بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ عَلی عِترَتِهِ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ الدائِمُ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ إلی لِقاءِ یَومِ الدّینِ آمّینَ یا رَبَّ العالَمینَ غیر از دهه اول محرم از لیالی قدر من بحثی را شروع کردم و آن این است که از آنجایی که شیعه در زمان غیبت امام عصر علیه السلام تکلیفمدار است اولا و یکی از تکالیف او آمادهسازی برای ظهور امام است ثانیا و تکلیف اجتماعی دارد یعنی نسبت به جامعه مسؤول است ثالثا، بنابراین ما باید جامعهای را بسازیم که شایسته و صالح باشد تا امکان ظهور امام فراهم باشد. این سازندگی یعنی اعلام آمادگی. به جمکران رفتن، به مسجد سهله رفتن، به جلسات رفتن نه اینکه خوب نیست، خوب است اما ملازم با اعلام آمادگی برای آمدن نیست. ما باید یک کاری بکنیم که بگوییم ما آماده هستیم که شما بیایید. تکلیف اجتماعی ما ساختن جامعه است که قرآن کریم اسمش را میگذارد جامعه صالح و شایسته و فلاسفه هم به دنبال این جامعه هستند تحت عنوان مدینه فاضله. آنها هم دنبال این هستند که یک مدینه فاضلهای درست بکنند. فرمول رسیدن به این جامعه شایسته را از منطق وحی گرفتیم از فرمایش حضرت امیر علیه السلام. چون وقتی به انسانهای عادی رجوع میکنیم با توجه به نارسایی عقل و نقص علم میبینیم که نهایت چیزی که آنها راجع به انسان میگویند این است که انسان موجودی است ناشناخته. و حقیقتا هم وقتی افکار آنها را پیگیری میکنیم به همین نارسایی در دیدگاه میرسیم. آنها فقط یک بعد از انسان را تشخیص دادهاند ولی انصافا در همان بعد دارند کار را جلو میبرند که بعدی مادی انسان است و بعد معنوی انسان را فراموش کردهاند و این یک خلا است. بنابراین میرویم سراغ منطق وحی، کسی که خالق انسان است و او به ما راهنمایانی را معرفی میکند به نام رسول گرامی و امام. ما از زبان امام معصوم علیه السلام آن مدینه فاضله را میخواهیم بسازیم. حدیثی را در همان لیالی قدر شروع کردم تحت عنوان مکارم اخلاق که حضرت امیر علیه السلام فرمودند برای ساختن جامعه شایسته لازم است که انسانها به سوی مکارم اخلاق بروند. مباحثی را آنجا مطرح کردم که مکارم اخلاق با محاسن اخلاق و معالی الاخلاق و اخلاق عمومی و همه اینها متفاوت است. خصلتهای برجسته را میگویند مکارم اخلاق. آن گاه حضرت امیر علیه السلام فرمودند: مَکارِمُ الاَخلاقِ عَشرُ خِصالٍ ده خصلت است. اگر بخواهیم به آن سمت و سو برویم باید ده خصوصیت را در خودمان ایجاد بکنیم که در تعامل با جامعه که قرار میگیریم میشود جامعه شایسته. اولین خصیصهای را که حضرت بیان کردند اَلسَّخاءُ است یعنی سخاوت. در همان ایام راجع به سخاوت به طور مبسوط صحبت کردیم. آن گاه دومین خصوصیت را که بیان کردند فرمودند وَ الصِّدقُ. راجع به صدق داریم مفصلا صحبت میکنیم. جلسات متعددی را به آن اختصاص دادهایم چون جامعه ما از این ناحیه آسیبپذیرتر است و متاسفانه ضد صدق که همان کذب باشد عام البلویتر است. قدری باید راجع به صدق صحبت بکنیم تا بعد ببینیم که خصلتهای بعدی را در چه زمانی میتوانیم بررسی کنیم. ما راجع به صدق مطالبی را گفتیم از جمله اینکه گاهی شناخت حقایق از طریق ضد آنها است. اگر بخواهیم راجع به صدق اطلاع پیدا بکنیم، اگر از کذب حرف بزنیم راحتتر درک میشود، چون برای ما ملموستر است. به هر صورت اگر خودمان دروغگو نباشیم اطرافمان دروغگو را زیاد دیدهایم. لذا ملموس-تر است. ما راجع به کذب صحبت کردیم. راجع به آثار زیانبار کذب صحبت کردیم. راجع به توریه صحبت کردیم. راجع به این صحبت کردیم که آیا دروغ مصلحتآمیز داریم یا نداریم. وعده داده بودیم که اگر در شریعت آمده است که میشود به همسر دروغ گفت آیا واقعا میشود دروغ گفت یا نمیشود دروغ گفت. تحت عنوان مستثنیات کذب میخواهیم ببینیم که آیا واقعا دروغ استثناء دارد؟ میخواهیم این مورد را را هم بررسی بکنیم. قدری راجع به خود صدق و حقیقت صدق صحبت بکنیم. صدق در سه حقیقت باید باشد: 1. صدق در گفتار. 2. صدق در کردار. 3. صدق در پندار و عقیده. در حوزه رفتار و در حوزه گفتار و در حوزه عقیده باید صدق باشد. حالا ما راجع به حوزه گفتار بیشتر صحبت میکنیم. آدم راستگو به چه کسی میگویند؟ صدق به معنای راستگوییِ فقط نیست. بلکه در راستگویی بیشتر استفاده میشود. کردار صدق و پندار صادق هم داریم. صدق از نظر زبان و راستگویی یعنی کلامی را بیان کنیم که محتوایش مطابق با واقعیت و حقیقت باشد. واقعیت و حقیقت توضیحش این است که: هر موجودی لااقل دو نوع وجود دارد؛ یک وجود ذهنی و یکی هم وجود عینی و واقعی. من راجع به شما وقتی در خانهام دارم صحبت میکنم تصوری از شما در عالم ذهن من هست. به آن میگویند موجودیت ذهنی. ولی وقتی با شما رو در رو دارم صحبت میکنم دیگر تصور شما نیست، بلکه خودتان هستید. به آن گفته میشود موجود عینی و واقعی. وقتی من یک کلامی را دارم بیان میکنم محتوای کلام باید با جهان واقع مطابق باشد. به این میگویند کلام صادق و راست. اگر میگویم الان شب است به فضای خارج از ذهنم هم که رجوع میکنم الان شب است. پس مطابق با آن واقعیت است. به این میگویند کلام صادق. این یک تعریف است و تعریف مشهور است و درست هم همین است. یک عده نیز در تعریف کلام صادق میگویند کلامی که خارج میشود از زبان گوینده و مطابق با اعتقاد او است. یعنی همانی را که فکر میکند همان را هم میگوید. اگر این تعریف را در صدق بپذیریم کلام منافقین میشود کلام دروغین. چرا؟ در سوره مبارکه منافقون آیه یک قرآن کریم میفرماید (اِذا جائَکَ المُنافِقُونَ قالُوا نَشهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ یَعلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُه وَ اللهُ یَشهَدُ اِنَّ المُنافِقینَ لَکاذِبُونَ) زمانیکه منافقین نزد تو آمدند به شما گفتند که ما شهادت میدهیم که تو رسول خدا هستی و خدا که میداند تو رسول او هستی ولی خداوند شهادت میدهد که منافقون کاذب هستند. چرا؟ چون آن حرفی را که میزنند مخالف است با اعتقاد آنها است. اگر این تعریف در کذب وجود داشته باشد و بگوییم صدق آن حقیقتی است که باید مطابق با اعتقاد باشد دیگر ما چیزی به نام توریه و این حرفها نخواهیم داشت و همه آنها میشود مصداق کذب. یک روند، خیال همه را راحت میکند که ما دیگر چیزی به نام دروغ مصلحتی نداریم و چیزی به نام توریه نخواهیم داشت. این مطلب بستگی دارد به مبنای شما در علم اخلاق. ولی آقایان خیالتان را راحت کردهاند و اکثرا همان مبنای اول را پذیرفتهاند و میگویند باید مطابق با واقع باشد. به این گفته میشود صدق در گفتار. یک چیزی هم داریم، یک واژهای هم داریم به نام صداقت. معمولا هم بین زن و شوهرها اتفاق میافتد و میگویند زن و شوهرها باید صداقت داشته باشند. بعد هم به این نتیجه میرسند که صداقت ندارند. اما والله العلی العظیم اگر از اکثرشان سوال کنی اصلا نمیدانند صداقت چیست که طرف مقابلشان داشته باشد یا نداشته باشد. بد نیست که این معنا را بدانید. به هر صورت معلومات عمومی شما قدری بالا می-رود تا به هدف اصلی بحثمان برسیم. صداقت اساسا نه ربطی به گفتار دارد و نه ربطی به کردار دارد و نه ربطی به پندار دارد. بلکه انسان اولا اگر کسی در مقام علاقه به طرف مقابلش باشد هر کسی که باشد، دوما این علاقه به اوج برسد و سوما جامع همه شرایط باشد به این آدم میگویند که شما در محبتتان صداقت دارید. صداقت متعلقش فقط و فقط محبت است، علاقه است و در سایر امور تصویر نمیشود. حالا اینکه جامع شرایط باشد فقط یکی از شرایط محبت واقعی را عرض میکنم. میگویند عاشق آن کسی است که اسیر معشقوش است. عاشق باید اسیر معشوقش باشد. به این میگویند شرط اصلی محبت. شما واقعا اسیر همسرت هستی نه ذلیل. چون ذلت ترس است ولی اسیر بودن محبت است. اسیر در مبنای عشق این است که از روی علاقه باشد. رشتهای بر گردنم افکنده دوست میکشد هر جا که خاطر خواه اوست به این گفته میشود اسارت. خواستم این را گفته باشم در استفاده الفاظ اینقدر چوب حراج نزنید. چون صداقت متعلقش محبت است و مربوط به بنده و شما هم نیست. رهایش کنید. شما اسیر خدا هستید که میگویید من اسیر خدا هستم و در محبتم صداقت دارم؟ شما اسیر امام زمان هستید که میگویید من در محبتم به امام زمان صداقت دارم؟ اسیر سید الشهداء هستید؟ نه. اجمالا یک قدری هم دوست دارید. این هم واژه صداقت. یک واژه دیگری هم داریم به نام واژه صدیق. صدیق چه کسی است؟ صدیق کسی است که در دو زمینه راستیآزمایی شده است؛ یکی در زمینه گفتار و یکی هم در زمینه کردار. کسی که گفتار و کردارش درست مطابق با واقع باشد به او میگویند صدیق. در بین زنان وجود نازنین حضرت صدیقه طاهره و در بین مردان وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین صدیق اعظم است. صدق در سه مرتبه تصور میشود. من میخواهم کم کم بگویم که آقایان و بانوان حداقل با خودمان چالش داشته باشیم و ببینیم کدام بخش از صدق را داریم تا بخواهیم برسیم إن شاء الله به آن جامعه فاضله که امام زمان احساس امنیت بکند و ظهور پیدا بکند. نه مثل آباء و اجدادش حضور پیدا بکند و مردم پشتش را خالی بکنند. اولین مرتبه صدق، صدق در نیت است. نیت یعنی انگیزه و هدف از انجام کار. شما میخواهید یک کاری را انجام بدهی میگویی هدفت چیست. یک عده اگر چه خیلی بد است ولی خودشان توجیه میکنند که خوب است. میگویند برویم مجلس سید الشهداء و یک دختر برای پسرمان پیدا بکنیم. خب این دیگر تمام شد. انگیزه شده است پیدا کردن عروس خانم. آن وقت میگوید چرا من در این جلسه به تعالی نمیرسم. مگر تو برای رسیدن به تعالی آمده بودی؟ تو برای این آمده بودی که دختر پیدا کنی. نکنید این کار را با سید الشهداء. نه اینکه دختر را از محافل مذهبی پیدا نکنید، پیدا بکنید. ولی برای خدا و پیغمبر که میآیید در آن حرف هست، شما که از اول گفته بودید من برای خدا و پیغمبر نمیآیم. به آن چیزی که باعث میشود من این عمل را انجام بدهم میگویند نیت. و اساسا صدق در نیت یعنی اخلاص. پس وقتی بحث اخلاص مطرح میشود یعنی صدق در مقام نیت. این صدق در نیت چه اتفاقی در آن میافتد: (لَقَد رَضِیَ اللهُ عَنِ المُؤمِنینَ اِذ یُبایِعُونَکَ تَحتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِم فَاَنزَلَ السَّکینَةَ عَلَیهِم وَ اَثابَهُم فَتحاً قَریباً) مؤمنین زیر درخت رفتند نزد پیغمبر و بیعت کردند. خدا هم میدانست که اینها صادقانه دارند بیعت میکنند. چون در مقام نیت اخلاص داشتند خداوند از آنها راضی شد. آرامش را بر آنها نازل کرد و در تمام بحران اینها آرام بودند (اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ). اگر بخواهیم به مقام آرامش برسیم باید در مقام نیت به اخلاص رسید، باید به صدق در نیت رسید. و آن گاه خداوند آنها را در مقابل آن مشرکین پیروزشان کرد (نَصرٌ مِنَ اللهِ وَ فَتحٌ قَریبٌ) نصرت الهی زمانی میآید که اخلاص باشد. رضوان الهی زمانی میآید که اخلاص باشد. آرامش زمانی میآید که اخلاص باشد. اخلاص یعنی صدق در مقام نیت. اگر کسی صدق در مقام نیت داشته باشد این همان میشود که شما اگر بخواهید با شهدای کربلا شریک باشید فقط لازم است که یک جمله را بگویید: یا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. ولی این زمانی شما را با آنها شریک می-کند که از یک نیت صادقانه در بیاید و قلبا دلت بخواهد با امام حسین باشی. در جنگ صفین شرکت کردند. مردی آمد پیش حضرت امیر علیه السلام و گفت جای برادرم خالی است، نتوانست خدمت شما برسد. حضرت فرمود: برادر تو دلش با ما است؟ گفت: از فدویان شما است. فرمود: هر آنچه که در این جنگ حاصل میشود از ثواب برای او هم هست چون دلش با ما است. این صدق در نیت است، اخلاص است. خداوکیلی به دست آوردن اخلاص راهکار خیلی سختی دارد و شاید لازم باشد که برای جامعه راهکارهای اخلاص را بیان کنیم. شما میدانید که یک عمل فقط با میزان اخلاص آن پذیرفته میشود. امام صادق علیه السلام میفرماید: گاهی یک انسانی نماز میخواند و یک دهم نمازش را میپذیرند. راوی پرسید: چرا یک دهم؟ فرمود: به خاطر اینه فقط آن یک دهم را به خاطر خدا خوانده است و نه دهم آن به خاطر خدا نیست و این چیز خطرناکی است. دومین مرتبه از صدق، صدق در گفتار است که همان کلامی است مطابق با واقعیت باشد. راجع به آن زیاد صحبت میکنیم. ما در مورد صدق همین را بیشتر بررسی میکنیم. امام عسکری علیه السلام می-فرماید به اینکه جُعِلَتِ الخَبائِثُ کُلُّها فی بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفتاحُها اَلکِذبُ خدا همه بدیها را در یک خانه قرار داده است و راه رسیدن به تمام آن خبائث را یک کلید قرار داده است. شاه کلید همه بدیها دروغ است. صدق در گفتار یعنی اینکه انسان از جعل و از کلام غیر مطابق با واقع یعنی همان دروغ اجتناب بکند. این از زمره آن مطالبی است که ما وقتی آثار زیانبار دروغ را بیان کردیم، گفتیم یکی از علائم منافقین این است که دروغگو هستند. خدا در قرآن کریم به پیغمبرش دستور میدهد (یا اَیُّهَا النَّبیُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَ المُنافِقینَ وَ اغلُظ عَلَیهِم) با منافقین و با کفار مجاهده کن. کفار کسانی هستند که درون دین نیستند و منافقین کسانی هستند که درون دین هستند. بر هر دوی آنها سخت بگیر. خود حضرت ختمی مرتبت میفرماید می-دانید منافق چند خصوصیت دارد؟ سه ویژگی است که اگر در کسی باشد اگر چه که نماز هم بخواند و روزه بگیرد و خیال کند که مسلمان است ولی منافق است. حضرت میفرماید روزه بگیرد، نماز بخواند و خیال کند مسلمان است باز هم منافق است. سه ویژگی است. ویژگی اول: آدم دروغگو علامت بر نفاق است (یا اَیُّهَا النَّبیُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَ المُنافِقینَ). فکر میکنیم منافق یعنی فقط مسعود رجوی. او سر دسته است ولی کسانی هم که به او ملحق هستند ویژگی آنها این است که دروغ میگویند. دروغگوها منافق هستند. ویژگی دوم: کسانی که آدمهای خائنی هستند و وقتی به آنها اعتماد میشود خیانت میکنند. ویژگی سوم: کسانی که وقتی وعدهای میدهند خلف وعده میکنند. این سه ویژگی ویژگیهای آدمهای منافق است. صدق در گفتار خیلی اهمیت دارد. سومی صدق در عمل است. عمل صادقانه چیست؟ شما میخواهید یک عملی را انجام بدهید که صادقانه باشد و میخواهید در عمل صدق داشته باشید. چه کاری باید بکنید؟ عمل صادقانه گاهی نسبت به خدا است و گاهی نسبت به خلق است. نسبت به خلق یعنی غیاب و حضور آن شخص در گفتار و پندار شما تاخیری ایجاد نکند. معمولا ما وقتی با همدیگر صحبت میکنیم جلوی هم که هستیم قربان هم میرویم و مخلصت هستم و نوکرت هستم میگوییم. به محض اینکه رفت چاقو را تا دسته در قلب او جا میکنیم. این رفتار غیر صادقانه نسبت به خلق است. یعنی حضور و غیاب یک شخص در رفتار آدم مؤثر است. وقتی بود نوکر هستیم و وقتی رفت او را زیر سم اسب قرار میدهیم. اما نسبت به خدا چیست؟ ما میخواهیم یک رفتار صادقانه نسبت به خدا داشته باشیم خدا که حضور و غیاب ندارد و همه جا حاضر است. یعنی اینکه ظاهر و باطن ما در مقابل خدا یکی باشد. و باطن ما از ظاهر بهتر باشد. این هیچ ربطی به ریا ندارد. چون ریا در منطقه نیت است. اخلاص وجود ندارد. گاهی انسانها نماز میخوانند و در نمازشان خاشع هستند. ولی قلبشان غافل است. یعنی باطنا پیش خدا نیستند ولی ظاهرا نزد خدا هستند. این ظاهر و باطن، یکی نیست. به این میگویند عدم صدق در عمل. ما در عملمان با خدا صادق نیستیم. آن جمله اگر درست باشد به سید الشهداء گفتند که در کوفه مردانی هستند که شمشیرشان با تو است اما قلبهای آنها با تو نیست. یعنی ظاهر و باطنشان یکی نیست. و این غفلت در مقابل خدا خطرناک است. خداوند در قرآن میفرماید (وَ لاتَکُن مِنَ الغافِلینَ) از آدمهای غافل مباش. این همان حقیقتی است که انسان باید قلبش در مقابل خداوند در مرتبه سلوکی و خانه سلوکی-اش در مرتبه یقظه باشد. بیدار باشد. بیداری آن است که پیغمبر فرمود: ما وقتی میخوابیم چشممان بسته است ولی قلبمان بسته نیست. اما ما وضعیتمان آنچنان است که اَلنّاسُ نِیامٌ اِذا ماتُوا اِنتَبَهُوا مردم خواب هستند و وقتی میمیرند تازه بیدار میشود. ما دنبال چه میگشتیم و اینجا دنبال چه چیزی در ما می-گردند؟ به خاطر اینکه ما در خیالاتمان داریم زندگی میکنیم. انسانی که دارد در خیال رفتار میکند این انسانها انسانهایی هستند که در عمل صادق نیستند. چون ظاهرشان یک ظاهر علیه السلام است ولی باطنشان باطن غافل است و خواب هستند. به هر صورت ما اگر میگوییم یکی از ویژگیهای مکارم اخلاق صدق است صدق در گفتار، صدق در رفتار و صدق در پندار و نیت را میگوییم. نیت من باید صادقانه باشد. همه ضربههایی که حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین خوردند به خاطر این بود که مردم در رفتار با آنها صادق نبودند و همه ضربهای که ما الان داریم میخوریم به خاطر این است که مردم صادق نیستند. متاسفانه مردم در تعاملاتشان دارای یک نقاب هستند و بعد از چند صباحی نمیتوانند نقاب را نگه دارند. از دستشان می-افتد و چهره واقعی آنها آشکار میشود. این موجب میشود که زندگیها متلاشی بشود. چرا؟ چون رفته است از یک خانواده مذهبی دختر گرفته است با این توجیه که ما که نماز میخوانیم و هیئت میرویم و اصلا امام حسین اگر اینجا است ما هم هستیم. بعد از چند صباح معلوم میشود همه اینها کشک است. این تازه اول نزاع است. اول درگیری میشود. صدق در رفتار باید داشت. غالب مردم دارای آن ماسک هستند و این چیز خطرناکی است. هم در رابطه با خدا گفتیم و هم در رابطه با خلق گفتیم. باید جامعه به اینجا برسد تا امام زمان بیاید. خداوکیلی مگر میشود امام زمان بیاید و لشگر بکشد و بعد هم لشگر او یکی یکی از دور او بروند. اصلا امکان این معنا از نظر حقیقی هم وجود ندارد. اگر شصت هزار نفر به امام حسین نامه نوشتند و پای بعضی از نامهها صد و چهل و پنج هزار امضاء بود چه شد که اینها رفتند؟ دیگر این فرصت برای آخرین دردانه خلقت وجود ندارد. اگر امام حسین شهید شد امید این بود که در زمان زین العابدین علیه السلام، امید این بود که در زمان امام باقر، امید این بود که در زمان امام صادق مردم آن تغییرات را پیدا بکنند. تغییر پیدا نکردند. بلکه یکی پس از دیگری ائمه را از دست دادند. این آقا اگر نمیآید به خاطر این است که باید تغییرات پیدا بشود و تا تغییرات پیدا نشود خب امام زمان علیه السلام بیاید که چه کاری بکند؟ جان مبارکش را به خطر بیندازد که بعد ما بنشینیم و بخندیم؟ این اتفاق دیگر نمیافتد. بنابراین اگر میخواهی در مسیر امام زمان باشی این مساله باید در ما اتفاق بیفتد. اگر ده خصلت است به امام زمان میگویی من سه تا را توانستم درست بکنم. از آن ده ویژگی که جد بزرگوارت گفته است سه تا را درست کردم. تلاش برای رسیدن به این مکارم باید داشت و گر نه با بهبه گفتن به ما امتیاز نمیدهند. اهمیت صدق و ارزش صدق این است که صدق از صفات خدا است. سوره مبارکه انعام آیه صد و پانزده (وَ تَمَّت کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدقاً وَ عَدلاً) کلام پروردگار تو با صدق و عدل به تمامیت رسید. صدق، کلام و صفت خدا است. سوره مبارکه نساء آیه صد و بیست و دو (وَ مَن اَصدَقُ مِنَ اللهِ قیلاً) و چه کسی از خداوند در وعدههایش صادقتر است؟ ما باید در بحث اخلاقی اگر ما میرویم درس اخلاق کسی را شرکت میکنیم، درس اخلاق نهایتش باید تخلق به اخلاق الهی باشد. یکی از آن اخلاق الهی صدق است. یعنی من باید حداقل راستگو باشم. حالا برای رسیدن به راستی در نیت و راستی در کردار تلاش بکنم ولی در مقام گفتار راستگو باشم. صدق عامل ستایش پیامبران است. همین خداوند وقتی انبیائش را در قرآن وقتی خواسته است ستایش بکند ببینید چطور ستایش کرده است. سوره مبارکه مریم آیه چهل و یک (وَ اذکُر فِی الکِتابِ اِبراهیمَ اِنَّه کانَ صِدّیقاً نَبیّاً) در این کتابِ قرآن یادی بکن از جناب ابراهیم خلیل الله که او هم صدق در گفتار داشت و هم صدق در رفتار داشت. اول صداقتش را و بعد نبوتش را ذکر کرده است. در سوره مبارکه مریم آیه پنجاه و چهار (وَ اذکُر فِی الکِتابِ اِسماعیلَ اِنَّه صادِقُ الوَعدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبیّاً) در کتابِ قرآن یادی هم از جناب اسماعیل بکن که او در وعدههایش صادق بود و بعد میگوید به مقام رسالت و نبوت رسیده است. اول صدق بوده است. این است که وجود نازنین امیرالمؤمنین میفرماید: اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَم یَبعَث نَبِیّاً اِلّا بِصِدقِ الحَدیثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ اِلَی البِرِّ وَ الفاجِرِ خداوند هیچ کسی را به مقام پیامبری نرساند مگر به خاطر اینکه دو خصوصیت داشته است؛ یکی اینکه اینها راستگو بودند و یکی هم اینکه اینها اداء امانت داشتند و امانت را بازمی-گرداندند. در مکه پیغمبر ما را به رسالت قبول نداشتند ولی به او میگفتند محمد امین. راستگو بود. در شبی که همه توطئه کردند پیغمبر را بکشند و خدا پیغمبرش را از توطئه خبردار کرد پیغمبر هجرت کرد، یعنی فرار کرد. امیرالمؤمنین در شهر مکه باقی ماند. یکی از رسالتهای امیرالمؤمنین در مکه این بود که امانتهایی را که مردم پیش پیغمبر گذاشته بودند به صاحبانش برگرداند. رسالتش را قبول نداشتند ولی میگفتند آدم امانتداری است. برادرها! برادرها! شما این قطعه را میشنوید به عنوان روضه و گریه میکنید. ولی چرا به عنوان سیره عمل نمیکنید؟ وقتی وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین میخواستند وجود نازنین حضرت صدیقه طاهره را در قبر بگذارند دست پیغمبر را که دید رنگ از رخش پرید. چون در آن ارتکاز ذهنیاش میگفت این دختر امانت دست من بود و من باید امانتداری میکردم. اما نتوانستم درست امانتداری بکنم. آن موقع است که به پیغمبر میگوید: یا رسول الله! از دخترت بپرس اگر این فاجعه اتفاق افتاد من دستم بسته بود. یعنی برادرها زن آدم امانت دست ما است. اگر دست علی را بستند دست تو را که نبستهاند. اگر میخواهی بگویی امت رسول گرامی هستی بِصِدقِ الحَدیثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ اِلَی البِرِّ وَ الفاجِرِ باید ثابت کنی. حق این معنا وجود ندارد که هر طور خواستی با زن و بچه رفتار کنی. اینها امانت الهی هستند. حواسمان را جمع کنیم. این را هم بگویم و بحث را تمام بکنم. اگر کسی را بخواهند ارزشگذاری بکنند از دیدگاه اسلام و رهبران عالی اسلام و رهبران آسمانی اسلام ملاک چیست؟ پیغمبر ما میفرماید: لاتَنظُرُوا اِلی کَثرَةِ صَلاتِهِم وَ صِیامِهِم وَ کَثرَةِ الحَجِّ وَ الزَّکاةِ وَ کَثرَةِ المَعرُوفِ وَ طَنطَنَتِهِم بِاللَّیلِ لکِنِ انظُرُوا اِلی صِدقِ الحَدیثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ اگر کسی را خواستید ارزشگذاری کنید به اینکه زیاد نماز میخواند کاری نداشته باشید. به اینکه زیاد روزه میگیرد کاری نداشته باشید. به اینکه زیاد به حج میرود کاری نداشته باشید. اینکه زکاتش را به موقع پرداخت میکند ملاک ارزشگذاری نیست. اینکه کار خوب زیاد انجام میدهد ملاک ارزشگذاری نیست. حتی به گریهاش در نماز شب ارزشگذاری نکنید. ببینید راست میگوید، ببینید اداء امانت دارد. آدمی که راست میگوید نمازش نماز است. آدمی که راست میگوید حجش حج است. چرا آن نماز و روزه ملاک نیست؟ امام صادق میفرماید: لاتَنظُرُوا اِلی طُولِ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ فَاِنَّ ذلِکَ شَیءٌ اِعتادَه وَ لَو تَرَکَه اِستَوحَشَ لِذلِکَ لکِنِ انظُرُوا اِلی صِدقِ حَدیثِه وَ اَداءِ الاَمانَةِ به رکوعهای طولانی و سجدههای طولانی کسی نگاه نکنید. میفرماید به نمازهای طولانی و رکوع طولانی و عمره رفتن و زیارت اربعین رفتن نگاه نکنید. چون ممکن است همه اینها واقع شده باشد اما از روی عادت نه از روی عبادت که شما هم میدانید «ترک عادت موجب مرض است». یعنی نمازش را زیاد میخواند چون عادت کرده است و اگر نخواند میگوید یک چیزی کم دارم. یعنی عادت کرده است. این را هم با خنده میگوید و فکر میکند خیلی عابد است. کل مطلب این است که عادت کرده است. معتادها اگر مواد به آنها نرسد تن و بدنشان درد میگیرد. این هم اگر نمازش را نخواند یک چیزی کم دارد. آقای ما میفرماید اعمال عبادی ممکن است بر اساس عادت انجام شود نه عبادت. بعد میفرماید ببینید راست میگوید یا نه. ببینید رد امانت دارد یا ندارد. آدم رد امانت را بر اساس عادت انجام نمیدهد بلکه بر اساس واقعیت انجام میدهد. باید معقتد به خدا باشد. آدم حرف راست را بر اساس عادت نمیگوید بلکه باید معتقد به خدا باشد تا راست بگوید. اگر در بلاد دیگر، شما میبینید که از دروغ اجتناب میکنند به خاطر این است که دروغ نگفتن قانون است. آنقدر قوانینشان شفاف است که نمیتوانند دروغ بگویند و اگر دروغ بگویند رو میشود. ما آنقدر بی قانون هستیم که دست کسی اصلا رو نمیشود. اگر هم بشود پاسخگو نیست. آخرین حرف من همین است. امام صادق به عبدالله ابن ابی یعفور فرمود برو دنبال اینکه ببینی چرا علی نزد پیغمبر شده است علی. این، خیلی حرف است. رمزش را امام صادق بیان میکنند. امیرالمؤمنین چه شد که نزد پیغمبر شد امیرالمؤمنین؟ چه اتفاقی برای او افتاد؟ پیغمبر حضرت امیر را فرستادند به یک سریه، به یک جنگ که خودشان در آن جنگ شرکت ندارد. بعد آن شخص، آن همسر پیامبر میگوید دیدم دارد گریه میکند و محاسنش در دستش است و به خدا میگوید: اَللّهُمَّ لاتُمِدَّنی حَتّی تُریَنی عَلیّاً خدا من را نمیران تا یک بار دیگر علی را ببینم. خب این علی چه کرده است که در دل پیغمبر اینقدر جا دارد؟ پیامبر عظیم الشان اسلام آمده است در خانه امیرالمؤمنین و به حضرت امیر سلام کرد. ولی سلام این بار ایشان این است که اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبَالحَسَنِ. فاطمه زهرا متوجه معنا است. ابوالحسن کنیه است. وقتی یک کسی کنیه را به کار میبرد یعنی وارد یک حریم میشود و آن صمیمیت همیشگی وجود ندارد. به پیغمبر میگوید: چرا حریم گرفتید؟ علی خطایی کرده است که شما با او آن صمیمیت همیشگی را ندارید؟ فرمود: نه دخترم. من هر بار که وارد منزل شما میشدم و به شوهرت به اسمش سلام میکردم زمانی بود که وضو داشتم. این بار آمدهام و وضو ندارم. نامش را به زبان نیاوردم. این چه کاری کرده است که به آنجا رسیده است؟ امام صادق به عبدالله میفرماید برو دنبال همان کار. امامت او است؟ نه. ولایت او است؟ نه. عصمت او است؟ نه. حرفهای دست نایافتنی نیست. بلکه امام صادق فرمود: اُنظُر ما بَلَغَ بِه عَلیٌّ عِندَ رَسُولِ اللهِ فَاَلزِمه فَاِنَّ عَلیّاً اِنَّما بَلَغَ ما بَلَغَ عِندَ رَسُولِ اللهِ بِصِدقِ الحَدیثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ برو ببین علی چه کاری کرده است که نزد رسول خدا آن مقام و آن منزلت را پیدا کرد، همان را پیدا بکن. علی به آن شان و منزلت نزد رسول خدا رسید به خاطر این دو مطلب؛ علی راستگو بود. علی امانت را برمیگرداند. صاحب امشب وجود نازنین حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: به خدا قسم قاتل پدرم اگر به من اعتماد بکند و آن شمشیری که با آن سر از بدن پدرم جدا کرد را به من امانت بدهد و یک روز برگردد و بگویید آن را بده به او نمیگویم که تو قاتل پدرم بودی. به او برمیگردانم. جامعه باید به اینجا برسد تا امام زمان بیاید. و گر نه بحث ده شب محرم من این بود که کوفیها خوب امام حسین را میشناختند. خودشان هم نامه نوشته بودند. اما چه شد که ناگهان جا زدند؟ آنجا ما در آن ده شب و روز یازدهم مباحثهای که داشتم این بود که عوامل جا زدن کوفیان چه بود و بعد هم این نکته بود که کوفیان با شامیان متفاوت بودند و در لشگر جنگ علیه امام حسین یک شامی وجود نداشت و همه کوفی بودند. شامیها اصلا امام حسین را نمیشناختند. اصلا نمیشناختند. ولی کوفیها میشناختند. هم امام را می-شناختند هم پدرش را میشناختند هم برادرش را میشناختند و هم مرامش را میشناختند ولی جا زدند. چه شد که جا زدند؟ برادرها! آن بحث از جهتی برای من و شما فردی لازم است که اگر این جمعه امام زمان آمد و گفت: اَلا یا اَهلَ العالَمِ اَنَا المَهدیُّ اَنَا الاِمامُ القائِمُ ... خودش را معرفی کرد خب خیمه و خرگاه میزند. من و شما میرویم در آن خیمه و خرگاه. وقتی فتیله را کشید پایین ما میآییم بیرون یا میمانیم. فکر نکن با این مشکی پوشیدنها و یا ابن الحسن گفتنها ما آنجا میمانیم. چون کوفیان میشناختند. ارادتمند بودند. نکند منِ مرید در مقابل او بایستم. نکند منی که در دوران غیبتش او را صدا میزدم در دوران ظهورش در مقابل او بایستم. آن یازده جلسه مباحثه ما بحث فردی بود. ولی این بحث مکارم الاخلاق یک بحث اجتماعی است. این دو باید کنار هم قرار بگیرند که إن شاء الله اگر پسر فاطمه آمد آن موقع ما هم دیگر خیالمان راحت است که عین قمر بنی هاشم دیگر دست از او نمیکشیم. او که نه، عین جون دست از امام زمان نمیکشیم. عین حر دست از امام نمیکشیم. ما هم برای امام میایستیم. پشت سر او میایستیم. سپر بلای او میشویم. ولی باید این مؤلفهها در ما باشد. امام زین العابدین علیه السلام سه نوع مصیبت دارد. یک مصیبتی است که به خودش وارد شده است و منجر به شهادت ایشان شد. یک مصیبتی است که در کربلا به ایشان وارد شد. یک مصیبتی هم هست که در کوفه و شام وارد شد. وقتی خیمهها را آتش زدند این رجالهها دیدند یک خیمه نیمسوختهای هست که یک بانوی محترمهای مضطرب است و مدام داخل خیمه میرود و از خیمه بیرون میآید. با خودشان فکر کردند که او در خیمه آتش گرفته چه چیزی دارد که دست بردار نیست. بیرون میآید و مضطرب است و کسی هم کمکش نمیکند. سه نفر جلو رفتند. یکی شمر بود، یکی سنان بود و یکی هم خولی بود. سه نفر از رجالهها رفتند داخل خیمه. دیدند که آقای ما زین العابدین نحیف روی یک تختهای افتاده است. نقشه قتل را کشیدند. ببین به چشم مبارکش چه دیده است و ببین چه بر سر مبارکش آوردند. به هم اشاره کردند که این بیمار را خلاص کنیم. عمه امام زمان حضرت زینب آمد وسط. گفت اگر بخواهید آسیبی به او برسانید مگر اینکه از روی جنازه من رد بشوید. این نانجیب دستش را بلند کرد. آنچنان ضربهای به صورت عمه امام زمان زد. این را حضرت زین العابدین دید. و بعد هم آمدند آن پوستین را از زیر بدن امام کشیدند. حضرت با صورت روی زمین افتادند.