بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ اگر در دوران امیر المؤمنین (ع)، دین گرفتار شد و سکوت برقرارگردید به این خاطر است که اگر حضرت، اقدامی انجام میداد، دین از بین میرفت و اگر در دوران سید الشهداء که دین اسیر بود حضرت سید الشهداء سکوت میکرد دین از بین میرفت. به همین خاطر وجود نازنینشان فرمودند: إِن کَانَ دِینُ مُحَمَّدٍ لَم یَستَقِم إِلَّا بِقَتلِی یَا سُیُوفُ خُذِینِی این شعر منسوب به سید الشهداء (ع) که در آن فرمودهاند: اگر دین پیامبر پا بر جا نمیماند مگر به شهادت من؛ یعنی کشته شدن من سبب میشود که دین پا بر جا بماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید. مرا در بر بگیرید. امام به واسطۀ این شعر، استراتژی حرکتشان را بیان کردند. ایشان برای نجات دین اقدام کردند. از این گونه بیانات که حضرت فرمودهاند: حرکت من برای نجات دین است بسیار متعدد از سید الشهداء در مواقع مختلف کربلا صادر شده است؛ از جمله وقتی مردم کوفه نامه نوشتند و حضرت در مکه بودند. شصت هزار نامه که برخی به شکل طومار بودند و در پای برخی صد و بیست هزار امضاء بود که اعلام آمادگی کرده بودند، برای حضرت ارسال شده بود. حضرت برای ارزیابی، شخصیت بزرگ جناب مسلم ابن عقیل را به کوفه میفرستند. ایشان را به کوفه فرستادند تا ببینند که وضعیت به همان صورتی است که نوشتهاند یا نه. امام حسین (ع) نامهای به جناب مسلم برای ارائه به مردم کوفه دادند که امام در آن نامه تعریف میکنند که امام کیست و امام حق چه کسی است. امام حسین (ع) میفرماید: مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللهِ وَ السَّلَامُ یعنی: به جان خودم سوگند! امام نیست جز کسی که بر اساس قرآن حکم و داوری کند و قیام به قسط و عدل انجام دهد و به دین حق گردن نهد. یعنی الان که من میخواهم بیرون بیایم و قیام کنم دین، دین حق نیست و نمیشود سکوت کرد و ذات خودش و جان خودش را در راه خدا وقف کند. باز امام میفرماید: شأن امامت من این است که دین حق را جاری و ساری کنم. باز هم فرمایش دیگری دارند که در آن هم مکرر فرمودند: چون دین در خطر است من قیام میکنم. امام فرمودند: مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا هر کسی که حاضر است جانش را در راه ما فدا کند پس با ما راه بیفتد؛ چون دین در خطر است و ما میخواهیم دین را نجات دهیم. در بین این مثلثِ خاندان، اصحاب و امام، ما در مورد اصحاب صحبت میکنیم تا شرایط این بزرگواران را در خودمان تسری بدهیم که اگر این جمعه، وجود نازنین امام زمان علیه السلام آمدند ما هم در رکاب ایشان جانفشانی کنیم. اگر این خصوصیات را نداشته باشیم، جانفشانی نخواهیم کرد. امام را ترک خواهیم کرد. نوشتهاند تا تعداد دو هزار نفر در شب عاشورا خدمت امام حسین (ع) بودهاند؛ اما وقتی امام فرمود: من فردا کشته میشوم و هر کسی که با من باشد کشته میشود. فردا از حکومتی خبری نیست. فردا از مزد خبری نیست. فردا از پاداش دنیوی خبری نیست. همه رفتند جز همان عدۀ قلیل که ماندند. مبادا امام زمان بفرماید: اگر کسی در این معرکه شرکت کرد برگشت ندارد و ما بگوییم آقا! ما امشب را نمیرویم تا ببنیم که فردا چه میشود! اگر بخواهیم در خیمه و خرگاه حضرت حجت باشیم باید این خصوصیات را داشته باشیم. حضرت ابا عبد الله در یک فرمایش فرمودند: فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً لی أَوْفَى وَ لَا خَيْراً أَولى وَ لَا خَيرَ مِنْ أَصْحَابِي شایستهتر، وفادارتر و بهتر از اصحاب خودم کسی را نمیشناسم. یعنی حضرت سید الشهداء میفرمایند: اصحاب من از مالک اشتر بهترند. اصحاب من از تمام صحابی ائمه برترند. از تمام صحابی انبیاء و حتی صحابی وجود نازنین حضرت ختمیمرتبت بهترند. نظیر ندارند. در زیارت ناحیۀ مقدسه دربارۀ آن عزیزان چنین آمده است: اَلسَّلَامُ عَلَیکُم یَا خَیرَ الأَنصَارِ یعنی: سلام بر شما ای بهترین یاوران؛ بهترین یاوران. در یک تقسیمبندی، اصحاب سید الشهداء به چهار گروه تقسیم میشوند: گروه اول: به گروه اول اصحاب اولی میگویند. اینها کسانی بودند که در مکه با امام حسین (ع) بودند؛ چون حرکت امام حسین (ع) برای قیام از مکه آغاز میشود. سید الشهداء از مدینه (خَائِفاً يَتَرَقَّبُ) از دست والی مدینه ولید فرار کردند تا با یزید بیعت نکنند. وقتی به مکه رسیدند و سیل نامهها گسیل پیدا کرد، انگیزۀ قیام پیدا شد. در خروج از مکه عدهای به امام پیوستند. به این افراد اصحاب اولی میگویند. این افراد چه کسانی هستند؟ افرادی مثل: عابس ابن شبیب شاکری، حجاج ابن مسروق جعفی، بریر ابن خضیر همدانی و عمرو ابن جنادة. عمرو ابن جنادة چه کسی است؟ همان کسی است که در سینهزنیها شعارش را میدهید؛ او یک نوجوان از خاندان کندی است و أَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ الأمیرُ شعار ایشان است. این شعار مال ایشان است. نوجوان سیزده یا چهارده ساله است؛ ولی جزء اصحاب اولی است. گروه دوم: گروه دوم از اصحاب، اصحاب طریق هستند. اینها کسانی هستند که در بین راه مکه به کربلا به سید الشهداء ملحق شدند. از جمله جناب: نافع ابن هلال جملی، مسلم ابن کثیر، زهیر ابن قین بجلی، ابو ثمامۀ ساعدی همدانی و یزید ابن زیاد مهاصر. اینها شخصیتهایی هستند که در راه به امام ملحق شدند. گروه سوم: گروه سوم کسانی هستند که به آنها میگویند اصحاب کربلا. آنها در وادی کربلا به امام ملحق شدند یا از کوفه به کربلا آمدند مثل: جناب حبیب ابن مظهر اسدی و جناب مسلم ابن عوسجة که این دو پیرمرد از کوفه به کربلا آمدند تا به امام ملحق شوند. یک بخشی از اینها کسانی بودند که از لشکر عمر سعد جدا شدند و به امام ملحق شدند. در رأس همۀ اینها حر ابن یزید ریاحی و سی نفر دیگر هستند. گروه سوم کسانی هستند که بعد از واقعۀ عاشورا تا ظهر یازدهم به امام پیوستند. یعنی بعد از شهادت امام به اصحاب پیوستند. مثل جناب هفهاف ابن مهند راسبی که شخصیت بزرگواری است. وقتی وارد کربلا شد و اوضاع را دید، شمشیر را برداشت و به لشکر ابن سعد حمله کرد. عدهای را به درک واصل کرد و خودش هم به شهادت رسید. اینها هم گروه سوم از اصحاب هستند که به آنها اصحاب کربلا میگویند. جدا شدگان از عمر سعد، کسانی که از کوفه آمدند و کسانی که فردای واقعه آمدند. گروه چهارم: گروه چهارم هم از اصحاب، بنی هاشم هستند و ما در مورد اینها نمیتوانیم حرف بزنیم. اینها شخصیتهایی هستند که در این خصوصیتهایی که ما میخواهیم بیان کنیم نمیگنجند. فراتر از این حرفها هستند. چه کسی میتواند در مورد حضرت عباس صحبت کند؟ چگونه میشود در مورد حضرت عباس صحبت کرد؟ در حالی که وجود نازنین حضرت سید الشهداء با ادب با ایشان صحبت میکند. بِنَفسِی أَنتَ جانم به فدای تو باشد. فقط قمر بنی هاشم نیست که میگوید: سَیِّدِی وَ مَولَایَ. امام حسین هم به ایشان میگویند: جانم به فدای تو. آدم چه میتواند بگوید؟ چیزی نداریم که بگوییم. دو روایت از حضرت زین العابدین و امام صادق علیهما السلام در مورد حضرت قمر بنی هاشم خدمتتان عرض میکنم. حضرت زین العابدین (ع) میفرمایند: وَ إِنَ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ یعنی: برای جناب قمر بنی هاشم در نزد خداوند، منزلت و جایگاهی وجود دارد که روز قیامت همۀ شهدای همۀ دورهها نسبت به ایشان غبطه میخورند که چه منزلتی دارد. شهید در هر رتبهای باشد اولین قطرۀ خونش که به زمین میریزد تمام گناهانش بخشیده میشود. اینها که همگی معصوم از گناه هستند و گناهانشان پاک شده است در روز قیامت به جناب قمر بنی هاشم غبطه میخورند. وجود نازنین حضرت صادق علیه السلام در مورد این وجود آسمانی قمر بنی هاشم، این بیان مبارک را دارند: السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ. عبد صالح کیست؟ عبد صالح، قمر بنی هاشم است؛ اما او شخصیتی است که جناب یوسف پیغمبر خدا از خداوند درخواست میکند: (أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ) یعنی: مرا به صالحین ملحق کن. شما در زیارت قمر بنی هاشم میخواند: السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ. یوسف هم تمنای ملحق شدن به تو را دارد. (أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ). امام علی ابن موسی الرضا (ع) در بیانشان به جناب ابن شبیب فرمودند: يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ شَبِيهُونَ یعنی: اگر دلت از دنیا گرفته بود، مریض داشتی، غصه داشتی، بدهی داشتی و خلاصه غم داشتی و خواستی گریه کنی، آن گریه را برای حسین بگذار و بگو: صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ الله این گریه، گریه آسمانی خواهد بود. یک عبارتِ چهار کلمهای است. این یک مصیبتی است که امام رضا خوانده است. این سنگینترین روضهای است که حضرت رضا (ع) بیان کرده است. میفرمایند: از اهل بیت ایشان، هجده مرد کشته شدند که در روی زمین شبیه ندارند. حضرت رضا با زبان بیزبانی میفرمایند: در مورد عموی من حرف نزنید. در مورد علی اکبر حرف نزنید. در مورد جناب قاسم حرف نزنید. اینها در عالم شبیه ندارند؛ ولی در مورد بقیه اصحاب، اجازۀ حرف زدن داریم. ما در مورد بقیۀ اصحاب حرف میزنیم. اولین صفت اصحاب امام حسین علیه السلام: اولین خصیصهای که این بزرگواران داشتند این بود که دینفهم بودند. در عبارات معارف اسلامی میگویند تفقه در دین داشتند. یعنی آگاه در دین باشید. اینها کسانی بودند که دینشان را به صورت وراثتی نداشتند؛ بلکه دینِ دراستی داشتند. به دنبال یادگیری دین رفته بودند. بسیاری از مردم ما دینشان وراثتی است. پدرشان مسلمان است. پدرشان نمازخوان است. پدرشان خیلی از کارها را میکرده است و اینها هم همان کارها را میکنند. این نحوۀ از مسلمانی هم خیلیها را نجات میدهد و من نمیگویم که بد است؛ ولی این نحوۀ از مسلمانی، یک مشکلی دارد. در این شکل از مسلمانی و ایمان، انسان تا زمانی متدین است که همه چیز خوب باشد، این آدمها چون از ایمان وراثتی برخوردار هستند تا به یک مشکل بر میخورند میگویند: این که نشد و با امام حسین (ع) قهر میکنند. من این را مکرر به شما گفتم که هیچ وقت خدا و امام حسین علیه السلام را در زندگی امتحان نکنید. اعتماد بکنید. اگر نمیتوانید اعتماد کنید، آموزههای دینیتان غلط است. این تفقه در دین نیست. یعنی دین بر اساس آگاهی نیست. اگر دین بر اساس آگاهی نباشد به چنین مشکلاتی بر میخورند. آقا! ما دیگر از فردا نماز نمیخوانیم. چرا نماز نمیخوانید؟ میگویند: مثلاً این چه وضعی است؟ خب نماز نخوانید. اگر شما نماز نخوانید وضع درست میشود؟ فرض کنیم که شما با خدا قهر کردید. روزی شما را میدهد. به شما اجازۀ نفس کشیدن هم میدهد. این گونه از حرفها به خاطر این است که تفقه در دین وجود ندارد. یعنی دین، آگاهانه نیامده است. با یک طوفان که هیچ؛ با یک نسیم از بین میرود. در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام نمازخوانها بودند؛ ولی دینآگاهان نبودند. اینها در رکاب امیرالمؤمنین در مقابل معاویه ایستادند و معاویه را بیچاره کرده بودند. نزدیک بود که بساط امویها چیده شود؛ ولی دسیسۀ شیطانی، قرآنها را به نیزه کرد و جلوی جنگ را گرفتند. به امیرالمؤمنین گفتند: اینها هم مسلمانند. قرآن به سر نیزه گذاشتهاند. حضرت فرمود: من قرآن هستم. اینها را بزنید. آنها نمیفهمیدند. حرف امام را نمیفهمیدند. گفتند: اگر جلو بروی تو را خواهیم کشت. مالک را برگرداندند. شما این را در لشکر سید الشهداء نمیبینید. لشکر عمر سعد نماز میخواند؛ ولی سپاهیان حضرت سید الشهداء به نماز آنها هیچ اعتنایی نداشت. هیچ تردیدی نداشتند؛ چون میدانستند که آن، نماز نیست. این متعلق به دین-آگاهی است. این برای تفقه در دین است. میفهمد. اینها کارشان به جایی رسید که دور امام حلقه زدند و گفتند: شما نماز بخوان! أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاة. اصلاً نماز خود شما هستید. شما نماز بخوان. سینۀ من سیبل تیر دشمن میشود تا شما نماز بخوانید. این مربوط به دینآگاهی است. وجود نازنین حضرت سید الشهداء در مورد کسانی که دینآگاهی ندارند و دینشان با یک نسیم از بین می-رود میفرماید: إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ یعنی: مردم بندگان دنیا هستند. دین شهد روی زبانشان است. پای دین میایستند تا جایی که دنیایشان تمام شود؛ ولی وقتی امتحان میشوند و یک گره در یک زندگیشان میافتد میگویند: خدایا! من با تو قهرم. امام حسین! من با تو قهرم. خوب است که انسان نسبت به خدا معرفت داشته باشد. خیلی خوب است. لقمان حکیم، حکیم است. شخصیت بزرگی است. پیغمبر نیست. به حدی بزرگوار است که خدا، کلمات او را در کنار کلمات خود بیان میکند. بسیار شخصیت بزرگی است. ایشان شخصی سیاهچرده بود و بردۀ فردی بود که میدانست لقمان چه شخصیتی است. او را خریده بود؛ ولی او به لقمان خدمت میکرد. روزی یک خربزه قاچ کرد. به اصطلاح شتری برید و به لقمان میداد. قاچ آخر را خودش خورد. وقتی خورد دید تلخ است و از دهانش بیرون ریخت. گفت: لقمان! این خربزههایی که تو خوردی تلخ نبود؟ گفت: چرا تلخ بودند. گفت: چرا چیزی نگفتی؟ لقمان گفت: شما یک عمر به من، لقمههای شیرین دادید، حالا یک لقمۀ تلخ دادید، باید سر و صدا کنم؟ به این میگویند معرفت. خدایا! تو یک عمر به من زندگی شیرین دادی. حالا یک جایش را گره زدی. من سر و صدا کنم؟! من با تو قهر کنم؟ من منکر همه چیز بشوم؟ اگر صبوری بکنم بیشتر از آنی که قبلاً دادند خواهند داد. این مربوط به تفقه در دین است. دین را از روی علم به دست آورید؛ نه از زبان مردم. علم خود دین نه هر علمی و بعد آن دینی را که به دست آوردید عرضه کنید تا ببینید که دینتان تفقه در دین است یا نه. دین دراستی داشته باشید و به این دین دراستی، تدین داشته باشید و این دین دراستی را به کارشناس عرضه کنید تا بگوید که درست است یا نه. همواره شما برای سلامتی جسمتان نسخۀ آزمایش خون و سیتیاسکن و امآیآر را نشان دکتر میدهید. این عیبی ندارد؛ اما یک آزمایش معنویت هم به یک کارشناس بدهید. بگویید: آقا! اعتقاد من توحید، نبوت و معاد این است. این درست است یا درست نیست؟ دین را از اهلش یاد بگیرید و به اهلش عرضه کنید. این تفقه در دین است. کسانی که دین را دراستی میآموزند هیچ وقت تغییر پیدا نمیکنند. دو روایت بخوانم از ساحت مقدس حضرت باقر و حضرت صادق علیهماالسلام. امام باقر علیه السلام فرمودهاند: الْمُؤْمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ الْجَبَلُ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ شَيْءٌ یعنی: مؤمن، سختتر است از کوه. کوه دچار فرسایش میشود و از آن کم میشود؛ ولی از دین مؤمن هرگز چیزی کم نمیشود. یعنی دچار تغییرات کیفی نمیشود. خداپرست، شیطانپرست نمیشود. سینهزن امام حسین با دو شبهه، منکر امام حسین نمیشود. همه اینها به خاطر این است که دین را به شکل دراستی به دست نیاورده است. دو شبهه، تمام بنیان فکریاش را به هم زده است. برادرها! شبهاتی که در فضاهای مجازی قرار میدهند هیچ پایه و اساسی ندارد. اگر یک عدهای تحت تأثیر این شبهات هستند به خاطر این است که دشمن یک فرصت طلایی دارد که از آن استفاده میکند. جامعه ما اهل مطالعه نیست. فرمایش حضرت صادق علیه السلام: إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَشَدُّ مِنْ زُبَرِ الْحَدِيدِ إِنَّ الْحَدِيدَ إِذَا أُدْخِلَ النَّارَ تَغَيَّرَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُهُ یعنی: مؤمن از قطعه آهن، شدیدتر است. سختتر از قطعه آهن است. چرا؟ به خاطر اینکه قطعه آهن را وقتی که داخل آتش میاندازید رنگش عوض میشود؛ ولی رنگ دین مؤمن عوض نمی-شود؛ اگر چه که به آمریکا برود. اگر مؤمن کشته شود و آتش زده شود و خاکسترش را منتشر کنند و دوباره او را خلق کنند و بکشد دینش عوض نمیشود. این برای کسانی است که دینشان را از دراست به دست آوردهاند. این، اولین خصیصه اصحاب امام حسین (ع) است. آنها دینآگاه بودند. بنابراین کسانی که دینشان دراستی است دچار تغییر کیفی و کمی نمیشوند. از خداپرستی به انسانپرستی نمیرسند. از خداپرستی به شیطانپرستی رجوع نمیکنند. از سینه زدن بر امام حسین (ع) به انکار امام حسین (ع) نمیروند و دچار تغییر کیفی و کمی نمیشوند و دینشان کمرنگ نمیشود. کلمات کلیدی:اصحاب،لقمان حکیم،قمربنی هاشم،عبدصالح ،گریه،مومن،تفقه