوه میکند. فضائل از بین رفته است. در یک چنین شرایطی منِ حسین ابن علی مرگ را جز سعادت نمیبینم و در یک چنین شرایطی زندگی با ظالمین امری است برای حسین ابن علی نکبتبار. بعد این عبارت را فرمودند ذیل این خطبه: اَلنّاسُ عَبیدُ الدُّنیا وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلی اَلسِنَتِهِم یَحُوطُونَه ما دَرَّت مَعایِشَهُم فَاِذا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ مردم برده دنیا هستند. اولین عاملی که باعث شد کوفیان جا بزنند دنیاپرستی است. و دین فقط لقلقه زبان است. مادامی متدین هستند که رفاه زندگیشان فراهم بشود. وقتی موقع امتحان و بزنگاه بشود اهل دین کم میشوند، دیندارهای واقعی کم میشوند.اولین عامل، برده دنیا بودن است. برادرها! اگر امام زمان ظهور نکرده است تا قبل از ظهورش تکلیفمان را با دنیا مشخص بکنیم. و گر نه او رها میکنیم و میرویم. امام صادق علیه السلام فرمودند به اینکه: قَد تَؤازَرَ عَلَیهِ مَن غَرَّتهُ الدُّنیا وَ باعَ حَظَّه بِالاَرذَلِ الاَدنی وَ شَری آخِرَتَه بِالثَّمَنِ الاَوکَسِ وَ تَرَدّی فی هَواه کسانی بر ضد حسین همدست شدند که دینا آنها را فریب داده بود و حظ دنیویشان را به کمترین قیمت فروختند و آخرت را به یک ثمن و بهای ناچیز فروختند. دنیا را به یک قیمت کمبها خریدند و آخرت را به یک قیمت کمی فروختند و تکبر و گردنفرازی کردند و اسیر هوای نفس شدند. امام میفرماید ریشه مشکلات اینها دنیاپرستی است.من در سال گذشته و یا در سالهای گذشته این را تحت یک عنوان بیان کردم که اگر کسی بخواهد از حسین گفتن یک قدم جلوتر برود و حسینی بشود، امام علیه السلام خودشان یک فرمول فرمودهاند. خود سید الشهداء میخواهید مثل من بشوید؟ اگر میخواهید با من باشید راهش یک چیز است. اگر شما دنبال یک راه دیگری هستید خب تو هستی که میخواهی راه دین را معین بکنی. اشکال راه معاویه-ای همین است که ما میخواهیم راه دین را مشخص بکنیم. میگوییم به نظر من باید این کار را کرد.من را میشناسید. من اهل تولی نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین هستم و تبری از دشمنانشان دارم. ولی من میگویم تفکر دینی، نه تظاهرات دینی. جامعه ما از تفکر دینی دور شده است. و گرنه این جمعیتی که اربعین میرود کربلا اگر بما هو واقع باشد که امام زمان باید فردای آن روز بیاید. او فقط سیصد و سیزده میخواهد. آیا در بین این همه آدم سیصد و سیزده نفر نیستند؟ با حفظ احترام برای تمام آن عزیزانی که میروند و إن شاء الله آنهایی هم که امسال میروند به سلامت بروند و به سلامت برگردند. این مسیر پیادهروی را ما انتخاب کردهایم ولی امام حسین میگوید اگر میخواهی در خط من باشی یک راه بیشتر ندارد.نامه نوشتند به محمد حنفیه برادر بزرگوارشان در مدینه. به محمد فرمودند من نمیخواهم تو همراه من باشی. چون محمد از نظر جسمانی سلامت نبوده است. ولی فرمود در اینجا گوش من باش، چشم من باش. اخبار مدینه را رصد کن و به من خبر بده. نامه نوشتند به جناب محمد. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ. مِنَ الحُسَینِ ابنِ عَلیٍّ اِلی مُحَمَّدِ ابنِ عَلیٍّ وَ مَن قِبَلُه مِن بَنی هاشِمٍ اَمّا بَعدُ فَکَاَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن وَ کَاَنَّ الآخِرَهَ لَم تَزل وَ السَّلامُ. از حسین ابن علی به محمد ابن علی و خویشاندانش از بنی هاشم. انگار دنیا هیچ وقت نبوده است و آخرت همیشه بوده و هست. امام میگوید کسی میخواهد در خط من بیاید باید تکلیفش با دنیا مشخص باشد. دنیازدگان نمیتوانند در خط پسر فاطمه زهرا قرار بگیرند. آنها خودشان میخواهند مسیر دین را تعیین بکنند. غالبا هم در مسیر دین، رفتارهای فردی را انتخاب میکنند.دو روایت از خود امام حسین در رابطه با دنیا بخوانم. یکی از محلبیان یک خانهای ساخته بود. به امام گفته بود که بیایید و اینجا را متبرک بکنید. کاری که شما هم امروز همین کار را میکنید. خانه میسازید و در آن روضه میگیرید. امام خانه را نگاه کردند و یک عبارتی فرمودند که خیلی عبارت تندی است. فرمودند: رَفَع الطّینَ وَ وَضَعَ الدّینَ گِل را برداشت و دین را گذاشت. حالا در آن روضه هم میخواند. به هیچ وجه معنای این حرف من این نیست که روضهخوانی نشود. خودم روضهخوان هستم. ولی من میگویم کارها باید درست انجام بشود. کار باید بر مبنای تفکر دینی باشد.قالَ رَجُلٌ لِلحُسَینِ بَنَیتُ داراً اُحِبُّ اَن تَدخُلَها وَ تَدعُوَ اللهَ فَدَخَلَها وَ نَظَرَ اِلَیها ثُمَّ قالَ اَخرَبتَ دارَکَ وَ عَمَّرتَ دارَ غَیرِکَ غَرَّکَ مَن فِی الاَرضِ وَ مَقَتَکَ مَن فِی السَّماءِ یک مردی آمد خدمت سیدالشهداء و عرض کرد: یک خانهای ساختهام دلم میخواهد شما بیایید و آن خانه را متبرک کنید و یک دعایی بخوانید که خانه از شما نور بگیرد. حضرت داخل شدند و نگاه کردند به این خانه. سپس امام حسین فرمود خانه آخرتت که مال خودت هست را خراب کردی و خانهای که به دیگران میرسد را آباد کردهای. شیطان که روی زمین است تو را گول زده است و او که در آسمان است یعنی خدا از تو متنفر شده است. این مال تجملاتِ در خانه است. من در ظهرهای سه سال اخیر ماه مبارک رمضان یعنی سالی که گذشت (هزار و چهار صد و سی و هفت قمری) و سال قبل آن (هزار و چهار صد و سی و شش قمری) و سال قبل از آن (هزار و چهار صد و سی و پنج قمری) راجع به سه موضوع صحبت کردم که هر سه موضوع مانع رشد انسان است. در سال اول راجع به شیطان صحبت کردم. در سال دوم راجع به دنیا صحبت کردم و در این سال اخیر که گذشت راجع به نفس صحبت کردم. سه مانع از رشد انسان هستند. بحثهای من در مورد دنیا شنیدنی است. هر کسی خانه بزرگ دارد خانه آخرتش را خراب کرده است؟ هر کسی خانهاش کوچک است آدم خوبی است؟ نخیر، شما حق ندارید اینطور قضاوت بکنید. ولی عمرت را بابت چه چیزی داری میگذاری؟ در آنجا ما بحث-های دقیقی راجع به این مساله کردهایم. عمرت را بابت چه میگذاری؟ اصلا ما را برای چه چیزی خلق کردهاند و ما برای چه چیزی داریم زندگی میکنیم؟ مسیر این را تعیین بکنید.آنچه که پیغمبر ما و اهل بیت پیغمبر ما از دنیا برای ما ترسیم کردهاند و به ما یاد دادهاند که از خدا بخواهیم این است که گفتهاند: خدایا! به ما حد کفاف و عفاف را عنایت بکن. حد کفاف و عفاف یعنی اینکه من تمام شؤون زندگیام بگذرد، آبرویم حفظ بشود و دستم را رو به نامرد دراز نشود. این حد عفاف و کفاف است. در دنیا همین حد را من باید داشته باشم. بیشتر از این من نخواستهاند. اگر کسی بیشتر از این را بخواهد انجام بدهد نمیتواند در خط امام حسین باشد. حالا اگر کسی در شمیران زندگی میکند و خانه چند ده میلیاردی دارد نمیتواند در خط امام حسین بوده باشد؟ چرا، ولی باید تعلق او را نسبت به دنیا دید. میفرماید برده دنیا نباشید. یعنی آن چیزی که محصول شما در دنیا است باعث نشود که حق را زیر پا بگذارید. یک نفر ممکن است خدا را به یک تسبیح بفروشد. آن شخص هم برده دنیا است. بحث در متراژ نیست، بلکه بحث در علقه است. ممکن است یک شخصی چهل متر داشته باشد در جوادیه و آن چهل متر او مانع از رسیدن به حق بشود. ممکن است کسی هزار متر داشته باشد در کامرانیه و آن هزار متر مانع او نشود. داشتن ملاک نیست، آن تعلق ملاک است. بعد میگوید اگر میخواهی عبید الدنیا نشوی حد عفاف و کفاف را رعایت کن.یکی از بزرگترین کسانی که به واسطه همین عبید الدنیا بودن (خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَهِ) شد ـ از نظر چهرههای تاریخی نه چهرههای ارزشی ـ فردی است به نام عمر ابن سعد ابی وقاص. او عبید الدنیا بود. سیدالشهداء خودشان رفتند سراغ او. مکالمه کردند با او. امام به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد. از خدایی که بازگشت همگان به سوی او است نمیترسی؟ میخواهی با من بجنگی؟ نسبت من را با رسول خدا می-دانی. حضرت فرمود: اینها را رها کن و با من باش. فرمود بیا در خط من. حالا جواب عمر سعد را ببینید چیست. حضرت فرمود اینها را رها کن و بیا و در خط من باش، من تو را به خدا نزدیک میکنم. چه می-خواهی؟ مگر نمیخواهی به خدا نزدیک باشی؟ حسین ابن علی میگوید اینها را رها کن من تو را به خدا نزدیک میکنم. مگر نمیخواهی ولی خدا باشی؟ مگر نمیخواهی (مَن کانَ یَرجُو لِقاءَ رَبِّه) باشی؟ منِ حسین تو را به مقصد میرسانم. بیا در خط من باش. عمر گفت: بیم دارم باغاتی را که دارم ویران کنند. حضرت یک باغ داشتند در مدینه که زبانزد بود. حتی معاویه طمع کرده بود که آن باغ را از دست امام دربیاورد. حضرت فرمود: من آن را به نام تو میکنم. گفت: خانههایم را خراب میکنند. حضرت فرمود: من برایت میسازم. یکی از مراتب عبید الدنیا چیست؟ وابستگی به خانه. این خانه باعث شد که این شخص به خدا نزدیک نشود و در خط سیدالشهداء نیاید. گفت: میترسم املاکم را بگیرند. فرمود: من بهتر از آن را در حجاز به تو میدهم. گفت: میترسم خانوادهام را بکشند. فرمود: من سلامتشان را تضمین میکنم. یکی از مراتب عبید الدنیا بودن زن و فرزند هستند. زن و فرزند آدم ممکن است مانع بشوند که انسان در مسیر حق قرار بگیرد. عمر دید هر چیزی که میگوید امام جواب او را میدهند. از مقابل حضرت بلند شد و جلسه را ترک کرد. در حالیکه میرفت حضرت فرمودند چه شده است؟ کجا داری میروی؟ به زودی در بسترت سرت را از بدنت جدا خواهند کرد. و تو مقدار کمی از گندم عراق می-خوری. نه ری، عراق. عمر گستاخی کرد. پست دنیایی است دیگر، نمیتواند آن را رها بکند. گفت: ما به جو عراق هم راضی هستیم. حب ریاست، حب خانواده و حب مال باعث شدند از امام دور بشود در حالیکه امام فرمودند اگر در خط من بیایی میروی و به خدا نزدیک میشوی. یعنی حضرت فرمودند تو با نماز به خدا نزدیک نمیشوی. تو با روزه به خدا نزدیک نمیشوی. تو میتوانی با کمک کردن به من به خدا نزدیک بشوی. ولی قبول نکرد چون عبید الدنیا شده بود. و فرمود هر کسی که در خط دنیا قرار بگیرد کارش تمام است.پس تکلیفمان را با دنیا معلوم بکنیم. دنیا اصل است برای ما یا ابزار است برای ما. کسانی که نگاهشان به دنیا ابزاری باشد خصائصی دارند و کسانی که نگاهشان به دنیا به عنوان هدف است خصائص دیگری دارند. ما که نمیتوانیم در دنیا زندگی نکنیم. باید در دنیا زندگی بکنیم اما نگاهمان به دنیا، دنیای ابزاری است و نه هدف و غایت. میتوانی خودت را امتحان کنی و ببینی که به دنیا وابسته هستی یا نه. اگر بودی بدان که قطعا اگر امام زمان آمد ما هم نماز را میخوانیم ولی هیچ وقت در خط او قرار نمیگیریم. چون اِذا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدّیّانُونَ وقتی امتحان میشوند اهل تدین تعدادشان کم میشود. اهل نماز زیاد هستند، اهل روزه زیاد هستند، اهل دین کم هستند. این خصیصه اول است. شاید در جلسه بعد باز هم راجع به دنیا صحبت بکنیم. ولی عامل اول را بیان کردیم.در روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک هجری قمری، امام رسیدند به یک منطقهای از منزل شراف به بعد. شراف آخرین منزلگاه است. از منطقه شراف مواجهه امام با حر شروع میشود. امام با حر قرار گذاشتند به اینکه حالا که اینها عهدشان را شکستهاند به من اجازه بدهید من مسیری را که میخواهم بروم تا با اینها رو به رو نشوم. حر اجازه داد و گفت اشکالی ندارد. اما رسیدند در یک منطقهای که امام نماز صبح خواندند. لشگر حر هم به امام اقتدا کرد. بعد از این نماز صبح دیدند که یک پیکی از طرف کوفه آمده است. به امام و یارانش سلام نکرد و رفت جلوی حر ابن یزید ریاحی و به او سلام کرد و یک نامهای به او داد. متن آن نامه طبق نقل ارشاد مرحوم شیخ مفید و تاریخ طبری این است. از کوفه دستور رسیده که با حسین ابن علی چطور رفتار بکنند. عبیدالله ابن زیاد این نامه را نوشته است:اَمّا بَعدُ فَجَعجِع بِالحُسَینِ حَینَ یَبلُغُکَ کِتابی وَ یَقدِمُ عَلَیکَ رَسُولی وَ لاتُنزِلُهُ اِلّا بِالعَراءِ فی غَیرِ خُضرٍ عَلی غَیرِ ماءٍ وَ قَد اَمَرتُ رَسُولی اَن یَلزِمَکَ و لایُفارِقَکَ حَتّی یَأتینی بِاِنفاذِکَ اَمری وَ السَّلامُ. بر حسین سخت بگیر هنگامیکه این نامه به دست تو رسید و نامهرسان من پیش تو آمد. وارد مکن حسین را مگر به یک بیابان که نه آبی داشته باشد و نه گیاهی. به جایی وارد کن او را که نه آب داشته باشد و نه گیاهی. و این نامهرسان من مامور است که با تو باشد و از تو جدا نشود تا ببیند و به من گزارش بدهد که آنچه را که دستور دادهام انجام دادهای.آنهایی که میگویند عطش مشکل سیدالشهداء نبوده است خود دشمن نوشته است در تاریخ طبری که میگوید حسین را وارد کن در منطقهای که نه آبی باشد و نه گیاهی. وقتی هم جنگ فرسایشی شد و طولانی شد یکی از معضلات آن لشگر مساله آب خواهد بود.امام به حر فرموند که مگر تو نگفتی که ما از راه کوفه از هم جدا میشویم؟ گفت: چرا، من این را گفتم. امام فرمودند: مگر نگفتی که حق داریم از راه کوفه مسیر دیگری را انتخاب بکنیم؟ گفت: چرا، من این را گفتم. فرمود: پس چرا به حرف عمل نمیکنی؟ گفت: امروز یک دستور العمل آمده است. شما نمیتوانی به هر جایی که دلت خواست بروی. باید بروی به همین قسمت بی آب و علف. امام را هدایت کرد.رسیدند به یک منطقه خشک. امام سوال کردند نام این منطقه چیست؟ گفتند عقر. حضرت فرمود: اَعُوذُ بِکَ مِنَ العَقرِ من پناه میبرم به خدا از منطقه عقر. از آنجا خارج شدند. رفتند کمی جلوتر. اسب امام دیگر حرکت نکرد. در این منطقه دیگر اسب حرکت نکرد. امام فرمودند: اسم این منطقه چیست؟ گفتند: غاضریه. پرسیدند: نام دیگری هم دارد؟ گفتند: نینواء. گفتند: نام دیگری هم دارد؟ یک کسی گفت: به اینجا شاطئ الفرات هم میگویند. فرمود: آیا اسم دیگری هم دارد؟ یک شخصی عرض کرد: به اینجا کربلاء هم میگویند. حضرت فرمودند: اَللّهُمَّ اِنّی اَعُوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَ البَلاءِ هذا مَوضِعُ الکَربِ وَ البَلاءِ اینجا منطقه امتحان است و غم و اندوه. بعد به یاران خودشان فرمودند: اِنزِلُوا ههُنا، ههُنا وَ اللهِ مَحَطُّ رِکابِنا وَ سَفکُ دِمائِنا ههنا وَ اللهِ مَحَلُّ قُبُورِنا وَ ههُنا وَ اللهِ هَتکُ حَریمِنا بِهذا حَدَّثَنی جَدّی اینجا پیاده شوید. اینجا جایی است که باید ما شترانمان را بار بیندازیم و اینجا محل ریختن خون ما است. اینجا به خدا قسم محل قبرهای ما است. اینجا محل اسارت ناموس ما است. جدم پیغمبر اینطور خبر داد.در این پنجشنبه روز دوم محرم وارد شدند. کربلا منطقه بی آب و علف است. کربلا منطقه سوزانی است. منطقهای است که نسبت به سایر منطق گودتر است. امام گودترین منطقه را برای سکونت اهل و عیالشان انتخاب کردند. خیمهها را زدند. نوبت شد که مخدرات را پیاده بکنند و در خیمههای خودشان جای بدهند. همه پیاده شدند. رسید به علیا مخدره حضرت زینب کبری سلام الله علیها. جوانان بنی هاشم دور این مخدره را گرفتند. یکی مهار ناقه را گرفته است. یکی افسار ناقه را گرفته است. یک نفر زانو زده است. دو نفر از برادرزادهها چپ و راست ایستادهاند که زیر بازوهای عمه را بگیرند. و این مخدره را با جلالت پیاده کردند. خود امام حسین هم نظارت میکنند که نامحرمی چشمش به قد و بالای دختر علی نیفتد. چون امام حسین دیده است. کوفه بودهاند و مدینه بودهاند. وقتی بانو میخواستند زیارت جدشان رسول خدا امیرالمؤمنین میفرمودند بگذار شب بشود. بعد برخی از بنی هاشم را جلو میفرستادند که بروند آن چراغ بالای مزار رسول الله را خاموش بکنند. بعد حضرت زینب را در یک دورهای از جوانان بنیهاشم قرار میدادند. شب میرفتند که حضرت زینب سایه هم نداشته باشد و وارد بشوند و زیارت بکنند. امروز هم خودش مراقب است که کسی قد و بالای دختر علی را نبیند.عجب دنیای قداری است. نه روز گذشت. باید شب دوازدهم آنجا را ترک میکردند. الهی بمیرم. خود حضرت زینب و حضرت ام کلثوم همه مخدرات را سوار کردند. حضرت زینب کمک کردند و خواهرشان را هم سوار کردند. حالا نوبت خودشان شده است و باید سوار بشوند. امام زین العابدین آمدند. در تب می-سوزند. ضعف شدید دارند. زانوهایشان را خم کردند که عمه پا را بگذارند. ولی به شدت میلرزید. نمی-توانست زیر پا قرار بگیرد. این رجالهها آمدند و آنقدر امام را با تازیانه زدند. امام را از عمه بزرگوارشان جدا کردند. چه شد؟ بگویم؟ خودشان آمدند جلو که سوار کنند. این رجالهها خودشان آمدند جلو. عمه امام زمان ترسیدند. راه گودال قتلگاه را گرفت. دوید. حسین جان! قرارمان این نبود. قرارمان این نبود. من را بین این همه نامحرم رها کردی.